آمین

#بیضایی
Канал
Искусство и дизайн
Социальные сети
Семья и дети
Новости и СМИ
Персидский
Логотип телеграм канала آمین
@aminhaghrahПродвигать
767
подписчиков
7,58 тыс.
фото
860
видео
1,77 тыс.
ссылок
درباره ی اجتماع، فرهنگ، هنر و هرچه که دغدغه‌ی روزانه است. ارتباط با آمین: @aminhaghrah1
Forwarded from آمین (Amin Haghrah)
"تو آن درخت روشنی"
[آخرین نامه ی اکبر رادی، خطاب به بهرام بیضایی به بهانه ی ۶۹ ساله گی]

بهرام، امروز می خواستم زادروز تو را به عنوان یک چهره ماندگار معاصر شادباش بگویم، دیدم این "چهره ماندگار" هر چند ترکیب مهتابی قشنگی است، این چند ساله مدال مستعملی شده است که فله ای به سینه بندگان خدا نصب می کنند و ایضاً برای محتشمان این حوالی ما ستاره رنگ پریده ای است که فله ای به دوش اهل هنر می زنند. (و این ناسپاسی به یک بار عام رسمی دولتی نیست؛ درنگی بر یکی از آسیب های این مراسم رسمی است.) به این مناسبت بگذار در مقام یک شاهد عادل مرجع ملی دستی به فتوا بلند کنم چنین؛ قسم به نام او (که تویی)، و نامت حجت است بر تآتر ایران، و تویی در آستانه این سالگرد خجسته قلمدار صحنه های ما که از برجستگان درام جهان کسری نداری و چیزی هم سری. تو آن درخت روشنی با شاخه های پرپشت باشکوه، که چه بسیار راهیان صحنه در سایبان سبز تو پروریده اند. تو آن بلاکش معصومی که هوش ویرانگر و ادراک عالی تو قادر به درک عقلانیت روزمره ما نیست.
آری، تو آن حماسه نستوهی که در امتداد نیم قرن آفرینش و نوزایی، و در عصر بی خصلتی که خرده کاسبان، عفاف صحنه ما را جواز کسب خود کرده با خیال جمع در لابی های تولیدی و بنگاه های سریالی پرسه می روند و گورزادگان و کوچک پایان پسمانده های مکتب پاریس و لندن سابق را در دایره فرم غًرغًره می کنند و با تعدادی کارتون، یک چینش هندسی، دو تیغه نور و یک سکوت خواب آور و ناگهان خر نعره های پلشت و یک زبان معلق یأجوج (لالبازی؟ یا متن زدایی؟) مدعی کشف لحظه های ناب هستی اند، در این عهد بی خصلت بی هویت بی معنی، تو پا سوخته بیرون صحنه مانده، در جست وجوی معنی تآتر، جام خضر زمانه ای و زهی ما که معنی تآتر را در ژرفه های درون و آن تشعشع اسطوره های شورانگیز تو باز جسته ایم. پس من لوح "مرد فصل ها"ی صحنه ایران را به لفظ و نمادین به تو تقدیم می کنم تا حریم "بقعه" ما را به شعله ایمان و مهر منور کنی، و به روح صحنه ما رستگاری جاودانه ببخشی.
که این است شایسته پیشوایان؛ می دانی؟ و پیشوایان صحنه مردان کهنه، پیشکسوتان نوستالژیک، بت نمایان ریزنقش و این چهره های مد نیستند؛ نویسندگان صلح کل این سوی عالمند که زبان وحی برای عاشقان و پیغام آدمیت برای قدر قدرتان سیاسی، گانگسترهای شیک پوش و زورگیران بی ترحم آن سوی زمین دارند و حالیا در پسً پستوی حجره قاق نشسته یا از بد روزگار روی شانه خاکی جاده می روند. بهرام عزیز، بیضایی بینوای من، اینک در این روز آبی و در نهایت خرسندی افتخار دارم که از سالروز ولادت انسانی یاد کنم که برکت خاندان تآتر ماست و عزت اصحاب سرسپرده آن در اینکه به احترام او (که تویی) از جا برخیزند و پیش پای تو مخلصانه کرنش کنند. زیرا که برقله های درخشان فرهنگ ایران میلاد یک درام نویس بزرگ برای فخر ملتی کفایت است.

