آمین

#انزلی
Канал
Искусство и дизайн
Социальные сети
Семья и дети
Новости и СМИ
Персидский
Логотип телеграм канала آمین
@aminhaghrahПродвигать
767
подписчиков
7,58 тыс.
фото
860
видео
1,77 тыс.
ссылок
درباره ی اجتماع، فرهنگ، هنر و هرچه که دغدغه‌ی روزانه است. ارتباط با آمین: @aminhaghrah1

این که می‌خوانید فرازهایی از خطابه‌ی پرشور غلامحسین‌خان، پسر میرزا ضیاالدین‌خان ندیم‌باشی، و از شاگردان مدرسه‌ی عضدیه است در انزلی عهد مشروطه (۱۸ربیع‌الاول ۱۳۲۵ق/ ۱۲۸۵ خورشیدی) در دفاع از حریت و مشروطیت و بر علیه دستگاه استبدادی محمدعلی‌شاه، در جمع هزاران نفر از صیادان و قایقرانان و کارگران و کسبه و تجار انزلی‌چی، آمده در شماره‌ی یکم از روزنامه‌ی عراق عجم.

محصل قجری، انگار از پس یک قرن، نگران، ما را صدا می‌زند که:
"دستِ توسل از دامن اتحاد و اتفاق بر ندارید..."

غلامحسین ندیم‌باشی:
"سلطنت حقیقی و دولت واقعی خاص خداست...
هزاران دریغ و افسوس که هرچه وکلای مرکزی می‌ریسند، مستبدین پنبه می‌نمایند!
پاک یزدانا:
ما مگر چه قدر در عالم باید پایمال وجود جور و ظلمِ نوع خود باشیم؟
در فتنه چنگیز چه جوی‌های خون از آباد نیاکان ما ریخته نشد. در حملات عدیده افغان چه خرابی و اسیری‌ها که ندیدیم. از هستی، مالی مانده ما را، آنوقت تاکنون حکام ظلم و جور به غارت و یغما می‌برند برای راحت و خودسر. بدبختانه راه تربیت و دانش را هم به پدران ما ننمودند. امروز ما اطفال برای ذلت آتیه و بیچارگی خود گریان باشیم یا برای غربت پدران سوگواری نماییم؟ یا رسوال اله ای رحمته‌العالمین!
اگر اجداد و اسلاف ما مستوجب این گونه مصائب و بلا بودند، امروز بر ما اطفال معصوم و بی‌گناه رحم و توجهی فرما.
ای پدران عالی مقام و ای خیرخواهان نیک نام! دست توسل از دامن اتحاد و اتفاق بر ندارید که اول وسیله است برای قطع شجره خبیثۀ استبدادی..."


منبع:
روزنامه‌ی عراق عجم، شماره‌ی یکم، سال یکم/ مورخ ۲۶ربیع الاول۱۳۲۵ هجری قمری / ۱۲۸۵ خورشیدی


#روزانه
#انزلی
#مشروطه
@aminhaghrah
آمین
• کمی درباره‌ی یک ژیمناستِ عاشقِ موسیقی که مسیر نقاشی ایران را عوض کرد! @aminhaghrah

کمی درباره‌ی یک ژیمناستِ عاشقِ موسیقی که مسیر نقاشی ایران را عوض کرد!

این قابی‌ست از قهرمانان باشگاه ورزشی نیرو و راستی‌، با حضور ورزشکاران رشته‌ی آکروبات (بعدها ژیمناستیک) در تهرانِ سال ۱۳۲۰.
خب که چه؟! کمی صبر کنید!

