آمین

#صائب
Канал
Искусство и дизайн
Социальные сети
Семья и дети
Новости и СМИ
Персидский
Логотип телеграм канала آمین
@aminhaghrahПродвигать
767
подписчиков
7,58 тыс.
фото
860
видео
1,77 тыс.
ссылок
درباره ی اجتماع، فرهنگ، هنر و هرچه که دغدغه‌ی روزانه است. ارتباط با آمین: @aminhaghrah1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‏‌•
مارا ز شبِ وصل چه‌حاصل که تو از ناز
 تـا بـاز کُـنی بـندِ قـبا صـبح دمـیده‌سـت

    #صائب
@aminhaghrah

ظالِم بِه ظُلمِ خویش گِرفتار می‌شَود
اَز پیچ و تاب نیست رَهایی کَمَند را...

#صائب_تبریز
@aminhaghrah
▪️
وقتِ آن‌کس خوش، که چون برق از گریبانِ وجود
سر برون آورد و بر وضعِ جهان خندید و رفت...


#صائب_تبریزی
@aminhaghrah
▪️
که شاهد سخنان دروغ
سوگندست...

#صائب_تبریزی
@aminhaghrah
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️
نکرد تربیت نوح در پسر تأثیر
به سرنوشت قضا کوشش پدر چه کند!

#صائب_تبریزی
#کرونا
@aminhaghrah
▪️
سَنگین نِمی‌شُد این‌هَمِه خوابِ سِتَمگَران
گَر می‌شُد از شِکستَن دِلها صِدا بُلَند

#صائب_تبریزی
#شعر
@aminhaghrah
▪️
ریش و دستار و عرضِ شکم...

غـبـاری بـجـا از زمـین مـانـده اسـت
بــخـاری ز چـرخ بـریـن مـانـده اسـت
ز گل خار مانده است و از می خمار
چه ها از که ها بر زمین مانده است
پـریده اسـت عـقـل از سـر مـردمـان
نگین خانه ها بـی نگین مانده است
بـه ایـن تـنـگـدسـتـان ز اربــاب حـال
لـبـاس فـراخ آسـتـیـن مـانـده اسـت
همین ریش و دستـار و عرض شکم
بــجــا از بــزرگـان دیـن مـانـده اسـت

#صائب_تبریزی
#شعر
@aminhaghrah
▪️
کِه شاهِدِ سُخنانِ دُروغ، سوگَند است!

#صائب_تبریزی
@aminhaghrah
▪️
که می‌آید به سروقت دل ما جز پریشانی؟
که می‌پرسد به‌غیر از سیل، راه منزل ما را؟


#صائب_تبریزی
#شعر
@aminhaghrah
▪️
دیوانه‌ای به تازگی از بند، جسته است
این مژده را به حلقه‌ی طفلان که می‌برد؟


#صائب_تبريزی
#شعر
@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
#جامعه‌_شناسی_سرپایی
شماره۴: پرشین پروژکشن!

عکس خود را دید در مِی زاهد کوتاه بین
تهمتِ آلوده دامانی به جام باده بست!
#صائب

این اصطلاح را اول بار فروید به کار گرفت‌؛ جانور پروژکشن! شخصیت فرافکن. دقیقن مصداق "زاهد کوتاه‌بین" در تک بیت حضرت صائب!
آدمِ (پروژکشن) فرافکن، اساسن به هیچ‌کس پاسخگو نیست. حتی به خودش‌. وقتی خبط و خطایی می‌کند به جای تحلیل چرایی رخداد یا ارتکابش، در بعیدترین و دورترین جای ممکن نسبت به خودش، دنبال عامل و منبع حادثه می‌گردد. وقتی خرابکاری می‌کند و ملت را توی رنج و سختی و‌ نگرانی و گرفتاری می‌اندازد به جای عذرخواهی یا تلاش برای جبران، آن‌چنان جَو بی‌ربطی می‌سازد و بحران غیرمنتظره‌ای خلق می‌کند که طرف مدعی با هفت پشتش از پرسیدن و مطالبه‌گری پشیمان شود.

