آمین

#جامعه_شناسی_سرپایی
Канал
Искусство и дизайн
Социальные сети
Семья и дети
Новости и СМИ
Персидский
Логотип телеграм канала آمین
@aminhaghrahПродвигать
767
подписчиков
7,58 тыс.
фото
860
видео
1,77 тыс.
ссылок
درباره ی اجتماع، فرهنگ، هنر و هرچه که دغدغه‌ی روزانه است. ارتباط با آمین: @aminhaghrah1
▪️
#جامعه_شناسی_سرپایی
شماره۱۲: مردان و سندرم خطا در تشخیص وظیفه!

●یکم
۱۹ نوامبر روز جهانی مردان است.

در زمانه‌ی ما، هر آن‌قدر که جریان‌های برابری‌خواه، قدرتمندتر و گسترده‌تر در جامعه‌ حضور و نمود داشته‌اند، اما واقعیت این است که هنوز در نظر عامه (به خصوص زنان) این مردان‌اند که مسئول (بهتر است بگوییم موظف) به تامین معاش خانواده‌اند. به زبان ساده اگر زن ایرانی دستی بر آتش تامین حوائج زندگی مشترک نداشته باشد از نظر بسیاری عیبی نیست اما اگر مرد این‌گونه باشد در باور همان‌ جمعیت، «مرد» که نه، هیچ هم نیست! البته که مسبب این تعارض در ایده‌ و عمل، خودِ جامعه‌ی مردسالاری‌ست که قرن‌ها منش استبدادی پیشه کرده و امکان نمود، بالندگی و اثرگذاری را از زن ایرانی گرفته‌ است. با این حال، این دوگانگی، مسبب آسیبِ خلقیِ مخربی در اجتماع ما نیز شده است که می‌توان بر آن نامِ «سندرم خطا در تشخیص وظیفه!» را گذاشت.

●دوم
ریشه‌ی اشکال در تشخیص وظیفه کجاست؟

خوی اغلب مردان خانواده‌دوستِ وطنی پُرکاری‌ست. مرد، بیشتر کار می‌کند تا خانواده، اکنون، در رفاه باشد. و باز بیشتر کار می‌کند تا رفاهِ خانواده در آینده‌ای که به غبارآلوده ا‌ست را تضمین شده ببیند. البته که خانواده هم (براساس آمار و تجربه، در بیشتر واحدها) همین را مطالبه می‌کند.
این بیشتر کار کردن، و‌ بیشتر درآوردن، اگر یک فایده (رفاه) برای خانواده داشته باشد، یک تالی فاسد هم دارد که اساسِ آن را از هم می‌پاشاند، تیره‌گی می‌سازد و ویرانش می‌کند: فاجعه‌ی "کمتر با هم بودن"...

●سوم
"فاصله"، بیگانه‌گی می‌آورد.‌ و "دوری"، دوستی نمی‌سازد، محبت را کم می‌کند. این را به خصوص در چندسال اخیر در میان مراجعین به مراکز مشاوره بسیار دیده‌ام. زنانی خسته، افسرده و تنها که آسایش و امنیت مالی دیگر هیچ در نظرشان نمی‌آید و دل‌شان با حسرت، برای با هم بودن‌های ساده‌ی زندگی‌های معمولی و محقر آدم‌های اطراف ‌می‌تپد...

تشخیص این نیاز که شاید هرگز به زبان نیاید سخت نیست. اما مگر "کار" می‌گذارد؟ فاعلِ این کارِ بسیار هر که باشد (کارگر، کارمند، هنرمند، ورزشکار، دریانورد، سیاستمدار، نویسنده، روزنامه‌نگار، مددکار و..) همان فاصله‌ای که می‌سازد، تشخیص‌ درد را سخت می‌کند. مه‌ای می‌شود مقابل چشم‌ها، که در آن، رفیق، غریبه جلوه می‌کند. گرمای دست‌ها آرام آرام می‌رود و خانه از سرما یخ می‌کند.

#جامعه
@aminhaghrah
▪️
#جامعه_شناسی_سرپایی
شماره۱۱: مذهب علیه مذهب!

خواهی آن رونق باغ تو شود
نکهت‌اش عطر دماغ تو شود
از درون زنگ تعصب بزدای!
بر خرد راه تامل بگشای!
#جامی

گزارش‌هایی را می‌خوانم از سلسله‌ حملات خشونت‌باری که نسبت به طلبه‌ها و روحانیون، طی ماه‌های اخیر در مناطق مختلف کشور رخ داده که در برخی موارد، متاسفانه به مرگ افراد مضروب هم منجر شده.

برابر آن‌چه از تقاطع اطلاعات آمده از گزارشات دریافت می‌شود، مبنای عمده‌ی این حملات (به هردلیل) تصویرهای ذهنیِ منفی ضاربین نسبت به ملبسین به لباس روحانیت است. و البته این را باید در کنار شیوه‌های تهاجمی و غیرمقبول نهی از منکر از منظر عرف، توسط برخی از معممین تحلیل کرد. رویدادی که تجربه نشان داده، نه تنها اسباب دینی ماندن یا حتی اخلاقی شدن (از دید متعهدین به قواعد مذهب) جامعه را فراهم نمی‌آورد، که موجب گسستی عمیق بین نسل نو و نهاد مذهب و مبلغین‌اش می‌شود.
این ماجرای به کینه و بغض و خشونت آمیخته البته چهره‌ی هولناک دیگری هم دارد.

اواخر تابستان‌، رسانه‌ها از حمله‌ای خونبار به یک طلبه‌ در نیشابور خبر دادند. ضارب چاقویش را در قلب روحانی جوانی فرو کرد که پشت فرمان خودرواش نشسته بود. طبق معمول رسانه‌های رسمی او را کشته‌ی راه امر به معروف و نهی از منکر معرفی کردند. قاتل پیدا یا معرفی نشد اما در پی‌جویی‌های شخصی وجوه دیگری از حادثه برایم عیان شد. این‌که طلبه‌ی جوان در هنگام حادثه، لباس روحانیت بر تن نداشت. و مهم‌تر؛ به روایتی اساسن دلیل قتل، حضور او با لباس شخصی ‌در ملاعام بود! گویی او قربانی تعصبات مذهبی هم‌صنفان خود شد. متعصبینی که احتمالن این حرکت او را وادادگی و تسلیم در مقابل جریان ضدمذهب تلقی کرده‌اند...

