#صبح اگر #چشم باز كرديد و ديديد به جاى پيغام، برايتان "نقطه" آمده، بدانيد #تمامِ شب را براى زدنِ حرفهايش جان كَنده! در علمِ جديد، "نقطه"ها پُرِ حرفَند!
#چشم_های_تو اقیانوسی است که ساز عشق را در نگاهم کوک می کند و مرا مست و مدهوش به آغوش میکشد,, ببوس مرا تا هزار جنگل از بوسه ی تو در زمین لم یزرع دلم رشد کند ای تو تنها دلیل حیات من..
#چشم هایت شراب نابیست.... و #آغوشت داغ تــر از داغی تابستـان است ... شمع وجـــودم #ذوب میشود .... آن هنگـــام که ماننـــد #پروانه گــرداگرد #وجـــودم می تابی.....
#شب که میشود با تو غرق میشوم در میان خنده های #مهتاب سبز میشوم در میان لمسِ #دستهایت شڪوفه میکند عشق در میان #چشم هاےِ کنجکاوت و من در تو، تنِ #زمستانی ام را بهار در #بهار مییابم...
#چشم هایت، تمام چیزی ست که از زندگی میخواهم … #نگاهت را که داشته باشم هزاران بهانه دارم برای نفس کشیدن برای زنده ماندن برای #عاشق شدن و حتی برای مردن …!
#مگر#احساس#گنجد#در#كلامي؟ مگر الهام جوشد با سرودي؟ مگر دريا نشيند در سبوئي؟ چه شوق است اين، چه عشق است اين، چه شعر است؟ كه جان احساس كرد، امّا زبان گفت! چه حال است اين، كه درشعري توان خواند؟ چه درد است اين، كه در بيتي توان گفت؟ اگر احساس مي گنجيد در شعر، به جز خاكستر از دفتر نمي ماند! وگر الهام مي جوشيد با حرف؛ زبان از ناتواني در نمي ماند. شبي، همراه اين اندوه جانكاه، #مرا#با#شوخ#چشمي#گفتگو#بود. نه چون من، هاي و هوي شاعري داشت ولي، #شعر#مجسّم: #چشم#او#بود! #فریدون_مشیری
#ترا#من#چشم#در#راهم شباهنگام که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی ترا من چشم در راهم. شباهنگام. در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم ترا من چشم در راهم. #نیما_یوشیج