اکبر رادی / دی ماه ۱۳۸۶
#نامه
#تئاتر
#نمایش
#بیضایی
#اکبر_رادی
@aminhaghrah
Forwarded from آمین (Amin Haghrah)
۵ دی، روزِ تولد #بیضایی و مرگِ #اکبر_رادی ست.
این هماهنگی در آمدن و رفتن عجیب ست اما غریبتر، این شهادتنامه رادی ست که چندروز پیش از مرگش، نوشته شد. نوشته شد به بیضایی، برای تاریخ...
@aminhaghrah
آمین
طرب نامه .pdf
▪️
بازخوانی یادداشت انتقادی #صادق_هاتفی بر طربنامه‌ی بهرام #بیضایی

۵دی‌ماه زادروز بهرام بیضایی ‌ست؛ سیمایی نادر و دیریاب که کارنامه‌اش حالا برگی درخشان از شناسنامه‌ی فرهنگ ایران است. عده‌ای از هواخواهانش او را و عظمت کار و اندیشه‌اش را برای زبان و ادب فارسی با فردوسی بزرگ همسنگ می‌دانند. آثاری که از او به دیده آمده و بیشتر آن‌چه که از نمایشنامه و متون پژوهشی به قلم او خوانده شده عمومن تا امروز ستوده شده و کمتر نقدی بر او و آثارش در نشریات یا رسانه‌های غیر وابسته به نهاد حاکمیت و متصل به جریان مستقل فرهنگی (به خصوص در سالیان اخیر) جلوه کرده.
در این میان اما صادق هاتفی این‌گونه نبوده و سنت شکسته!

هاتفی ( متولد ۱۳۲۳، دانش‌آموخته‌ی تئاتر از دانشکده هنرهای زیبا) از دوستان و بازیگران مورد علاقه‌ی بیضایی‌ست. سال ۲۰۱۵ جزو بَرخوانان نمایشنامه‌ی گزارش ارداویراف بود که به کارگردانی نویسنده (بیضایی) در تالار کابرلی دانشگاه استنفورد امریکا به روی صحنه رفت. او همچنین برای اجرای نمایش طربنامه نیز از سوی بیضایی دعوت به کار شد اما پس از چند جلسه تمرین از ادامه‌ی همکاری با او انصراف داد. این بی‌همراهی از دوستی ایشان نکاست. هاتفی به دعوت بیضایی از جمله تماشاگران ویژه‌‌ی اجرای نمایش ۴ساعته‌ی طرب‌نامه در بهار ۱۳۹۵ در کالج دی‌آنزا کالیفرنیا بود.
حالا متنی که به پیوست می‌خوانید یادداشت انتقادی اوست از پس تماشای این مضحکه‌ی موزیکال بلند. نمایشی که به دلیل مطول بودن، ناگزیر در دو بخش چهار ساعته (جمعن ۸ساعت!) با فاصله‌ی ۶ماه از هم در سال ۲۰۱۶ در امریکا بر روی صحنه رفت. به زعم من با آن‌که چند سال از نگارش این یادداشتِ انتقادیِ محترم و صادقانه، اما نادیده انگاشته شده! می‌گذرد، خواندنش در این زمانه‌‌ی سیاه و سپید! به خصوص برای نسل تازه که سخت تن به جستجو می‌دهد، ضروری می‌نماید...


@aminhaghrah
Forwarded from آمین (Amin Haghrah)
طرب نامه .pdf
77.1 KB
▪️
یادداشت انتقادی #صادق_هاتفی بر طربنامه‌ی بهرام #بیضایی


#نمایش #PDF
@aminhaghrah

من فکر می‌کنم امید دروغین بدتر از ناامیدی است. چون ناامیدی باعث می‌شود که ما دست به عمل بزنیم. آرش نوشته‌ی من فرزند ناامیدی است و در ناامیدی کامل دست به کاری می‌زند. در حالی که تاکنون امیدهای دروغین و خودفریبی‌ها سال‌ها ما را عقب انداخته...