شاید بسیاری ندانند که ضیاءپور، در سال ۱۳۱۷ #بندر_پهلوی (انزلی) را برای آموختن فنون موسیقی کلاسیک و رهبری ارکستر، به قصد تهرانِ پایتخت ترک کرد. اما با رفتن مین‌باشیان و آمدن کلنل و اخراج اساتید چکی و غلبه‌ی دروس موسیقی ایرانی و برچیدن رشته‌ی آهنگسازی، علی‌رغم میل باطنی و به ناچار، ترکِ هنرستان کرد و به صنایع مستظرفه پیوست. همان اجبار هم البته سبب خیر شد و مبداء دگرگونی هنر معاصر ایران توسط این جوان نوجوی گیلانی با بنیان گذاردن جنبش خروسِ جنگی...

و داستان این عکس؟
سومین نفرِ نشسته در ردیف دوم (از راست) در جمع ورزشکاران باشگاه نیرو و راستی کسی نیست جز جلیل ضیاءپور! (همان خروسِ جنگی و بعدها، پدر نقاشی مدرن و مبدع نقد هنری در ایران)

ضیاءپور در بندر، ترفندهای آکروبات و ژانگولر را همراه دوست همشهری‌اش (یعقوب کوچکی‌زاد) از ملوانان روسی و لهستانی آموخته بود. به تهران که رفت به همین باشگاه نیرو و راستی پیوست و در سال ثبت این عکس (۱۳۲۰) قهرمان رشته‌ی کار با حلقه‌ی کشور شد و مدال طلا هم گرفت.

این قصه البته یک پیام هم بین سطور خودش مستتر دارد: اگر می‌خواهید برای هنر این سرزمین کاری کرده باشید، بلد بودن خود هنر کافی‌ نیست. باید قدری هم از فنون ژانگولر در چنته داشته باشید!


پانویس:
کتاب خروس‌ِ جنگی (زندگی و زمانه‌ی جلیل ضیاءپور به ضمیمه‌ی گزیده‌ی مقالات و سخنرانی‌ها از ۱۳۲۷ تا ۱۳۷۵) را مدتی‌ست به ناشر سپرده‌ام. امیدوارم به زودی امکان انتشارش فراهم شود.

•• منبع تصویر: آرشیو شخصی کریم کوچکی‌زاد


#جلیل_ضیاپور
#خروس_جنگی
#یعقوب_کوچکی_زاد
#بندرانزلی
#انزلی
#گیلان
#روزانه
@aminhaghrah
آمین
امروز باخبر شدم که منتشر شد: "تصویرگر اندوه- گفتگو با محمد کوچکپور کپورچالی- عکاس شهیر گیلانی" . گفتگوها بین سالهای ۱۳۹۷ و ۱۳۹۸ انجام شد و با توجه به شرایط جسمانی محمدآقا، چندماهی هم تدوین‌اش وقت برد. البته خودم هنوز کتاب را ندیده‌ و دست نگرفته‌ام اما خوشبختم…
• بریده‌ای از مقدمه کتاب تصویرگر اندوه
محمدکوچکپور از ارتفاعات اِشکورات گرفته تا سیاهکل و انزلی و رشت و فومنات و تالش و خلخال و دامنه‌ی سبلان، دلخواه مردم است. موید آن هم این که کم پیش می‌آید در جمعیتی (از شهرها و روستاهای گیلان) نامش بیاید و برایش نایستند و به احترامش کلاه از سر نگیرند.
یک مولفه‌ی دیگر هم هست که کوچکپور را از دیگر عکاسان ایرانی متمایز می‌کند و آن حضور پررنگ و بی‌واسطه و بی‌مرزِ آثارش در سطوح مختلف جامعه است. عکس‌های کوچکپور همه‌جا هستند و قوم و زبان و جغرافیا نمی‌شناسند...