این روایتِ تازه از واقعه‌ی نیشابور، درست باشد یا نه، واقعیت این است که همین حالا رابطه‌ی بین نهاد روحانیت و توده‌ی جامعه ( و البته جریانات مختلف در بدنه‌ی نهاد روحانیت) به شدت آسیب دیده و نشانگان این شکاف و غریبه‌گی به شکلی عریان و علنی جلوه‌ گر هم است، به گونه‌ای که حتی بخش بزرگی از بدنه‌ی روحانیت خود آن را پذیرفته و در تعاملات اجتماعی هم لحاظش می‌کند (کراهت از پوشیدن لباس روحانیت در انظار عمومی توسط بسیاری از روحانیون بر همین اساس قابل توجیه است )

●اما چه باید کرد؟
با دیدی جامعه‌شناسانه و واقع‌گرایانه (و نه نگاهی امنیتی و سیاست‌زده و متوهمانه) البته که می‌شود ریشه‌های بروز خشونت‌هایی این‌چنین را فهمید و بعد هم برای کنترل و پیشگیری از تکرار حوادثی از این دست چاره‌ای خردمندانه اندیشید. در این صورت، بدیهی‌ست در ابتدای امر باید تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران، به سیاست‌گزاری‌ها و مواضع غلط و‌ آسیب‌زای حاکمیت در حوزه‌های فرهنگ و اجتماع معترف شوند تا در گام بعد، در صورت جلب اعتماد عمومی، بتوان امکان مدیریت مساله را با تغییر شیوه‌های برنامه‌ریزی و اقدام، با بهره‌مندی از آرای متخصصان کاردان در جامعه فراهم کرد.

باید پذیرفت اگر معضلی به این خطیری نادیده انگاشته شود، و مساله همان‌گونه که بود و هست، بی‌پاسخ رها شود، هر روز که می‌گذرد باید منتظر ظهور جلوه‌ای تازه از خشمگینی، کینه‌جویی و انتقام‌کشی در جامعه بود. بازی خطرناکی که هیچ برنده ندارد. و قطعن بازنده‌ی اصلی همان است که پیگیرانه و سرسختانه، مُصر به آغازش بود و متعصابه ادامه‌اش را می‌خواهد...

#روزانه
@aminhaghrah

#جامعه_شناسی_سرپایی
شماره ۱۰: کجاست کودکی؟
تجاوز به کودکان و تابو شکنی از یک باور عمومی

این که حالا رسانه‌ها از مساله‌ی #تجاوز به #کودکان بیشتر و جدی‌تر از قبل می‌گویند و می‌نویسند اتفاق مبارکی‌ست. توجه متولیان و مدیران به این آسیب بیشتر از پیش است و همین مقدار هم مایه‌ی امیدواری‌ست. اما واقعیت این است که آن‌چه در قالب بسته‌های آگاهی‌بخش، عمومی می‌شود همه‌ی ماجرا نیست!

تصویری که امروز به لطف شبکه‌های مجازی، رسانه‌های رسمی نوشتاری، ان‌جی او‌ها و هم وسایط ارتباط جمعی صوتی و تصویری (سینما و...) از آسیبی به نام تجاوز به کودکان در باور عامه‌ی جامعه‌ی ایرانی نقش بسته، شمایل کودکانی‌ست زخم ‌دیده، ترس‌خورده، افسرده و پریشان که در دام بیمارانی جنسی در قامت شکارچیانی بی‌رحم با خویی حیوانی گرفتار آمده‌اند و حالا از خوف جان یا بیم قضاوت خانواده یا دیگران در سکوتی ویرانگر تماشاگر تاراج روح و ذبح معصومیت‌شان هستند.

من این‌جا می‌خواهم تابو بشکنم و بگویم این تصویر مجعول است. کامل نیست و آن‌چه نشان‌مان می‌دهند فقط یک تکه‌ی جدا شده از فاجعه‌ای‌ مهیب است که بر ما می‌رود...


● در سالهای اخیر، به اقتضای حرفه‌ام به بهانه‌های مختلف با پرونده‌هایی با عنوان مصطلح کودک آزاری/ تجاوز جنسی (پیش یا پس از افشا شدن واقعه) درگیر بوده‌ام (این مداخله‌ یا با تماس طرفین آسیب دیده رخ داده، یا خانواده‌ها، یا واسطه‌هایی مثل متولیان مدرسه و یا زندان و بهزیستی و...) در موارد متعددی پس از مصاحبه‌ی تشخیصی دریافته‌ام، تصویر و باوری که کودکِ مورد تجاوز واقع شده از مساله دارد بلکل متفاوت است از آن‌چه که ناظر، قیم یا مدعی‌العموم به شکل فاجعه می‌بیند و البته که این در میان دختران آسیب دیده‌ی۸ تا ۱۵ سال بیشتر جلوه‌گر است!
می‌دانم از شدت تلخی، باورش سخت است، اما حقیقتی‌ست که جامعه‌ی دیرباور، خموده، خواب‌آلوده، نامتعادل، خشونت‌دیده، محروم و غمگینِ ایرانی، در دل خودش دارد فرزندانی را می‌پروراند که فرق تجاوز و مهربانی را نمی‌فهمد و خودویرانگری را از هرچیز دوست‌تر می‌دارد!

هولناک است وقتی می‌بینم تعداد این شکل از تجاوز فزاینده است:
کودک نه تنها پس از تجربه‌ی اولین رابطه‌ی جنسی عمدتن به اجبار، ترسان ‌و پژمرده نمی‌شود بلکه آن را حادثه‌ای لذت‌بخش و هیجان‌انگیز در میابد. واقعه را از ترس محرومیت از تجربه‌ی مجدد از خانواده پنهان می‌کند و بی‌پروا خاطره‌اش را حتی با همسالانش به اشتراک می‌گذارد ‌و به ادامه‌ی این تجربه‌ی ویرانگر مشتاق است. این‌جا عمدتن صید، به صیاد وابسته است. دلتنگش می‌شود. خود بستر کام‌جویی‌اش را آماده می‌کند و در هر مجالی بودنش را می‌خواهد! و برای یک بیمار جنسیِ روان‌زخمی چه از این‌ بهتر؟!

●این یک هشدار است!
پریشانی و سستی جامعه و عقیم شدن نهاد خانواده، هجوم بی‌رحم و بی‌هدف اطلاعاتِ پالایش نشده، در پیوند با واقعیت‌گریزی و خردستیزی آنان که افسار هدایت اجتماع را سفت در مشت گرفته‌اند، سبب هرج و مرجی شده که حتی فهم مصیبتی که بر ما می‌رود را مشکل کرده. مفاهیم واژگونه می‌شوند، زشتی‌ها خوشایند جلوه می‌کنند، انسان ترجیح‌ش فراموشی اخلاق و بازگشت به غریزه است. و کودکی...
کجاست کودکی؟


@aminhaghrah
▪️
#جامعه_شناسی_سرپایی
شماره۹: چرا باید بترسیم؟!

این یک هشدار است!
وقتی پسر و دختر خردسال یا نوجوانتان، برادر و خواهر کوچکتان، کم‌حرف‌است. دلش مهمانی نمی‌خواهد، تنهایی را بیشتر از در جمع بودن می‌خواهد. اتاق‌ش را ترجیح می‌دهد به پارک و رستوران و سینما. زیاد خیره می‌ماند به تلویزیون و پنجره و دیوار. وقتی می‌خواهید تنهایش بگذارید هیجان زده است. از خرید از بقالی و سوپری و نانوایی و... محل بدش می‌آید. بهانه جویی می‌کند از چیز گرفتن و چیز بردن برای صاحبِ ‌خانه‌ی همسایه. مکرر و بی‌موقع گرفتار دلدرد و سرگیجه و تهوع است (حتی اگر شاگرد زرنگ مدرسه باشد و بهترین بازیکن تیم باشگاهِ نوجوانان...) این می‌تواند یک نشانه باشد. نشانه از حادثه‌ای که شما حتی خیالش را هم نمی‌خواهید در سر بپرورانید.