جدال با جهل؛ گفتگوی نوشابه امیری با بهرام #بیضایی. ثالث. ۱۳۸۸

@aminhaghrah
آمین
• هرچی سیایه ریش آقایه؟! 🔻 @aminhaghrah

هرچی سیایه، ریش آقایه؟!

درباره‌ی ماجرای #حاجی_فیروز و بحثهای درگرفته پیرامون ماهیت این کاراکتر نمایشی در فرهنگ و سنت ایران‌زمین، کوتاه عرض کنم که:
.
• یکم.
ارجاعات دوستان (که بسیاری‌شان اهل فرهنگ و قلم و اندیشه‌اند) به اظهارات جناب #بیضایی در ویدئوی سخنرانی استنفورد، ۱۳۹۴، جهت اثبات نادرست بودن گمانه موهن بودن شخصیت سیاه، نامرتبط با قضیه است. اساسن بحثِ روز بر سر حاجی فیروزِ سیاه‌چرده‌ی دمِ نوروز است نه شخصیت نمایشی غلام‌سیاه در نمایش‌‌های کهن روحوضی! بیضایی هم این‌جا دارد از نمایش #طربنامه‌ اش حرف می‌زند که بحث به موهن نبودن شخصیت سیاه در بازی‌های نمایشی سنتی ایرانی از نظر او می‌کشد (البته برای داوری این‌که استدلالات بهرام بیضایی چقدر درست است باید سخنرانی را شنید و دید. و این‌که ایشان اینجا ستون ادله‌‌اش را برپایه‌ی فرضیات بنا کرده نه قطعیات!)

• دوم.
سالها پیش (۲۰۰۹) دکتر صدرالدین الهی گفتگویی داشت با دویچه‌وله درباره‌ی پیشینه‌ی حاجی فیروز که اتفاقن طرف دیگر گفتگو با این رسانه بیضایی بود. الهی آن‌جا ضمن روایت خاطره‌ای، مخاطب را به نکته‌ی ظریف و مهمی ارجاع داده است:
"وقتی بچه بودم، مشکل دیگری با حاجی‌فیروز داشتم. آن زمان من به کودکستان برسابه می‌رفتم که خانم‌های ارمنی آن را اداره می‌کردند.‌ برای اولین‌بار آن‌جا پاپانوئل را دیدم. شبهای کریسمس پاپانوئل می‌آمد با اسباب‌بازی‌هایش. هرکدام از ما را می‌گرفت و ماچ می‌کرد و روی زانویش می‌نشاند و یک اسباب‌بازی دست‌مان می‌داد. من همیشه حرص می‌خوردم با این رفیق‌های ارمنی که آخر شما چه جوری پاپانوئل دارید؟ حاجی‌فیروز ما سیاه است و لباس قرمز تن‌اش است و هیچ چیزی هم به هیچکس نمی‌دهد. همین‌طور می‌چرخد و می‌رقصد. یک چیزی هم [از ما] می‌گیرد!"

فکر می‌کنم واضح است و توضیح بیشتر نمی‌خواهد!

• سوم
برای داوری شخصیت سیاه دم‌ نوروز یا همان حاجی‌فیروز که برساخته‌ی فرهنگ ایرانی‌ست، به نظرم نیاز نیست راه دوری برویم. خودش خودش را دارد به مخاطبینش می‌شناساند و ادعای دیگری هم ندارد:
"ارباب خودم سلام و علیکم...."
توجه بفرمایید "ارباب!"

•چهارم.
این یک ضرب‌المثل گیلکی‌ست:
"هرچی سیایه، ریش آقایه؟!"
هرچه سیاه است ریش آقاست؟!

دارد به ما تذکر می‌دهد سطحی نگر نباشیم و کمی خردمان را به کار بگیریم. چیزها و شخصیت‌ها و پدیده‌ها را بر مبنای ظواهرشان با هم یک‌کاسه نکنیم. سیاه‌ها و سیاهی‌ها را بیشتر!