او با هنرش قریب به چهل‌سال است حاضر و موثر در متن جامعه است، چون اثر عکاسانه‌اش برای مخاطبش تصنعی جلوه نمی‌کند. برای همه قابل لمس و باور و ادراک است چون دستکاری نشده، دروغ نمی‌گوید، طبیعی و غریزی‌ و صادق است، درست مثل سوژه‌های وحشیِ آرام گرفته درون حصار چهارگوشِ قاب‌هایش. هنر کوچکپور بازتاب مستقیم و بی‌واسطه‌ی آن چیزی‌ست که طبیعتِ خوش‌چهره‌ی سخاوتمند، از پی اعصار برای ما به ودیعه گذاشته و حالا بشر حریص و عصاینگر، بی‌مدارا و ناسپاس و ستمگر، کمر به تباهی و نابودی‌اش بسته است.
.
تصویری که از دریچه‌ی دوربین کوچکپور، برای ما و تاریخِ ‌ما به امانت و یادگار مانده، روایت تخریب و تباهیِ طبیعت بکر و جانبخش ایران است و زندگانی پرآب و ملالِ مردمانی‌ که مدرنیته‌ی بی‌حسابِ از بند گریخته، آن‌ها را به حاشیه رانده و خانمان و نام و نشان و هویت اصیل‌شان را به تباهی و فراموشی کشانده؛ جنگل‌های انبوهی که حالا اقیانوس آهن و سیمان‌اند. دشت‌ها و کوه‌هایی که دیگر از آن‌ها آوازها‌ی خوش شنیده نمی‌شود، و رودهایی که فقط ترانه‌ی اندوه می‌خوانند.
این مجموعه حکایت تولد و بالیدن و قد برافراشتن و پرگشودن پرنده‌ا‌ی در قفس است. روایت زندگیِ تصویرگر اندوهگینی که دوربین حنجره‌اش بود و زخم دید و فریادِ جنگل شد‌...
.
.
.
#محمد_کوچکپور_کپورچالی
#انزلی
@aminhaghrah
امروز باخبر شدم که منتشر شد:
"تصویرگر اندوه- گفتگو با محمد کوچکپور کپورچالی- عکاس شهیر گیلانی"
.
گفتگوها بین سالهای ۱۳۹۷ و ۱۳۹۸ انجام شد و با توجه به شرایط جسمانی محمدآقا، چندماهی هم تدوین‌اش وقت برد. البته خودم هنوز کتاب را ندیده‌ و دست نگرفته‌ام اما خوشبختم که اتفاق افتاد و به حد بضاعت و وسعم‌ اَدای وظیفه شد.

و دیگر:
بریده‌ای از مقدمه‌ای که بر کتاب گفتگو نوشته‌ام را این‌جا می‌آورم. و از قلبم امیدوارم به سلامتی تنِ آقای عکاس. که دوباره دوربین دست بگیرد و زخم‌های جنگل را تصویر کند.


#محمد_کوچکپور_کپورچالی
#گیلان
#انزلی
@aminhaghrah
آمین
Photo

وای به وطن و آرزوهای بی‌پایان ما...
دو سند از مبارزات میرزاحسین‌خان کسمایی در راه آزادی

یک‌ راست می‌روم سروقت دو سندی که تازه دیدمشان. اولی: تصویر دارالحکومه (عمارت حکومتی) ویران‌شده‌ی رشت در محرم ۱۳۲۷ (۱۲۸۸ خورشیدی)
چه مربوط به حسین‌خان کسمایی؟

کسمایی با آغاز #مشروطه، به کشور بازگشت و با خارج شدن از کسوت روحانیت، در صف اوّل مجاهدان قرار گرفت و رییس فرقه "اجتماعیون عامیون رشت" شد که شعبه‌ای از مجاهدان قفقاز بود. بعدتر (به سال ۱۲۸۶ خورشیدی؛ در زمان حکمرانی موقت "محتشم الملک" و "سردار همایون" در گیلان) نایب الحکومه‌ی #انزلی شد و عاملان آشوب‌ها و آتش‌سوزی‌های انزلی را سرکوب کرد.
اما با به توپ بسته شدن مجلس (در ۲تیر ۱۲۸۷) از نو ترک وطن کرد و به پاریس رفت و از آن‌جا کنش‌های مبارزاتی‌اش را در تماس با انقلابیون تفلیس و باکو ادامه داد و با عضویت در کمیته ستار، به رشت بازگشت. تنها؟ نه! چند گرجی بمب ساز را هم با خودش آورد! هفتاد روز از آن‌ها به‌طور مخفی نگهداری کرد و در محرم ۱۳۲۷ (۱۲۸۸) به همراه محمدعلی تربیت (دیگر مبارز مشروطه خواه) حمله‌ای را به دارالحکومه‌ رهبری کرد که منجر به انفجار و انهدام عمارت، تسلیم نیروهای نظامی و کشته شدن حاکم رشت شد.
بله! تصویر پیوست از عمارت در هم شکسته‌ی دارالحکومه‌ی رشت مربوط به همین واقعه است! خودش هم روی عکس با خط خودش نوشته:
"ظلم و جور، این بنا را در #گیلان و #رشت، به همت مجاهدین (تبدیل به) کوهی از آتش نمود/ یادگار حسین کسمایی"