نمونه از این اختلالِ شخصیتی همه جای دنیا و در همه‌ی سطوح هست. بالا و پایین هم ندارد. یکی‌اش مثلن همین ترامپ! بوی خرابکاری‌اش با ستاره‌ی پورن که بالا می‌زند و رابطه‌اش با روسیه که افشا می‌شود، جای سرافکندگی و شرمگینی، با موشک‌هایش یک‌دفعه سر از سوریه در می‌آورد و‌ جهان را شلوغ می‌اندازد!
از وطنی‌اش می‌خواهید؟ تا دلتان بخواهد هست. شنیده‌اید که:
گنه کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدند گردن مسگری؟

معلوم می‌کند از زمان‌های دور خُلق ما را با گِل فرافکنی سرشته‌اند. ما ایرانی‌ها مجمع پریشانِ این مرضیم و پروژکسیون، خُلقِ غالبِ جمعی ماست. زن از مرد درباره‌ی نخود سیاه رنگی می‌پرسد که اتفاقی از جیب شلوارش، پیدا کرده و مرد، همین طور که آب دماغش به راه است، یک‌سره و‌ رگباری، از لزوم رعایت حقوق شهروندی و صیانت از حریم خصوصی منبر می‌رود! یا که مرد دلیل دلیل تپه‌های عظیم گذاشته‌‌ شده توی سوپری حسن‌آقا را مطالبه می‌کند و زن بی‌انقطاع از سرافکندگی‌ای می‌گوید که توی ختنه‌سوران پسرِ دختردایی شهین به دلیل تکراری بودن لباسش نصیب‌ش شده!
بر این مبنا الگویی هم به شکل وراثتی، در ذهن مدیران خودیِ بومی نهادینه می‌شود! از خصایص اصلی یک مدیر ناکارآمدِ پروژکشن (چه در حوزه‌ی فردی و چه در عرصه‌ی اجتماع) شیفتِ مفاجاتِ موضعِ بحران، به شکل کاتوره‌ای از مرکز بحران به هرجا که پیش آمد است.
مثلن وقتی خیلی‌ها از چگونگی دزدی‌های حیرت‌انگیزِ نجومی و‌ فساد سیستماتیک و همه‌جانبه‌ی رسمی جلوی چشم مدیر می‌پرسند، او از موضع یک طلبکار، از مساله‌ی تیراندازی در مدارس امریکا، رژه‌ی هم‌جنس‌بازان در انگلیس، آلودگی خلیج مکزیک، آب‌شدن یخ‌های قطبی، بی‌معرفتی دورُف در ماجرای تلگرام و حرکات محرک و موزون نونهالان مهد کودک غنچه‌های بنفش در جشن عددآموزیِ میان‌دوره شکوه می‌کند. تازه مدعی‌ست خبرهای تائید شده‌ای هم دارد که در همه‌ی این‌ها به نوعی دست آنها که صدای‌ اعتراض‌شان بلند ا‌ست توی کار است!


واقعیت این است که اجتماع فرافکن همیشه کلاهش پس معرکه‌است. سر تا پایش را طلا بگیرند گرسنه و بدهکار است. هیچ کاری را شروع نمی‌کند مگر آن‌که آخرش یک فاجعه تحویل نظامِ طبیعت بدهد. چون از واقعیت گریزان است، شب و روز هذیان می‌گوید و در اوهام، آن‌قدر رشد می‌کند تا به یک دروغ خیلی بزرگ بدل شود. توده‌ای متحرک، متورم و توخالی که به تلنگری می‌ترکد و بعد جوری هضم در طبیعت می‌شود که انگار اصلن نبوده است...