می‌خواهم بترسانم‌تان!
این را به تجربه‌‌های متعدد و سهمگین فقط همین یک‌ساله‌ی اخیر می‌گویم. صاحبان روان‌های بیمار و اذهانِ پریشان بیخ گوش‌مان جا خورده‌اند. توی خلوت‌مان شاید. حتی توی خانه‌هامان.
بترسید و یاد بگیرید و یاد بدهید. هیچ بچه‌ای، هیچ رازی توی دلش نباید داشته باشد. مگر این که با پدر و مادرش شریک‌اش شود. نه فقط پدر یا مادر حتی. هر دو حتمن...

#روزانه
@aminhaghrah

#جامعه_شناسی_سرپایی
شماره۸: ما چگونه قدیس می‌سازیم؟!

اندر سرت بخار جهالت قوی‌است
من درد جهل را به چه درمان کنم؟
#ناصر_خسرو

آقای «سین» کاسب بود و شهره‌ی شهر به بداخلاقی. دوستانش واسطه شدند و بیرون از مرکز مشاوره هم را دیدیم. گفت خانواده از دستش به ستوه‌ آمده‌. همسایه‌ها هم. مشتری‌های مغازه هم که پَریده‌اند. فکر می‌کرد مرض بدخیمی گرفته که درمان ندارد. قراری گذاشتیم و بعد دیدارهای‌مان هفته‌گی شد. در برابر دستوراتی که هر جلسه می‌گرفت و تمرینات روزانه‌ای که تعریف می‌شد، بی‌اندازه مطیع و رام بود. و این از انگیزه‌ی بالایی بود که برای خوب شدن اوضاع داشت. طبیعی‌ست که نتیجه‌ی کار هم حرف نداشت. خلقیاتش در همان دور اول مشاوره، به شکل شگفت‌انگیزی عوض شد؛ شد مردی آرام، مهربان، خوش‌صحبت و صبور که "عشق‌ورزی" ورد زبانش بود. بسیار مطالعه می‌کرد و مشفقانه دانسته‌هایش را حتی به مشتری‌ها انتقال می‌داد. توی بازار به طنز می‌گفتند معجزه شده. اما حیرتشان را هم نمی‌توانستند پنهان کنند.

حالا مساله این بود؛ همان اندازه که همه‌چیز خوب می‌شد وابستگی آقای «سین» هم بیشتر می‌شد. خب. این وقت‌ها یعنی باید از حجم دیدارها کاست. پس جلسات حضوری تعطیل. گفتم که اگر نیاز بود تلفنی ارتباط خواهیم داشت. این گذشت...

کمی بعد تماس گرفت و خواست دوستش را هم ببینم‌. گفت که مشکل بزرگی دارد و به او گفته است که من معجزه می‌کنم! این جمله را اکثرن وقتی می‌خواهند واسطه‌ی دیدار رفیقی شوند می‌گویند!

قرار ملاقات را گذاشتیم. دوستش مردِ جوانی بود خجالتی و کم حرف. دست چپش توی جیب ش بود و سرش پایین. معلوم بود که تسلیم است و رشته‌ی کار را به آقای «سین» داده. احوالپرسی که تمام شد آقای «سین» یک دفعه دست مرد جوان را از توی جیبش کشید بیرون و مقابلم گرفت. بعد با هیجانی ترسناک گفت: «خوبش کن آقا! اینو هم خوبش کن...»

دست مردان‌جوان کوچکتر از فرم طبیعی بود و انگشتها به هم چسبیده. به ضایعه‌ای مادرزادی می‌مانست که در نظر اول هیچ امکان بهبود‌ی‌اش نبود.

حالا فهمیدم وقتی آقای «سین» از معجزه می‌گفت دقیقن از چه می‌گفت!
راهی نبود جز عتاب با آقای «سین» و تلخی با مردِ جوان. گفتم برای دست چپ که هیچ، اما می‌شود کاری کرد که دیگر این‌طور خسته و خموده و ناامید نباشی.
و دیگر ندیدمشان...


●واقعیت این است که در اجتماع ما، خُرافه به همین راحتی تکثیر می‌شود و قدیس‌های پوشالی با همین الگو ظهور می‌کنند.

درست که جاعلان و کذابان و کلاشان همه جا هستند اما کاشف و مُبلغ و معرف اصلیِ دستان شفابخش و نَفس ‌مسیحاییِ معجزه‌گر در عصر دود و آهن و اینترنت پرسرعت، همچنان همان توده‌ی منتظرِ به جهل آلوده است. و کمترین گناه روی دوش قدیسی‌ست که یکباره ظهور می‌کند!
.

◁پانوشت:
انگلیسی‌ها ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید؛
«اگر کسی شما را "اسب" خطاب کرد اهمیت نده. اگر بار دوم خطابت کردند، رویش فکر کن. و اگر به بار سوم کشید، فورن برای خودت دنبال یک زین بگرد!»

قدیس‌های الکی، عمومن خودشان هیچ حواسشان به ظرفیت‌های فرا انسانی مستتر در زوایای تاریک روح و روان‌شان نیست! این جامعه‌ی تنبل، سوداگر و جاهل است که بی‌وقفه و مدام به کشف عجایب و غرایب می‌پردازد و ذهن بیمارِ قدیس‌های بالقوه را به منابع مجعول و مجهول قدرتِ فاوستی پیوند می‌دهد.

@aminhaghrah
▪️
#جامعه_شناسی_سرپایی
شماره۷: عارضه‌ی خود دیگرانگاری!

«کاف» توی مغازه‌ی پدرش کار می‌کرد. بعد از ازدواجش هم. اموراتشان خوب می‌گذشت تا زد و، با زد و بندی پیمانکار سازمان... شد. با همان فرمان هم قرارداد کلانی بست و پول هنگفتی بُرد. بعد زندگی‌اش زیر و رو شد. یک خانه در جای اعیان‌نشین شهر و یک خودروی خارجیِ شاستی بلند فقط چیزهایی بود که رفقا می‌دیدند. کم کم خرجش هم از آنها جدا شد.

این گذشت...
سه چهار سال بعد توی زندان دیدمش. با حکم اعدام. پدر و مادرش هر روز، یک چشم اشک و یک چشم خون پی‌جویِ کارش بودند. گفتم: «چه کردی با خودت؟» گفت: «بدبختی اینه که می‌دونستم و کردم...»

کاف، وقتی چهار کیلو‌ مواد میاورد از جنوب، نرسیده به شمال گرفتنش. خودش گفت توی یک معامله‌ی بزرگ باخت. لقمه‌ بزرگ‌تر از دهنش بود و ریسکش را پذیرفت. بعد که از عهده‌ی پیمان برنیامد، شاکی‌ها همه چیزش را حراج زدند و خودش هم هر چه داشت فروخت؛ خانه‌‌ی در جای اعیان نشین و ماشین خارجی شاستی بلند و...
گفت وقتی همه‌چیز را باخت دیگر نمی‌توانست برگردد به عقب. سخت‌ترین‌ چیز برایش این بود که ماشین ایرانی سوار شود. اعتبار اجتماعی‌اش چه می‌شد؟ مردم چه می‌گفتند؟ مهمتر خانواده‌ی زنش...خواست مواد کار کند که بی‌اعتبار نباشد. که نشد...