خب! کسمایی بعد از تصرف رشت چه کرد؟
همراه مبارزین به تهران رفت، پس از اعاده مشروطیّت و فتح تهران (۲۵تیر ۱۲۸۸، و خلع محمدعلی شاه) با همراهی مجاهدین دیگر، به عضویّت مجلس عالی مشروطه درآمد و عضو کمیسیونی شد که از طرف این مجلس مامور تهیه لایحه عزل محمدعلی شاه بود.

و اما سند دوم:
نامه‌ای به خط او (کسمایی) است به تاریخ ۲۸جمادی الاول سال ۱۳۲۹ ﻫ . ق (۵خرداد ۱۲۹۰ خورشیدی) یعنی سه سال پیش از آغاز جنگ جهانی اول و آغاز رسمی نهضت جنگل، خطاب به رئیسِ وقتِ مجلس شورای ملی، که خودش گویاست توضیح نمی‌خواهد:

" مقام منیع ریاست دارالشوری کبرای ملی ایران ارواحنا فداه!
هرگز تصور نمی­‌کردم به‌ تلافی این همه جان‌فشانی‌ها و زحمات، اینک مدتی است در انزلی برای جلوگیری از اشرار و متمردین آستارا [...] علی التکلیف حیران و سرگردان هیچ توجهی به فدوی و سربازان داوطلب همراهانم نفرمائید. چون کار به‌رسوائی و افتضاح فوق‌العاده کشیده ناچار [...] خود را عرضه می‌دارم و بهیچ وجه خود را مسئول امورات سربازان داوطلب نخواهم دانست. تفنگ‌ها و فشنگ‌ها از این ساعت آن چه تفریط می‌شود، به‌جان نثار مربوط نیست.
وای به‌وطن و آرزوهای بی‌پایان ما.‌..
فدوی: حسین خان کسمایی"
.
.
.
• اشاره: ممنون از کورش رنجبر بابت در اختیار
گذاشتن عکسِ میرزاحسین خان کسمایی


#میرزاحسین_خان_کسمایی
#روزانه
@aminhaghrah

رو‌به‌رو/ شماره‌‌ی۲
گفتگوی زنده با: منوچهر ویسانلو (۱۳۱۰، انزلی)
موسیقدان، آهنگساز و نوازنده‌ی گیلانی
- درباره‌ی: موسیقی و ترانه‌ی گیلان در دهه‌های ۳۰، ۴۰ و ۵۰ خورشیدی
- و روایتِ اجراهای مشترک با احمد عاشورپور، فهیمه اکبر و...