@aminhaghrah
@khoroosjangi1
آمین
▪️ به توصیه‌ی عزیزی از این پس، هروقت مجالی شد، تجربیاتم را هم در زمینه‌های جامعه، رفتار و روان‌شناسی، در حد امکان کوتاه و ساده، همین‌جا می‌نویسم. سعی‌م بر آن است که به مسائل و ظرایف خلقیات اجتماع ایرانی بپردازم و اگر مثالی یا شاهدی می‌آورم از کار میدانی و…
▪️
#جامعه_شناسی_سرپایی
شماره ۱‌: عُقده!

هیچ کس عقده‌ای از کار جهان باز نکرد
هرکه آمد گِرهی چند بر این کار افزود
#صائب

از دو حال خارج نیست. یا با افرادی که به این صفت شهره‌اند رو در رو شده‌اید، یا اگر نه، خودتان را جزو همین دسته آدم‌ها می‌دانید! در هر صورت به قول شاعر، عقده دارد روی عقده‌های جهان می‌آید و این اتفاق ناخوشایندی‌ست. تحمل یک آدم عقده‌ای، که برق کینه و نفرت از چشم‌هایش می‌جهد هم هیچ کار راحتی نیست.

●سوال!
آدم‌ها چگونه عقده‌ای می‌شوند؟عقده‌ای‌ها چگونه جهان را به آتش می‌کشند؟

خیلی ساده! یک نمونه‌اش این:
فرض کنید تک‌فرزند سه چهار ساله‌تان را به مهمانی‌ می‌برید. میزبان هم فرزندی دارد که با دُردانه‌ی شما همسال است! برای کودکانِ تنها در خانه، آن شب رویایی‌ترین است. هم‌بازی‌شان را پیدا کرده‌اند، پس حسابی شر به پا می‌کنند و خوش می‌گذرانند. زمان اما نامرد است. وقتهای خوشی مثل برق می‌گذرند. حالا باید به خانه برگشت. اما مگر می‌شود آقازاده را راضی به ترک خانه‌ی دوست کرد؟ موعد وداع، سیل اشک است و شیون و فریادی که خواب همسایه‌ها را پریشان می‌کند. حالا چاره چیست؟ هیچ! فقط و ‌تنها فقط زور...
آخرین قابی که در خاطر کودک میزبان نقش می‌بندد، تصویر بچه‌ی گریان و خشمناکی‌ست که دو دستی لنگه‌ی در را چسبیده و دو غول کریه‌المنظری که هر کدام یک لنگش را گرفته‌اند و به سمت ناکجای سیاهی می‌کشند و یک آدم سرخورده‌ی عقده‌ای دیگر را به مجمع عقده‌ای‌های عالم اضافه می‌کنند!

●خب. آیا می‌شود این‌طور نشود؟
بله. خیلی ساده است. فقط کمی صبوری می‌خواهد و البته پذیرش مسئولیت. امتحانش کنید و رستگار شوید...

اول این‌که بچه‌ها را دست کم نگیرید. از یک سالگی حواس‌شان به همه‌چیز خودشان و جهان‌شان هست. شما که می‌دانید حسن آقا هم بچه دارد. وقت رفتن به میهمانی ساعت را به آقازاده نشان بدهید (اشکالی ندارد که خواندن نوشتن بلد نیست. چشم و ذهن‌ش مثل ساعت کار می‌کند) همین‌طور که به او مژده‌ی دیدار یار می‌دهید بگوئید حیف که وقتی عقربه‌‌ها به اینجا برسند باید برگردید. و خیالتان تخت باشد. او دیگر ماجرا را گرفته و تکلیفش روشن است. البته که موعد بازگشت از میهمانی، همان تعزیه‌ی پر سوز و گداز را نمایش خواهد داد و مجتمع‌ را روی سر ساکنینش خراب می‌کند. اما این هیج مهم نیست. چون از قبل داخل آدم حسابش آورده‌اید، کفری نمی‌شود که چرا عیش‌شان را عزا کرده‌اید. این ضجه‌ها را هم به حساب خالی نبودن عریضه بگذارید و بگذرید. مهم این است؛
به خانه که برگردید شما همچنان مهربانترین‌اید. و او یک آدم عقده‌ای نیست...