● این برای جامعه‌ی ایرانی یک عارضه‌ی خُلقیِ شایع است. میل افراطی به خودبیش انگاری و خوددیگر پنداری. اصرار به نمایش احترام و اقتداری پوشالی! زندگی برای دیگران، تا مرز تباهی!

مهمانِ دوستی شدم در خانه‌ای ۴۰ متری اجاره‌ای. تازه داماد بود. نصف خانه را تلویزیون ال سی دیِ عظیمی ‌گرفته ‌بود و نور دستگاه از فرط تنگی جا، توی صورت آدم می‌خورد و از فاصله‌ی کوتاه و بزرگی تصویر، تقریبن هیچ نمی‌شد دید. تازه گفت که ساید بای ساید هم هست و از در تو نیامد. به هرحال مردم نظر دارند و باید خرید و چاره چیست؟

● حقیقتی‌ست!
این که دیگران چه می‌گویند، یا چه میل می‌کنند، از این که خودمان چه می‌خواهیم و چه می‌توانیم ارجح‌تر است. این‌که چه هستیم و چه در چنته داریم اصل نیست. این‌که چه‌طور در نظر بیاییم و چه شکلی جلوه کنیم مساله است!
مضحک اما واقعی‌ست که گاهن نام‌هایی محترمانه و دلبرانه هم روی این کج‌ خلقی و ناهنجاری رفتاری می‌گذاریم: از خود گذشتگی، جسارت و جرات‌ورزی، خانواده‌دوستی و‌ ...
مثالش؟ توی گورستان دیدم روی قبرِ یک قاچاقچی مخدر که حین درگیری کشته شده بود، در میانه‌ی تصویرِ دو میل ورزش باستانی نوشته‌اند: پهلوان... پدری دلسوز و مهربان، فدایی خانواده...

@aminhaghrah
ادمه از بالا▲

بدیهی‌ست که جلوی غریزه را نمی‌شود گرفت. و البته که عواقب درک اشتباه از آن هم سهمگین و مخوف و گاهن غیرقابل مهار است.
وقتی کسی یا مرجع موجهی درباره‌ی تنِ آدم چیزی به آدم یاد نمی‌دهد، انحراف‌‌ از معیار از همین‌جا آغاز‌ می‌شود. یا باید خود آدم همه چیز را از صفر، آزمون و خطا کند، که انقدر تلخی و‌ رنج و شکنجه و بی‌اعتمادی و انزجار می‌سازد که پیش از چیدن میوه‌ی تجربه، رشته‌ی کار از دست می‌رود، یا‌ این که رفقای جاهل منبع دانایی می‌شوند و خاله‌خرسه‌ها دوستان همه‌چیزدان. سوداگران بی‌وجدان هم که همه‌جا و همیشه‌ هستند.

●پس ما چه می‌دانیم؟!
تحقیق میدانی نشان می‌دهد بخش عمده‌ای از جامعه‌ی ایرانی یا چیزی از ماهیت جنسیت‌ها و مختصات و مقتضیات تنِ شریک جنسی و رابطه با آن نمی‌داند (که خودش بحث مفصلی‌ست و داستان‌های مضحک و توامان تلخ و دردناک‌ گاهن باورنکردنی می‌سازد) یا آن‌چه که خود آن را آگاهی جنسی می‌داند از همین مراجع نامعتبر کسب شده است، با واسطه‌هایی همچون فیلم‌ها و تصاویر تجاری و بازاری پورن (برای چند نسل‌‌ پیش از روی عکس و نوار ممنوعه‌ی ویدئو و حالا سهل‌الوصول‌تر از توی فضای مجازی، از کانال‌ها و سایت‌های سرویس‌دهنده‌ی داخلی و خارجی ) تصاویری که ذهنیتی فضایی و تخیلی از رابطه و تنِ شریک جنسی می‌سازد، و وقتی در باور بیننده می‌نشیند بدل به الگویی کذایی می‌شود که بعدها، در مواجهه با جنس زمینی‌اش خودش را ناتوان و عقیم، یا بی‌انگیزه و سرخورده می‌بیند. این‌گونه او نمی‌تواند هیچ تنی را مطابق با آنچه تخیل کرده بیابد. با غریزه، خانواده می‌سازد و بعد که تنِ شریکش را بیگانه می‌بیند، فاجعه آغاز می‌شود...

●آن‌ها که هیچ نمی‌دانند چه می‌کنند؟!
کافی‌ست جایتان را با یک مشاور عوض کنید، تا ببینید اوضاع چقدر وخیم است. این‌ها که می‌آید فقط چند مدل قابل عرضه‌است:

- زن سی و چند ساله، با تحصیلات لیسانس، چند فرزند دارد و حالا که یکی دیگر را توی راه دارد، به سفارش دوستی آمده تا بگوید خودش و همسرش خسته شده‌اند از این همه بارداری! او چیزی از ابزار پیشگیری نشنیده و نمی‌داند!

- زن و مرد جوان تحصیلکرده‌اند‌. حال زن خوش نیست و گمان کرده‌اند مرض لاعلاج دارد. بعد از چندماه، یک شب که از هوش می‌رود به بیمارستان مراجعه می‌کنند. نوزاد به بغل بر می‌گردند!

- زن و مرد با دو فرزند توی زندان‌اند. جرم؟ نگهداری و استعمال شیشه. دلیل مصرف مشترک؟ برای جبران ناتوانی در رابطه‌ جنسی!

- مرد جوان، بعد از‌ اجرای مهریه، مجبور به متارکه شد. حالا آمده شاید بشود داستان را برگرداند به جای اول. می‌گوید قبل از ازدواج خوب بود و ‌دوستم داشت. اما فردای عقد دیگر فراری بود. گفت توی ۵ سال زندگی مشترک هیچ‌وقت نبوسیدمش. مگر نیاز بود؟!


#جامعه_شناسی_سرپایی
@aminhaghrah
▪️
#جامعه_‌شناسی_سرپایی
شماره۶: چرا فرو می‌پاشیم؟!

آشنا خواهی گر ای دل، با خود آن بیگانه را
اول از بیگانه باید کرد خالی خانه را
#فروغی_بسطامی

این‌روزها حتمن بسیار از آمار بالای #طلاق و فروپاشی خانواده‌های نوبنیاد ایرانی شنیده‌اید. داستان، مرزهای خطر را درنوردیده و هرکس از ظن خودش برای این فاجعه دلیلی می‌تراشد. تبعن متعصبین و متشرعین‌ و فالوور‌های دوآتشه‌شان، غرب‌زده‌گی، دوری از سنت و رواج لامذهبی را عامل اصلی می‌دانند و از گذشته‌ها، ثبات و قوامِ خانواده‌ی ایرانی را مَثل می‌آورند (ثباتی که عمومن نه به خاطر وجود مدلی از خانواده‌ با اجزایی محترم، با حقوق و‌ روابطی انسانی، که به دلیل تسلط بی‌چون و چرای عنصر مذکر و حذف زن به عنوان‌ موجودی زنده و دارای احساس و سلیقه‌ است؛ و حضورش در شمایلی نه انسان‌گونه، که همچون ابزار خانه، مثل کاسه و بشقاب و تشک و ملحفه!)