جمعه/ ۱۹شهریور ۱۴۰۰/ ساعت ۱۹
زنده از صفحه‌ی اینستاگرام @aminhaghrah

#منوچهر_ویسانلو
#احمد_عاشورپور
#فهیمه_اکبر
#گیلان
#انزلی
#رو_به_رو
@aminhaghrah
آمین
کدام شاعر؟ مقصودی یا مظفری؟ @aminhaghrah

کدام شاعر؟ مظفری یا مقصودی؟

در چندهفته‌ی اخیر (از سالمرگ به #محمدولی_مظفری به این‌طرف) دوستان زیادی لطف داشتند و از من درباره‌ی هویت شاعر این چاردانه‌ی معروف و محبوب گیلکی پرسیده‌اند:

دوباره‌ آسمانه دیل پورا بو
سیا ابرانه جیر مهتاب کورابو
ستاره دانه دانه رو بیگیفته
عحب ایمشب بساط غم جورا بو

خب! تا همین حوالی (با ارجاع به اجرای #فریدون_پوررضا از این دوبیتی در سریال پس از باران و درج نام #محمدولی_ظفری در شناختنامه‌ مجموعه به عنوان شاعر) در همه‌ی منابع از ایشان به عنوان شاعر این شعر یاد می‌شد (گو این‌که این دوبیتی در مجموعه آثار مکتوب مظفری نیامده است).‌ حالا اما به خصوص پس از فقدان #سیروس_مقصودی عزیز (معلم و هنرمند تازه درگذشته‌ی #انزلی‌ چی) برخی با ذکر روایتهایی شفاهی او را به عنوان خالق اثر معرفی می‌کنند.
حالا با این تفاصیل و معطوف به آن پرسش‌ها من هم نظرم را می‌نویسم:

اول این‌که؛ بله. من هم سالها پیش در جریان ثبت خاطرات شفاهی جناب مقصودی در دوران عضویت در انجمن شهر بندرپهلوی (در دهه‌ی ۵۰) چنین ادعایی را شنیدم. البته که سندی ندیدم.

و دیگر:
همان‌طور که ذکرش رفت اکثر مخاطبین ادب و موسیقی گیلان، اولبار این چاردانه را در دهه‌ی هشتاد با صدای #پوررضا در تلویزیون سراسری شنیدند. اما بسیاری این را نمی‌دانند که از این‌ دوبیتی پیشتر در اواخر دهه‌ی پنجاه به صورت آواز در مطلع ترانه‌ی حماسی و معروف "بیامیرزا تی شال می کمر دود" استفاده شده است. یعنی چندین سال قبل از اجرای پوررضا.

نکته این‌که خالقان این ترانه یعنی #عبدالله_ملت‌_پرست و #علیرضا_شوریده (به ترتیب آهنگساز و نوازنده، و خواننده) هر دو انزلی‌چی و از دوستان همشهری و هنری سیروس مقصودی بوده‌اند. اساسن گویی این شعر هم در همان نشست‌های دوستانه‌ی هنری خوانده و شنیده و برای استفاده در ساخته‌ی جاودانه‌ی ملت‌پرست گزینش شده. باری!

نتیجه: با آن‌که من هم مرحوم مقصودیِ نازنین را در عرصه‌ی شاعری در قواره‌ی محمدولی مظفری نمی‌‌دانم، اما انتساب آن دوبیتی به ایشان را با توجه به موارد پیش‌گفته و هم ادبیات به کارگرفته‌شده در آن که به گویش غرب گیلان نزدیک است، معقول‌ می‌بینم.
والله اعلم...



#روزانه
@aminhaghrah

یکی دو هفته‌ی گذشته را درگیر بیماری بودم و نشد پس از انتشار کتاب زندگی هنری و سیاسی #احمد_عاشورپور، در #انزلی در خدمت‌ همشهری‌هایم باشم.

حالا خوب‌ترم و پنج‌شنبه (۱۳خرداد ۱۴۰۰) ساعت ۱۸، به لطف دوستان‌مان در کتاب اردیبهشت #رشت، و مهربانی دکتر محمد باقری عزیز، در مراسم رونمایی کتاب "شورشی آوازه‌خوان" افتخار معاشرت با اهل فرهنگ و هنر و دوستداران صدا و منش عاشورپور را خواهم داشت. مجالی هم باشد برای شنیدن نقد و نظر که چه بهتر....