@aminhaghrah
▪️
[ #تریاک نامه! ]
مساله ی #موادمخدر در ایران و گرایش طیف وسیعی از جامعه به مصرف آن، بر خلاف اظهارات مقامات رسمی، انحصارن محصول یک توطئه ی خارجی برای‌ عقیم سازی نیروی انسانی اجتماع ایرانی نیست. واقعیت این است که تریاک کشی و خوری! این جا یک فرهنگ است! گو این که از قرن ها پیش از آن که پای استعماری و استکباری در میان باشد، در این سرزمین، سنتی حسنه بوده است! همان گونه که همین حالا هم در برخی نواحی هست!

برای درک بیشتر این معضل تاریخی فرهنگی کافی ست به ادبیات فارسی مراجعه کرد. با مطالعه ی اشعار شاعران قرون گذشته، و ارجاعات بسیار به افیون و حال و مقال جماعت افیونی می توان عمق فاجعه را فهمید!

● تریاک به مثابه دوای درد!
یک معنی تریاک در ادب پارسی «پادزهر» است که بسیار از آن گفته اند:

الغیاث از تو که هم دردی و هم درمانی
زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی
#سعدی

در عشق تو غم مرا چو شادی
وز دست تو زهر همچو تریاک
#سنایی

جانم چو رفت از تن برون، وصلم چه کار آید کنون
این زهر بگذشت از فسون، ضایع مکن تریاک را
#امیرخسرو_دهلوی

زهر با یادش زیان نکند ولی بی یاد او
گر خوری تریاک همچون زهر بگزاید ترا
#سیف_فرغانی

آثار خشم و چشم تو کفرست و ایمان، ای پری
گفتار تلخ و لعل تو زهرست و تریاک، ای صنم
#اوحدی

دلم را مار زلفینت گزیده ست
خلیده جان من بر لب رسیده ست
بود تریاک جان من لبانت
همان خورشید بخت من رخانت
#فخرالدین_اسعد_گرگانی

به هر کویی مرا تا کی دوانی
ز هر زهری مرا تا کی چشانی
چو زهرم می‌چشاند چرخ گردون
به تریاک سعادت کی رسانی
#عطار

دل خستگان را بی‌طلب تریاک‌ها بخشی ز لب
محروم چون ماند ای عجب خاقانی از تریاک تو
#خاقانی

با لطف تو تریاک دهد چاشنی قند
با قهر تو پازهر دهد خاصیت سم
#قاآنی

ابریست که خون دیده بارد غم تو
زهریست که تریاک ندارد غم تو
در هر نفسی هزار محنت زده را
بی دل کند و ز جان بر آرد غم تو
#مهستی_گنجوی


● اما برخی شاعران هم صراحتا از معنی نشئگی تریاک یاد کرده اند:

هم زخم ز شست تو شود مایهٔ مرهم
هم زهر ز دست تو دهد نشئه تریاک
با چشم تو آسوده‌ام از فتنهٔ ایام
با خوی تو خوش فارغم از تندی افلاک
جور است که در جام فشانند به جز می
حیف است که بر خاک نشانند به جز تاک
#فروغی_بسطامی


به رفع تلخی ایام باید خون دل خوردن
مگر صهبا خمار وهم این تریاک بنشاند
#بیدل_دهلوی

جز با غم تو نمی‌شکیبد
این جان حزین و چشم نمناک
دیگر نشود به هیچ خورسند
خاطر که گرفت خو به تریاک
#رضی_‌الدین_آرتیمانی


و بعد جناب #صائب_تبریزی که گمان کنم حسابی اهلش بوده است:

جای جام باده را تریاک نتواند گرفت
خاک جای آب آتشناک نتواند گرفت
"صائب تبریزی"

