ڪَـاهی لحظه هايم از تو لبريز ميشود..... از احساسم سر ميروے و فضاے خانه ام پر میشود از دلتنڪَـی..... پشت ڪـدام پنجره بايستم ڪـه تو را انتظار نڪـشد.....؟ و زير سقف ڪـدام آسمان نفس بڪشم ڪه عطر تو ڪَيجم نڪـند.....؟ دلتنڪَـم و هيچ چيز جز تو حال مرا خوب نخواهد ڪرد....!!
هر صبح پشت پنجره ی خیالم نور از نگاه تو میتابد ... در آسمان لبخندت گنجشکها میخوانند و من رؤیای حضور تو را در پیچ و تابِ رقصِ پردهها جشن میگیرم چقدر شیرین است که دست در دست خیال عشق تو روز را آغاز کنم ...