#روزانه
@aminhaghrah
▪️
رونوشت و اصل!
از اعلام منبع اقتباس نهراسیم

یادداشت انتقادی #ناصر_زراعتی در مجله‌ی فیلم شماره ۳۸، درباره‌ی نگارش فیلمنامه‌ی "روز واقعه" توسط بهرام #بیضایی بر اساس داستانی از #حسینقلی_مستعان، بدون ذکر منبع اقتباس!

@aminhaghrah
آمین
🎦 نسخه کامل مستند «عیّار تنها»: بهرام بیضایی، فیلمساز و کارگردان سرشناس ایرانی، شخصیت شناخته‌شده‌ای در میان اهل فرهنگ است، اما تاکنون مجموعه‌ای مدون و منسجم درباره زندگی و آثار او جمع‌آوری و ارائه نشده بود. علا محسنی این فیلم مستند را به سفارش رادیوفردا ساخته…
▪️
نیلوفر بیضایی:
همین الان فیلم "عیار تنها" ساخته‌ی علا محسنی را که بازتاب دهنده‌ی مختصری از دنیای کاری و زندگی بهرام #بیضایی را بود دیدم....

... نکته‌ی اشتباه فیلم و یا حافظه‌ی پدرم (بهرام بیضایی) این است که خانواده‌اش یعنی مادرم و من و خواهرم همگی به سوئد مهاجرت کردیم... که اینطور نبود. من در سال۱۹۸۵ و در حالیکه چند دستگیری به دلایل سیاسی که شامل فروختن کتاب و همراه داشتن اعلامیه می‌شد را پشت سر گذاشته بودم و در حالیکه دیگر فعالیت سیاسی نداشتم، اما مدام تحت کنترل بودم، به همراه مادر و خواهرم به آلمان آمدم. من در آلمان ماندم و آنها پس از چند ماه به ایران بازگشتند. دو سال بعد یعنی در سال ۱۹۸۷ مادرم و خواهرم نگار به همراه سوسن تسلیمی و دخترش توکا به سوئد مهاجرت کردند و قرار بود که پدرم و داریوش فرهنگ (همسر آن زمان سوسن تسلیمی) نیز بعدا به آنها بپیوندند. اتفاقی که هرگز نیفتاد. من هرگز در سوئد زندگی نکرده‌ام و از همان ابتدا ساکن آلمان بوده‌ام. یادم افتاد در کتابی درباره‌ی پدرم نیز روایتی نادرست درج شده از "خانواده‌ای" که او را ترک کرد و تنها گذاشت. اما این روایت درست نیست...

و سرانجام می‌رسم به روایت پدرم از مادرم. رابطه‌ای که با عشق و در تئاتر آغاز شد. آشنایی پدر و مادرم از طریق گروه هنر ملی به سرپرستی عباس جوانمرد، دایی مادرم آغاز شد. در آن زمان پدرم یک جوان ناشناس ولی سخت مستعد بود که جوانمرد توانایی و استعداد او را کشف کرده بود و به حضور او امکان بروز می‌داد و مادرم که گاه به همراه دایی ام ایرج رامین فر در تمرینها و سفرهای گروه هنر ملی حضور داشت، در انجا پدرم را شناخت. مادر من در اوج ناشناس بودن پدرم به او عاشق شد و با او ازدواج کرد و در اوج شهرتش از او جدا شد. در فاصله‌ی بین ازدواج و جدایی این دو، زمانی به درازای بیست و اندی سال وجود دارد. چگونه کسی که با کار هنری همسرش مخالف باشد می‌تواند بیست و اندی سال در کنار او زندگی کند و با نداری‌اش بسازد، نبودنهای مداومش را تاب بیاورد و در نبودش تلاش کند تا بهترین امکانات را برای رشد فرزندانش مهیا کند، و نبودنش را (حتی هنگامی که بود) جبران کند، از در آمدش قران به قران کنار بگذارد تا زندگی بگردد و خانه و ماشینی خریده شود و دو کودک بزرگ شوند، در دورانی که درآمد پدرم صفر مطلق بود با درایت چرخهای زندگی را بچرخاند و بسیاری از خود گذشتگیهای دیگر. مادر من زن مغروری‌ست و این غرور وجود زنان فیلمهای پدرم بدون اینکه بداند از او بر گرفته شده است. مادرم در عین حال مرعوب جذبه‌های بیرونی و موضع قدرت نمی‌شد و نمی‌شود، انسان‌شناس بسیار خوبی‌ست و اهل تعریف و تمجیدهای غلوآمیز نیست. او اگر عاشق بود که بود، به جنبه‌های انسانی وجود پدرم بود که شاید گاه در شخصی‌ترین عرصه‌های زندگی تحت‌الشعاع فضای حرفه‌ای کارش قرار می‌گرفت و تا جایی که من تجربه کرده‌ام، اگر مخالفتی داشت، با فضای نا امن عاطفی بود که کار هنری پدرم در اطراف زندگی ما و خودش ایجاد می‌کرد و نه با سینما و تئاتر، که خودش در دامان تئاتر بزرگ شده بود و همراه با عزیزترینهایش در این فضا نفس کشیده بود. اینها بخشهایی از نانوشته‌های لابلای خطوط است برای ثبت در تاریخ...


