آسمان پر شد از عطر اقاقی خانه دل ،جنگلی از نقش خیالی گیتی مهر ، دم کرده چای محبت هستی مَست ، پهن کرده صبحانه ٔعشق صبح می بارد ، رازقی ها را با اشتیاق سپهر رَخش ، سَرَک کشیده رقصنده عطر شور انگیز نان پر شده بر مشام روح زندگی
این جا، در این غمکده تنهایی هر لحظه تنگ تر می شود نفس بغض خاطره ها باید در این آشفته بازار سکوت از دریچه ی رویا بلند تر فریاد بزنم، تلنبار واژه های ناگفته ی عشق را. تا دمادم در خلوت خویش همچون منطق سبز درخت گُر بگیرد، سینه ی احساسم، به وسوسه ی سیب رخسارت.
با انباشت تاریکی در سکوت فرو می رود کویر سرد تنهایی ام هنوز مشتی آرزو سو سو می زند در آسمان قیرگون امید کسی چه می داند شاید التهاب باد نرم و روان می رقصاند ریگ های خاطرات را تا نگاه آواره ام زیر پهنای بی انتهای خیالت به تماشا بنشیند ابعاد ادراک عشق را
هنوز لهجه چشمانم پیله کرده به دور قاب پنجره بی قرار با چرتکه ی انتظار می شمارد گام های فاصله را تا به وقت تفاهم تقدیر مژده وصل تورا برساند به بلندای سعادت
ببین عطر اطلسی های خیالت پر کرده صحن و سرای پنجشنبه را وسط روزنه ی پر رنج زمان آویخته دسته گل زنبق آرزو گویی ، روی بوم سفید دلم پر رنگ می کشد طرح و نقش افشان عشق