البته که وقوع این بُحران یک جانبه نیست و چند سبب دارد. و صدالبته که نقش فقر و بی‌پولی و فلاکت اقتصادی، و ۲ تا ۷ میلیون مصرف‌کننده‌ی مخدر و‌ روانگردان و ۱۰ تا ۱۲ میلیون بی‌سواد مطلق مثل هر معضل اجتماعی دیگر، این‌جا هم پررنگ است.
با این تفاصیل (و آگاهی از تکثر دلایل این از هم گسیخته‌گی اجتماعی) آن‌چه که به تجربه‌‌ی این‌ سالها‌ دریافته‌ام، در حال حاضر طلاق یا گسسته شدن ساختار خانواده یک دلیل عمده یا علت شایع دارد که هم کلیت جامعه از پذیرش و فاش‌گویی‌اش اِبا و شرم دارد و‌ هم نهاد دولت و متعلقاتش (معطوف به معذورات ایدئولوژیک) درباره‌اش سکوت پیشه کرده‌‌اند.

●بی‌سوادی جنسی!
قیافه‌ی حیران و شگفت‌زده به خودتان نگیرید. این خود واقعیت است که می‌خوانید!
از بین مجموعه‌ی زوج‌های جوان مراجعه کننده‌ای که این سالها با مساله‌ی اختلافات خانوادگی داشته‌ام، بعد از چند جلسه مصاحبه‌ی تشخیصی به یقین رسیدم که اختلال در "رابطه‌ی جنسی" محور اصلی معضل است.‌‌ چیزی حدود ۸۵ درصد داستان! این در حالی‌ست که در بدو امر، به زعم طرفین دعوا همه چیز عامل اختلاف بوده غیر از همین؛ از دخالت‌های مادرشوهر و زخم‌زبان خواهر زن گرفته تا مدل آرایش‌ مو و بی‌مویی، نگذاشتن آشغال دمِ در، رعایت‌نکردن نظافت شخصی و‌ بی‌نمکی غذا و بی‌خیالی و بددهنی و شب ادراری!

تاسف‌بار است که این خیلی ربطی هم به سطح تحصیلات و ‌جایگاه اجتماعی زوج ندارد‌. اساسن امروزه در نهاد خانواده با پدیده‌‌ی ویرانگری مواجه‌ایم که من اسمش را می‌گذارم: «با تن بی‌گانه‌گی».
و این غریبه‌گی و ناآشنایی فقط معطوف به رابطه‌‌‌ با تنِ دیگری نیست که مشمولِ تنِ خودی هم می‌شود!
شاید بگویید این چه طور می‌شود در حالی‌که این‌روزها داستان عوض شده و روابط جنسیِ آزاد و دور از چهارچوب رسمی زیاد هست؟!

باید عرض کنم یله‌گی و بی‌قاعده‌گی گسترده در روابط جنسی پیش از ازدواج را هیچ اصل نگیرید و دلیل دانایی نسبت به موضوع هم ندانید. واقعیت این است که هرچه هست بیشترش هیجان است و در خلا آگاهی اتفاق می‌افتد. برای همین باتجربه‌هایش هم حین زندگیِ مشترک گیج و گنگ‌‌اند و توی گل رابطه گرفتار می‌آیند!

●کو آموزش؟!
ماجرا این‌گونه است که این‌جا هیچ نهاد مشخصی، یا مرجع موثقی آموزش مدون و پیوسته و درست‌درمانی درباره‌‌ی مختصاتِ تن آدم‌ها و تنِ شریک احتمالی زندگی‌‌شان ارایه نمی‌دهد که در وقتش به‌ کارشان بیاید. رسانه‌های رسمی به مسائل جنسی که می‌رسند خفه و ‌خاموش‌اند و خانواده هم که هیچ! تابوها و شرمندگی‌های عرفی و مذهبی و حرمت‌های بی‌خاصیت مابین پدر و مادر و فرزند نمی‌گذارد که پرسش‌های شایع جنسی اما فلج‌کننده‌ی ذهنی حتی طرح شوند چه برسد به شور گذاشتن و نظر دادن و آموزش دیدن.
( یادم‌ نمی‌رود دختربچه‌ای را که چون از رفقایش شنیده بود بعد از اولین رابطه‌ی جنسی پس از ازدواج خون خواهد دید، با دیدن قرمزی بعد از اولین‌قاعده‌گی در لباسش از شدت شرم و توهمِ ارتکاب گناه خودش را کشت...)

ادامه در پایین▼

@aminhaghrah
▪️
#جامعه‌_شناسی_سرپایی!
شماره ۵: سندرم داوری دوگانه!

ای‌بار کوه سَر شِه
ای‌بار مو سَر!

گیلک‌ها عمومن این مثل را در مواجهه با افرادی ‌به کار می‌برند‌ که داوری‌هاشان متر و معیار ثابتی ندارد و موضع و نظرشان معطوف به موضوعی ثابت، به فراخور احوالاتِ جو و وضعیت مزاجی‌شان متغیر و متناقض است!
واقعیت این است که طیف گسترده‌ای از جامعه‌ی ایرانی هم مخاطب همین مثل‌اند. درگیر مرضی قدیمی که من اسمش را می‌گذارم؛ سندرم داوری دوگانه.

●شاهد عینی ۱:
حتمن یادتان می‌آید وقتی چندسال پیش، کسی از تریبون نماز جمعه اعلام کرد که بدحجابی منشای زلزله‌‌ است در کشور است چه اتفاقی افتاد. رسانه‌های وابسته به طیفی سیاسی چنان جریان انتقادیِ عظیم و فراگیری راه انداختند که امواجش تا آن‌طرف دنیا رفت و اسباب خلق جنبش‌ها و لرزش‌هایی هم شد!
همان زمان اما کمی دورتر، عالم و خطیبی دیگر، از سمت موافق، در نقد رقیب و دولت مطبوعش، دروغگویی را عامل خشکسالی‌ تعرفه کرد. و البته که همین نظریه، تیتر یک شد و گواهی بر بی‌کفایتی رییس دولت، از سوی همان رسانه‌هایی که تئوری رابطه‌ی بی‌عفتی با زلزله را به تمسخر کشیدند!

