من دستهای تو را با بوسههایم تُک میزدم من دستهای تو را در چینهدانم مخفی نگاه داشتهام تو در گلوی من مخفی شدی صبحانهی پنهانی منی وقتی که نیستی من چشمهای تو را هم در چینهدانم مخفی نگاه داشتهام نَحرم کنند اگر همه میبینند که تو نگاه گلوگاه پنهانی منی آواز من از سینهام که بر میخیزد از چینه دانم قوت میگیرد میخوانم میخوانم میخوانم تو خواندنِ منی
امروز بوسههای تو یادم آمد در این زمین زیبای بیگانه و کاکل کوتاه موهایت و دستهایت، و شانههایت، و آن مورب نورانی از چشمهایت چیزی میان مشکی و عسل و خرمایی اینها تمام حافظهی من نیست، تنها اشارههایی از فاصله است
امروز بوسههای تو یادم آمد در این زمین زیبای بیگانه و کاکل کوتاه موهایت و دستهایت، و شانههایت، و آن مورب نورانی از چشمهایت چیزی میان مشکی و عسل و خرمایی اینها تمام حافظهی من نیست، تنها اشارههایی از فاصله است
° میانِ این رفتن ها، نماندن ها، بد قولی ها و بی وفایی ها... باید باشد کسی که هوای دلت را داشته باشد! یک همدم برای شنیدن حرف هایت... برای بخیر کردن شب هایت،روزهایت، برای وقت هایی که دلت آغوشی بی منت میخواهد... و بودنِ " تو " در این میان عجیب دلچسب است جانم! #رضا_کریم_پور