تا به ترک خود کند ارشاد اهل کیف را
ترک باشد اول و آخر ازان تریاک را
"صائب تبریزی"

نیست بی اسرار وحدت می پرستی های ما
آتش ایمن ز چوب تاک می بینیم ما
صائب آن فیضی که مخموران نیابند از شراب
در طلوع نشئه تریاک می بینیم ما
"صائب تبریزی"

شقایق حقه تریاک تا گردید، دانستم
که افیونی کند آخر خمار می شرابی را
"صائب تبریزی"

فلک از شکوه ما تنگدلان آسوده است
حقه از تلخی تریاک چه پروا دارد؟
"صائب تبریزی"

سنجد کسی که باده و تریاک را به هم
نسبت کند سخاوت و امساک را به هم
غافل مشو چو لاله ز ادراک نشأتین
یک کاسه ساز باده و تریاک را به هم
"صائب تبریزی"

سررشته مهر از می بی باک بریدیم
بی دردسر از سلسله تاک بریدیم
تا چند به یک حال کسی را نگذارند؟
از باده گذشتیم و ز تریاک بریدیم
"صائب تبریزی"


و سرانجام « ملک الشعرا #بهار »که سنگ تمام گذاشته است:

ای برادر ز بهر لذت نفس
سر ز هر شهوتی که هست مکش
از زنا و لواط روی متاب
وز شراب و قمار دست مکش
غسل جز در زلال خمر مکن
مسح جز بر کدوی مست‌مکش
نار جز بر حریم کعبه مزن
آب جز بهر بت‌پرست مکش
چرس و تریاک و شیره را با هم
کمتر از صد هزار بست مکش
از بدی کن هرآنچه خواهی لیک
منت از مردمان پست مکش
"ملک‌الشعرای بهار"

ادیب‌الممالک ز طبع شکرزا
سوی بنده قند و عسل می‌فرستد
به شیرینی کام تریاک‌خواران
شکرها زقول وغزل می‌فرستد
"ملک‌الشعرای بهار"

می مخور ور خوری مدام مخور
جز شب آن هم میان شام مخور
عرق ساده به زکنیاک است
به ز مرفین و چرس و تریاک است
چون ز پنجه شدی به سال فزون
بایدت خورد گندمی افیون
این من از ده طبیب بشنیدم
خود ازو نیز چیزها دیدم
گر تو را نیست حال معده خراب
می‌توان خورد گاهگاه شراب
چون به‌دست آیدت شراب کهن
همره شام یک دو جام بزن
"ملک‌الشعرای بهار"

از همان اول‌، ما و تو به هم رنگ زدیم
وز سر جهل به هم حیله و نیرنگ زدیم
سنگ برداشته بر کلهٔ هم سنگ زدیم
گاه تریاک کشیدیم و گهی بنگ زدیم
من و تو بس که دبنگیم امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگیم امان از من و تو
"ملک‌الشعرای بهار"

منبع: کانال کلیدر

#جامعه
#ادبیات
#فرهنگ_عمومی
#سوی_مصرف_مواد
@aminhaghrah
ابرو گشاده باش
چو دستت گشاده نیست...

#شعر
#صائب_تبریزی
@aminhaghrah
ما نقش دلپذیرِ ورق‌های ساده‌ایم
چون داغِ لاله از جگرِ درد زاده‌ایم
با سینه‌ی گشاده در آماجگاه خاک
بی‌اضطراب همچو هدف ایستاده‌ایم

#شعر
#صائب_تبریزی

@aminhaghrah
چون وا نمی کنی گرهی، خود گره مشو
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
#صائب_تبریزی
#شعر
@aminhaghrah
شد از فشار گردون، مویم سفیدو، سر زد
شیری که خورده بودم در روزگار طفلی
#صائب #شعر
@aminhaghrah
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
#شعر #صائب_تبریزی
این چه حرفیست، که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد، همان جاست بهشت

#شعر #صائب_تبریزی
@aminhaghrah