●شاهد عینی۲:
فساد و رانت‌خواری، همه‌جای جهان تعریف مشخصی دارد. اما این‌جا طبق الگوی داوری دوگانه، عمومن، این جایگاهِ فرد و خاستگاه گروه است که محک و معیار است.
مصداقش؟
خب! در ماجرای حقوق‌‌های نجومی، وزرا و مدیران ارشد دولتی، از سوی طیف‌های سیاسی و هم توده‌ی مردم، به دلیل دریافتی‌های چند ده میلیونی از درآمد عمومی، به فساد و تبانی و ویژه‌خواری محکوم شدند. تا این‌جای کار حرفی نیست. اما همین مردم و البته طیف‌های سیاسی چیزی از حقوق‌ها و دریافتی‌های کهکشانی مجریان برنامه‌های تفریحی و ورزشی و بازیگران برنامه‌ها و فیلم‌های تلویزیونی و سینمایی و ستاره‌های فوتبال وطنی نمی‌گویند! و یادشان رفته اساسن بخش خصوصی‌ای در کار نیست و پرداختی‌های به این سلبرتی‌ها هم در نهایت از همان بیت‌المال اتفاق می‌افتد. یعنی از جیب مبارک خودشان.

◆پس چه می‌شود که این‌طور می‌شود؟!

وقتی از یک مرض شایع اجتماعی حرف می‌زنیم از همین حرف می‌زنیم. جامعه‌ی ایرانی به بیماریِ صعب و مزمنِ داوری دوگانه دچار است. مرضی که از دو ویروس ‌سخت‌جانِ "کوتاه‌اندیشی" و "منفعت‌طلبی" پدید می‌آید و از نسلی به نسل بعد در تن جامعه ریشه می‌دواند و‌ بیش و پیش از هرچیز، قوای تمیز و تشخیص جمعی را در خود هضم می‌کند.

همین است که برای این جامعه‌ی بی‌تکلیف، خرافات یک‌جا اسباب مضحکه می‌شود و جایی دیگر ادله‌ی نفی و اثبات. جایی بی‌خیال بده بستان‌های کهکشانی، جمعیتِ سلبریتی‌ها و ستاره‌های حلبیِ میلیاردی را حلوا حلوا می‌کند و برایشان هورا می‌کشد، اما برای مدیرانِ میلیونی‌بگیر که حیات و ممات مملکت توی مشت‌شان است هُو می‌کشد و فریاد آی دزد آی دزد سر می‌دهد و حکم سیٓار تیر می‌خواهد...


@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
#جامعه‌_شناسی_سرپایی
شماره۴: پرشین پروژکشن!

عکس خود را دید در مِی زاهد کوتاه بین
تهمتِ آلوده دامانی به جام باده بست!
#صائب

این اصطلاح را اول بار فروید به کار گرفت‌؛ جانور پروژکشن! شخصیت فرافکن. دقیقن مصداق "زاهد کوتاه‌بین" در تک بیت حضرت صائب!
آدمِ (پروژکشن) فرافکن، اساسن به هیچ‌کس پاسخگو نیست. حتی به خودش‌. وقتی خبط و خطایی می‌کند به جای تحلیل چرایی رخداد یا ارتکابش، در بعیدترین و دورترین جای ممکن نسبت به خودش، دنبال عامل و منبع حادثه می‌گردد. وقتی خرابکاری می‌کند و ملت را توی رنج و سختی و‌ نگرانی و گرفتاری می‌اندازد به جای عذرخواهی یا تلاش برای جبران، آن‌چنان جَو بی‌ربطی می‌سازد و بحران غیرمنتظره‌ای خلق می‌کند که طرف مدعی با هفت پشتش از پرسیدن و مطالبه‌گری پشیمان شود.

نمونه از این اختلالِ شخصیتی همه جای دنیا و در همه‌ی سطوح هست. بالا و پایین هم ندارد. یکی‌اش مثلن همین ترامپ! بوی خرابکاری‌اش با ستاره‌ی پورن که بالا می‌زند و رابطه‌اش با روسیه که افشا می‌شود، جای سرافکندگی و شرمگینی، با موشک‌هایش یک‌دفعه سر از سوریه در می‌آورد و‌ جهان را شلوغ می‌اندازد!
از وطنی‌اش می‌خواهید؟ تا دلتان بخواهد هست. شنیده‌اید که:
گنه کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدند گردن مسگری؟

معلوم می‌کند از زمان‌های دور خُلق ما را با گِل فرافکنی سرشته‌اند. ما ایرانی‌ها مجمع پریشانِ این مرضیم و پروژکسیون، خُلقِ غالبِ جمعی ماست. زن از مرد درباره‌ی نخود سیاه رنگی می‌پرسد که اتفاقی از جیب شلوارش، پیدا کرده و مرد، همین طور که آب دماغش به راه است، یک‌سره و‌ رگباری، از لزوم رعایت حقوق شهروندی و صیانت از حریم خصوصی منبر می‌رود! یا که مرد دلیل دلیل تپه‌های عظیم گذاشته‌‌ شده توی سوپری حسن‌آقا را مطالبه می‌کند و زن بی‌انقطاع از سرافکندگی‌ای می‌گوید که توی ختنه‌سوران پسرِ دختردایی شهین به دلیل تکراری بودن لباسش نصیب‌ش شده!
بر این مبنا الگویی هم به شکل وراثتی، در ذهن مدیران خودیِ بومی نهادینه می‌شود! از خصایص اصلی یک مدیر ناکارآمدِ پروژکشن (چه در حوزه‌ی فردی و چه در عرصه‌ی اجتماع) شیفتِ مفاجاتِ موضعِ بحران، به شکل کاتوره‌ای از مرکز بحران به هرجا که پیش آمد است.
مثلن وقتی خیلی‌ها از چگونگی دزدی‌های حیرت‌انگیزِ نجومی و‌ فساد سیستماتیک و همه‌جانبه‌ی رسمی جلوی چشم مدیر می‌پرسند، او از موضع یک طلبکار، از مساله‌ی تیراندازی در مدارس امریکا، رژه‌ی هم‌جنس‌بازان در انگلیس، آلودگی خلیج مکزیک، آب‌شدن یخ‌های قطبی، بی‌معرفتی دورُف در ماجرای تلگرام و حرکات محرک و موزون نونهالان مهد کودک غنچه‌های بنفش در جشن عددآموزیِ میان‌دوره شکوه می‌کند. تازه مدعی‌ست خبرهای تائید شده‌ای هم دارد که در همه‌ی این‌ها به نوعی دست آنها که صدای‌ اعتراض‌شان بلند ا‌ست توی کار است!


واقعیت این است که اجتماع فرافکن همیشه کلاهش پس معرکه‌است. سر تا پایش را طلا بگیرند گرسنه و بدهکار است. هیچ کاری را شروع نمی‌کند مگر آن‌که آخرش یک فاجعه تحویل نظامِ طبیعت بدهد. چون از واقعیت گریزان است، شب و روز هذیان می‌گوید و در اوهام، آن‌قدر رشد می‌کند تا به یک دروغ خیلی بزرگ بدل شود. توده‌ای متحرک، متورم و توخالی که به تلنگری می‌ترکد و بعد جوری هضم در طبیعت می‌شود که انگار اصلن نبوده است...