بریده‌‌ای از یادداشت انتقادی نیلوفر بیضایی درباره‌ی اظهارات #بهرام_بیضایی در فیلم عیار تنها، ساخته‌ی علا محسنی | ۲۲ اکتبر ۲۰۲۰


@aminhaghrah

مرزهای خودسانسوری کجاست؟

#سانسور مهیب‌ترین آواری‌ست که می‌شود تصور کرد بر سر فرهنگ و ادب و هنر یک کشور خراب شود.
مدتی پیش با انتشار درخواستی از سوی جمع ۲۵۰ نفره‌ای از اهالی تئاتر خطاب به وزارت ارشاد، بحث سانسور و خودسانسوری و پذیرش سانسور در فضای رسانه‌ای کشور بیش از پیش داغ شد. در این میان یک جمله از بهرام #بیضایی با این محتوا که:
"من دستم را می‌شکنم و اجازه نمی‌دهم مرا سانسورچیِ خودم کنید..."
از سوی منتقدین آن نامه، دست به دست می‌شد.

خب! من این‌جا اصلن قصد قضاوت ندارم. فقط با انتشار این بخش از گفتگوی اخیر بهرام #بیضایی (در اردیبهشت ۱۳۹۹) با نهاد فرهنگی جشنواره‌ی برلین، پیرامون فیلم باشو غریبه‌ی کوچک (و حواشی تولید، توقیف و اکرانش) خواستم به خودم یادآوری کنم که؛ در روی زمین هیچ مطلقی وجود ندارد...

پانوشت:
بیضایی در اینجای گفتگو اشاره می‌کند که برای اکران عمومی فیلم باشو، مجبور شده است به تغییر تیتراژ فیلم‌اش تن بدهد...
https://www.instagram.com/p/CBiO0o8ggi5/?igshid=1chhau2hahx9u


@aminhaghrah
▪️
من سی سال بود که شغل نداشتم، و برای زندگی کردن توی مملکتی که همینجور قیمت‌هاش داره میره بالا، لازمه شما یک شغل، یک درآمدی داشته باشین. تئاتر بعد از ۱۸ سال موفق شدم به زحمت چهار سال یه بار سه سال یه بار کار کنم و درآمد چندانی نداشت. سینما هم که همه‌اش وام می‌گرفتم و وقتی که نمی‌تونستم وام رو پس بدم فیلم رو به اونا میدادم به جای وام. بنابراین هیچی که من بتونم اطمینان کنم برای زندگی نداشتم، بعد از سی سال یک شغل پیدا کردم و اول برای یک سال بود، کم‌کم بیشتر شد...



• بریده‌ای از گفتگوی بهرام #بیضایی با نهاد فرهنگی جشنواره‌ی برلین، با موضوع مرور بر سینمای ایران.

