صبح جمعه ات به خیر! هر کجا هستی، به یادِ من باش... من با تو چای نوشیدهام، سفرها کردهام، از جنگل، از دریا، از آغوش تو شعرها نوشتهام، رو به آسمانِ آبی پرخاطره از تو گفتهام، تو را خواستهام... آه ای رویای گمشده! هر کجا هستی صبح جمعهات به خیر...
با شبی که در چشمهایت در گذر است مرا به خوابی دیگر گونه بیداری بخش چرا که من حقیقت هستی را در حضور تو جسته ام و در کنار تو صبحی است که رنج شبان را از یاد می برد بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم تا پریشانی دوشینم از یاد برده شود