@aminhaghrah
@khoroosjangi1
Forwarded from اتچ بات
#جامعه_شناسی_سرپایی
شماره۳: ما همانیم که می‌اندیشیم؟
[ امین حق‌ره ]

وقتی جیمز آلن (۱۹۱۲-۱۸۶۴) فلسفه‌نویس انگلیسی، در اواخر قرن ۱۹، کتاب پرمخاطبش (تو همانی که می‌اندیشی) را بر مبنای تحلیلی معرفتی‌ از شخصیت شهروند اندیشه گر غربی، در جامعه‌ی در حال پیش‌رفت اروپا می‌نوشت، شاید در مخیله‌‌اش هم نمی‌آمد، در جایی از این عالم، قبیله‌ای‌ هم هست که در قاموس مردمانش، رفتار و کرداری خلافِ آن‌چه که در ذهن می‌پرورند و می‌پندارند، نه فقط یک ناهنجاری شخصیتی، که رویه‌ای عام است!

آلن معتقد بود؛ همانگونه که گیاه از بذر رشد می‌کند و بدون بذر هیچ گیاهی وجود نخواهد داشت، هر عملی (چه هوشیارانه و چه ناهوشیار) که از انسان سر می‌زند از بذرهای پنهان افکار و اندیشه‌ی او سرچشمه می‌گیرد.

مساله این‌جاست که بن‌مایه‌ی تئوری او بر روی خاک حاصلخیز غربِ رها شده از تیره‌گی قرون وسطی ریخته شد و البته که پذیرای بذرِ آماده‌ی شکوفایی‌ هم بود.

حالا اما آن چه نظریه‌ی آلن را در نظر ما این‌گونه خام و فاقد جامعیت جلوه می‌دهد انگار عدم اطلاع او از ظهور پدیده‌ی منحصر به فردی به نام اختلال جمعیِ ‌دوقطبی ست.‌ بدخلقی‌ای گروهی (با طعم تند تناقض و تعارض در اندیشه و عمل) که ما دیر زمان‌ است،‌ گرفتارش‌ایم. یک مرضِ جلدیِ جمعی که علامت و نشانگانی هم دارد. مهمترین‌اش به زعم من این است: "اندیشه‌ی عاریتی!"

●حالا این که گفتم یعنی چه؟
اندیشه‌ی عاریتی همان‌ فصل افتراق و اختلاف ما و جوامع پیشتاز است. همان که حضرت آلن نمی‌دانست عده‌ای این‌طرف‌ها مرضش را دارند. اندیشه‌ی عاریتی در ذهن شیداییِ جوامع گرفتارِ اختلالِ دو‌قطبی همواره فقط در حد یک دیتای منجمد می‌ماند. می‌ماند تا آن‌جا که فرسوده و مضمحل شود. نه بسط پیدا می‌کند، نه عمق. نه برگ می‌دهد نه میوه. فقط هر چند وقتی در رنگ و شمایلی تازه، از یک ناکجا به ذهن جمعیت دوقطبی خطور می‌کند، این طرف و آن‌طرف غلتانده می‌شود اما هرگز مجسم و محقق نمی‌شود.

●شاهد عینی!
جامعه‌ی گرفتار اختلال دوقطبی، جامعه‌ی بی‌تکلیف است. دقیقن مصداق عکس نظریه‌ی مرحوم جیمز آلن! عمومن خلافِ همانی‌ست که می‌اندیشد و می‌خواهد، یا به تنها چیزی که نمی‌اندیشد همان است که هست و می‌خواهد!
مثلن؛ می‌اندیشد و می‌پندارد دروغ بد است و بیشتر و فنی‌تر از همه دروغ می‌گوید! وردِ زبانش حقوق جانوران است و خون آدم‌ها را توی شیشه می‌کند. به بحران کم آبی می‌اندیشد و حسابی هدرش می‌دهد، بسیار به اهمیت محیط زیست فکر می‌کند و در هر مجالی تخریب و آلوده‌اش می‌کند. ذکر دائمش حقوق زنان است و در خلوت زن آزارترین است، از وطن دوستی و خاکپرستی می‌گوید و مثل آبِ خوردن ترکش می‌کند و...الخ...

●پس ما که هستیم؟ و چه باید باشیم؟
فکر می‌کنم آفتی که گرفتارش هستیم، در پاسخی‌ست که به این پرسش می‌دهیم. آن‌چه که بودیم دور است و گذشته و آن‌چه که هستیم حال خوشی ندارد. و حالا هرچه هست (از خوب و بد) توی فردایی‌ست که نیامده.
درمان اختلالی که گرفتارش شده‌ایم، نیازمند یک قراردادِ جامع و همه‌جانبه است. کانترکتی فراگیر، میان بالا و پایین جامعه، با قوانینی مهارکننده که به گذشته نمی‌نگرد. آئین‌نامه‌ای محکم که همن را مسئول می‌خواهد، با تمریناتی سخت برای تمرین متعهدانه‌ی اندیشه‌ورزی و تولید مداوم اندیشه نه به شکل جعل و کپی و عاریه. پدید آوردن ساختاری که در آن محصولِ ایده، همواره فعل باشد نه انفعال، و انسان با اندیشه‌اش معنا شود نه که با آن فرسوده و عقیم و تهی از معنا.


@khoroosjangi1
@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
#جامعه_شناسی_سرپایی
شماره۲: وقتی دیدیم چه کنیم؟!
[ امین‌ حق‌ره ]

آمار درست مصرف‌کنندگان وطنیِ مخدر و روانگردان را کسی نمی‌‌داند. به مرحمت دولت شیشه‌ای، گزارش‌ها از ۲تا ۷میلیون متغیر است و البته که همین خودش فاجعه است. رقم اما هرچه باشد یک واقعیتی را نشان‌مان می‌دهد: اعتیاد از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است!

همه‌اش دست شما که نیست. در مَثل هم مناقشه نیست. شاید یک‌روز که دارید رخت چرکها را توی ماشین می‌اندازید یا کتابها را توی قفسه‌ی‌ کتابخانه جا به جا می‌کنید چشم‌ شما هم به یک بسته‌ی کوچک پلاستیکی بیفتد. سیاه یا سفیدش فعلن بماند.‌ توی سریال‌های آبکی شبکه‌های اقماریِ رسانه‌ی ملی بسیار از این چیزها دیده‌اید و فی را زده‌اید. بعد از آن‌که حسابی به سر و جانتان زدید و خودتان را به درو دیوار کوبیدید و از پا افتادید و سیر اشک ریختید، می‌نشینید یک جا به انتظار تا با متهم اصلی (می‌تواند فرزند یا همسرتان باشد) رو به رو شوید.
تجربه می‌گوید این‌جا عمومن عقل نیست و صبوری‌هم. پس بعد از مواجهه‌ی حضوری، از عکس‌العمل‌تان به حادثه، دو پیش‌فرض داریم:
کار از بد و بیراه به جد و‌ آباد خودتان و خودش و بقالی سر محل و دولت‌های پس و پیش و جمیع کائنات شروع می‌شود و به یک فصل کتک‌کاری ختم می‌شود.‌ یا که نه! دست بزن یا زورش را ندارید. پس از همان اول از شیوه‌ی جنگ روانی بهره می‌گیرید. فغان و ناله و نفرین و آخرش هم به شکل ملال‌آوری پند و نصیحت. در هر دو حالت باید بدانید ضربه‌ی کاریِ نهایی را این شمایید که وارد کرده‌اید وقتی خانه را برای ماندن نا امن کرده‌اید.
پس آرامش کو؟ و امنیت کجاست؟ هر‌جا غیر از این‌جا که شمائید. دم درِ خانه‌ی ساقی. کنارِ یارِ بازی، توی دود و دم و، تخیل فضای بی‌غصه‌ی لایتنهایی.
داستان دوستی خاله‌خرسه را که شنیده‌اید. حالا شما همانید وقتی از محبت زیاد طرف را سمت سیاهی هل می‌دهید...