@aminhaghrah
Audio
▪️
سالها پیش (۱۳۵۶) #بهرام_بیضایی، در جریان یک سخنرانی در شب سوم‌ گوته، ضمن تبیین جایگاه هنر و هنرمندان سینما و ‌تئاتر ایران در آن روزگار، در شرایطی که در محافل روشنفکری -هنری ایران همواره بحث بر سر اعمال #سانسور از سوی حاکمیت پهلوی بود، به مساله ی «خودسانسوری» و هم پدیده‌ی «هنرمندِ سانسورچی» پرداخت که در زمانه‌ی خود هم نو بود و هم طرح آن ساختار می شکست.
بیضایی در فرازهایی از آن سخنرانی اشاره کرد به اینکه؛ سانسور تنها در دست نهادهای دولتی نیست، بلکه عده‌ای هستند که با کمک تهییج افکار عمومی همین کار را می‌کنند و وقتی افکار عمومی را در سطح نگه دارند و اجازه رشد به آن ندهند خود‌ به ‌خود افکار عمومی بدل به اهرمی برای سانسور می‌شود.
او سخنان خود را هم اینگونه پایان داد:
«اگر قرار باشد دستگاه دولت "مسوولیت" بگوید و ما هم بگوییم، من به این "مسوولیت" مشکوکم، اگر قرار است او دربارۀ "آزادی" بگوید و ما هم، من به این "آزادی" مشکوکم...»

سخنرانی بیضایی را در شب گوته می‌توانید از آمین بشنوید...

سخنرانی بهرام #بیضایی
[ شب سوم گوته | تهران | ۱۳۵۶ ]
در موقعیت تئاتر و سینما | خودسانسوری

#صدا
@aminhaghrah
▪️
#بیضایی جوان

اثر: #اردشیر_محصص، از مجموعه‌ی خصوصیِ پوران صلح کل. این #طرح نخستین بار به سال ۱۳۹۲ در مجله‌ی بخارا منتشر شد.

@aminhaghrah
Azar shiva. Bahram beyzaei.pdf
4.3 MB
▪️
اعتراضی نیست؛ خیالتان راحت!

یادداشت بهرام #بیضایی درباره #آذر_شیوا | ماهنامه فیلم | شماره ۵۲۶، خرداد ۱۳۹۶

@aminhaghrah
▪️
اعتراضی نیست؛ خیالتان راحت!

یادداشت بهرام #بیضایی درباره‌ی #آذر_شیوا | ماهنامه فیلم | شماره ۵۲۶، خرداد ۱۳۹۶

بخوانید▼

@aminhaghrah
▪️
از شما می‌پُرسَم که اِمروز به جهان می‌آیید.
فردا چه پیشِ روی شماست؟
آیا ما را تکرار می‌کنید بر جاده‌های تَنگ سراشیب، و خسته به تلخی، جای دیگران را می‌سپرید؟
آیا از شما یکی- یا همه- بن‌بَست را می‌بینید و زمان را که می‌گُذَرد؟
آیا به پُشتِ سر می‌نگَرید، به رَهِ سخت آمده و میان‌بُری می‌یابید؟
ما خویش را نمی‌بخشیم - ما درجازَدِگان- ما قربانیانِ خُودیم؛
امّا آیا فردا روزِ بهتری است؟
از شما می‌پُرسَم؛ که اِمروز به جهان می‌آیید!

[ #بیضایی، این سوال را، در هفتاد و سومین سالگرد تولدش، پرسیده‌ بود ]

● عکس: جواد آتشباری

@aminhaghrah
Forwarded from آمین (Amin Haghrah)
بهرام بیضایی و دخترش نیلوفر/۱۳۴۷
#بیضایی
#پرتره
@aminhaghrah
Forwarded from آمین (Amin Haghrah)
"تو آن درخت روشنی"
[آخرین نامه ی اکبر رادی، خطاب به بهرام بیضایی به بهانه ی ۶۹ ساله گی]