●پس چاره چیست؟
گفتم به عقل پای برآرم ز بند او
روی خلاص نیست به جَهد از کمند او
مستوجب ملامتی ای دل که چند بار
عقلت بگفت و گوش نکردی به پند او
#سعدی

راه نجات این‌جا، آن‌طور که شاعر گفت فقط از کوچه‌ی عقلانیت می‌گذرد. بزرگی دیگر این را گفته و چه خوب گفته:
آن را که یاران نزدیک واگذارند، بیگانگان دور دریابند!

ههه‌ی هم و غم‌تان این باشد که رشته‌ی پیوند از هم نگسلد. اگر طناب رابطه پاره شد دیگر نه از شما کاری بر میاید و نه از نذر و دعا. ‌چه بخواهید و ‌بپذیرید یا نه، حادثه دور از چشم شما افتاده، اما نخ بازی از این به بعد باید توی مشت شما باشد. سخت است اما یک روز هم بگذرد اتفاق تازه‌ای رخ نمی‌دهد. پا روی احساستان بگذارید و غرور را بشکنید و‌ بپذیرید که همه چیزِ عالم را نمی‌دانید و نمی‌فهمید. تلفن را بردارید. با تامل، شماره‌ی یک مشاور کار درست را پیدا کنید و از او کمک بگیرید. تضمینی به فردای آدمیزاده توی این جامعه‌ی بی درو پیکر نیست. اما عالمِ علم اجتماع مثل کوزه‌گرهای کاردیده، فوت‌هایی بلد است که اگر همدل باشید، می‌شود امیدوار باشید که آخرش، از دل این تلخی و تیره‌گی، یک چیز خوشگل و بادوامی تحویل‌تان بدهد...

@khoroosjangi1
@aminhaghrah
آمین
▪️ به توصیه‌ی عزیزی از این پس، هروقت مجالی شد، تجربیاتم را هم در زمینه‌های جامعه، رفتار و روان‌شناسی، در حد امکان کوتاه و ساده، همین‌جا می‌نویسم. سعی‌م بر آن است که به مسائل و ظرایف خلقیات اجتماع ایرانی بپردازم و اگر مثالی یا شاهدی می‌آورم از کار میدانی و…
▪️
#جامعه_شناسی_سرپایی
شماره ۱‌: عُقده!

هیچ کس عقده‌ای از کار جهان باز نکرد
هرکه آمد گِرهی چند بر این کار افزود
#صائب

از دو حال خارج نیست. یا با افرادی که به این صفت شهره‌اند رو در رو شده‌اید، یا اگر نه، خودتان را جزو همین دسته آدم‌ها می‌دانید! در هر صورت به قول شاعر، عقده دارد روی عقده‌های جهان می‌آید و این اتفاق ناخوشایندی‌ست. تحمل یک آدم عقده‌ای، که برق کینه و نفرت از چشم‌هایش می‌جهد هم هیچ کار راحتی نیست.

●سوال!
آدم‌ها چگونه عقده‌ای می‌شوند؟عقده‌ای‌ها چگونه جهان را به آتش می‌کشند؟

خیلی ساده! یک نمونه‌اش این:
فرض کنید تک‌فرزند سه چهار ساله‌تان را به مهمانی‌ می‌برید. میزبان هم فرزندی دارد که با دُردانه‌ی شما همسال است! برای کودکانِ تنها در خانه، آن شب رویایی‌ترین است. هم‌بازی‌شان را پیدا کرده‌اند، پس حسابی شر به پا می‌کنند و خوش می‌گذرانند. زمان اما نامرد است. وقتهای خوشی مثل برق می‌گذرند. حالا باید به خانه برگشت. اما مگر می‌شود آقازاده را راضی به ترک خانه‌ی دوست کرد؟ موعد وداع، سیل اشک است و شیون و فریادی که خواب همسایه‌ها را پریشان می‌کند. حالا چاره چیست؟ هیچ! فقط و ‌تنها فقط زور...
آخرین قابی که در خاطر کودک میزبان نقش می‌بندد، تصویر بچه‌ی گریان و خشمناکی‌ست که دو دستی لنگه‌ی در را چسبیده و دو غول کریه‌المنظری که هر کدام یک لنگش را گرفته‌اند و به سمت ناکجای سیاهی می‌کشند و یک آدم سرخورده‌ی عقده‌ای دیگر را به مجمع عقده‌ای‌های عالم اضافه می‌کنند!

●خب. آیا می‌شود این‌طور نشود؟
بله. خیلی ساده است. فقط کمی صبوری می‌خواهد و البته پذیرش مسئولیت. امتحانش کنید و رستگار شوید...

اول این‌که بچه‌ها را دست کم نگیرید. از یک سالگی حواس‌شان به همه‌چیز خودشان و جهان‌شان هست. شما که می‌دانید حسن آقا هم بچه دارد. وقت رفتن به میهمانی ساعت را به آقازاده نشان بدهید (اشکالی ندارد که خواندن نوشتن بلد نیست. چشم و ذهن‌ش مثل ساعت کار می‌کند) همین‌طور که به او مژده‌ی دیدار یار می‌دهید بگوئید حیف که وقتی عقربه‌‌ها به اینجا برسند باید برگردید. و خیالتان تخت باشد. او دیگر ماجرا را گرفته و تکلیفش روشن است. البته که موعد بازگشت از میهمانی، همان تعزیه‌ی پر سوز و گداز را نمایش خواهد داد و مجتمع‌ را روی سر ساکنینش خراب می‌کند. اما این هیج مهم نیست. چون از قبل داخل آدم حسابش آورده‌اید، کفری نمی‌شود که چرا عیش‌شان را عزا کرده‌اید. این ضجه‌ها را هم به حساب خالی نبودن عریضه بگذارید و بگذرید. مهم این است؛
به خانه که برگردید شما همچنان مهربانترین‌اید. و او یک آدم عقده‌ای نیست...

@aminhaghrah
▪️
به توصیه‌ی عزیزی از این پس، هروقت مجالی شد، تجربیاتم را هم در زمینه‌های جامعه، رفتار و روان‌شناسی، در حد امکان کوتاه و ساده، همین‌جا می‌نویسم.
سعی‌م بر آن است که به مسائل و ظرایف خلقیات اجتماع ایرانی بپردازم و اگر مثالی یا شاهدی می‌آورم از کار میدانی و مشاهدات شخصی روزانه‌ام باشد.
امیددارم که مفید و موثر باشد...

#جامعه_شناسی_سرپایی
@aminhaghrah