بهرام، امروز می خواستم زادروز تو را به عنوان یک چهره ماندگار معاصر شادباش بگویم، دیدم این "چهره ماندگار" هر چند ترکیب مهتابی قشنگی است، این چند ساله مدال مستعملی شده است که فله ای به سینه بندگان خدا نصب می کنند و ایضاً برای محتشمان این حوالی ما ستاره رنگ پریده ای است که فله ای به دوش اهل هنر می زنند. (و این ناسپاسی به یک بار عام رسمی دولتی نیست؛ درنگی بر یکی از آسیب های این مراسم رسمی است.) به این مناسبت بگذار در مقام یک شاهد عادل مرجع ملی دستی به فتوا بلند کنم چنین؛ قسم به نام او (که تویی)، و نامت حجت است بر تآتر ایران، و تویی در آستانه این سالگرد خجسته قلمدار صحنه های ما که از برجستگان درام جهان کسری نداری و چیزی هم سری. تو آن درخت روشنی با شاخه های پرپشت باشکوه، که چه بسیار راهیان صحنه در سایبان سبز تو پروریده اند. تو آن بلاکش معصومی که هوش ویرانگر و ادراک عالی تو قادر به درک عقلانیت روزمره ما نیست.
آری، تو آن حماسه نستوهی که در امتداد نیم قرن آفرینش و نوزایی، و در عصر بی خصلتی که خرده کاسبان، عفاف صحنه ما را جواز کسب خود کرده با خیال جمع در لابی های تولیدی و بنگاه های سریالی پرسه می روند و گورزادگان و کوچک پایان پسمانده های مکتب پاریس و لندن سابق را در دایره فرم غًرغًره می کنند و با تعدادی کارتون، یک چینش هندسی، دو تیغه نور و یک سکوت خواب آور و ناگهان خر نعره های پلشت و یک زبان معلق یأجوج (لالبازی؟ یا متن زدایی؟) مدعی کشف لحظه های ناب هستی اند، در این عهد بی خصلت بی هویت بی معنی، تو پا سوخته بیرون صحنه مانده، در جست وجوی معنی تآتر، جام خضر زمانه ای و زهی ما که معنی تآتر را در ژرفه های درون و آن تشعشع اسطوره های شورانگیز تو باز جسته ایم. پس من لوح "مرد فصل ها"ی صحنه ایران را به لفظ و نمادین به تو تقدیم می کنم تا حریم "بقعه" ما را به شعله ایمان و مهر منور کنی، و به روح صحنه ما رستگاری جاودانه ببخشی.
که این است شایسته پیشوایان؛ می دانی؟ و پیشوایان صحنه مردان کهنه، پیشکسوتان نوستالژیک، بت نمایان ریزنقش و این چهره های مد نیستند؛ نویسندگان صلح کل این سوی عالمند که زبان وحی برای عاشقان و پیغام آدمیت برای قدر قدرتان سیاسی، گانگسترهای شیک پوش و زورگیران بی ترحم آن سوی زمین دارند و حالیا در پسً پستوی حجره قاق نشسته یا از بد روزگار روی شانه خاکی جاده می روند. بهرام عزیز، بیضایی بینوای من، اینک در این روز آبی و در نهایت خرسندی افتخار دارم که از سالروز ولادت انسانی یاد کنم که برکت خاندان تآتر ماست و عزت اصحاب سرسپرده آن در اینکه به احترام او (که تویی) از جا برخیزند و پیش پای تو مخلصانه کرنش کنند. زیرا که برقله های درخشان فرهنگ ایران میلاد یک درام نویس بزرگ برای فخر ملتی کفایت است.

اکبر رادی / دی ماه ۱۳۸۶
#نامه
#تئاتر
#نمایش
#بیضایی
#اکبر_رادی
@aminhaghrah
Forwarded from آمین (Amin Haghrah)
۵ دی، روزِ تولد #بیضایی و مرگِ #اکبر_رادی ست.
این هماهنگی در آمدن و رفتن عجیب ست اما غریبتر، این شهادتنامه رادی ست که چندروز پیش از مرگش، نوشته شد. نوشته شد به بیضایی، برای تاریخ...
@aminhaghrah
▪️
یادم نبود کە ما دانایی را چون داغِ ننگ پنھان می‌کنیم...

[ شب ھزار‌ و یکم | بھرام #بیضایی ]

#روایت
@aminhaghrah
Ещё