@aminhaghrah
آمین
Photo
چرا خوشدل بودن مهم است؟

پنج سال از درگذشت #حسن_خوشدل (نوازنده‌ی چیره‌دست آکاردئون، آهنگساز، ترانه‌سرا و خواننده‌ی دردمند گیلانی) می‌گذرد.
این‌ها فقط کمی از اوراقِ حاوی دستنوشته‌های شخصی اوست در روزهای پایانیِ زندگی که امانت گذاشت. مجموعه‌ای از مشاهدات و خاطراتِ ناشنیده از روزهای کودکی تا جوانی که به رنج و امید در #انزلی گذشت.
خوشدل ترانه‌ساز قَدری بود. آن‌قدر که هرچه ساخت، آشنای گوش صیادان بود، انگار از پدرانشان شنیده باشند. پیرمردها از حفظش می‌شدند و جوان‌ها با آن دم می‌گرفتند. این یک از چند، در جواب آن‌که چرا مهم است.
آثار خوشدل مثال ندارند. نه از جلوه‌های موسیقایی و کیفیت ادبی ترانه‌ها. توجه و تاکید پیوسته‌ی او به تبعیض، بی‌عدالتی و بیشتر و بیشتر محیط زیست را در مجموعه‌ی آثار هیچ ترانه‌ساز دیگری (فارسی خوان و غیره) نمی‌شود دید.
دیگر؛ خوشدل هرگز تن به تحقیر زبان نداد. برای دیده شدن، مثل خیلی‌ها، بر حکم تلویزیون ملی برای پوشیدن لباس محلی! حین اجرای ترانه‌ی گیلکی گردن نگذاشت. شیک پوشید و نماینده‌ی شهری شد که دروازه‌ی مدنیت نوین بود. آکاردئون دست گرفت و دل داد به اجراهای میان توده، کرجی‌بانان، مالاها، کومه‌دارها...
و ددیگر؟
همین دست‌نوشته‌ها...
تعهدِ به ثبت دقیق و صادقِ خاطرات و انتقال مشاهدات و تجربیات، برای نسلی که پس از او می‌آید و برای ساختن فردا، هویت‌ش را از گذشته‌ها می‌جوید.
خب! کدامیک از ما آن‌گونه‌ایم که او؟ کدام‌یک امروزمان را می‌نویسیم برای فردا...


#روزانه
@aminhaghrah

گزارش خبرنگار نشریه‌ی کشکول در #انزلی عهد قاجار درباره‌ی عرض حال و شکواییه‌ی ماهی‌های بحر خزر از صدماتی که از لیانازوف روس خورده‌اند!

برفرض که صید ما برای ملت اسلام مفید باشد، حرفی نداریم. در راه ترقی وطنِ خود جان می‌‌دهیم ولی به‌چه دلیل امتیاز ما را به ارامنه‌ی روسی داده‌اند؟

کشکول، سال نشر؛ ۱۲۸۶خورشیدی، با مدیریت مجدالاسلام کرمانی. منبع: آرشیو حسن اکبری

#سند
@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
‍ •
این #ناهید_سالیانی‌ ست که به زبان مادری می‌خواند؛ در یک شب بهاریِ انزلیِ ۱۳۹۷. وقتی ۸۲ ساله‌ش بود:
اوچوم سیایِه، اوچوم گیرایِه
او چوم تا آیم، می‌چوما پایِه
همه‌چیا دانه. می‌رازا خوانِه
دینِه باز می‌دیل تی جایِه...

شاید کمتر کسی بداند سالیانیِ مجسمه‌ساز مثل همشهری نوگرایش #جلیل_ضیاپور، در عهد جوانی و نوجویی (پیش از آن‌که نام‌ و نشان‌شان ایران‌گیر شود) همسنگِ کار تجسمی سودای آموختن موسیقی در سر داشت. #ضیاپور می‌خواست سمفونی بسازد و رهبر ارکسترهای کلاسیک باشد و برای همین اصلن از #انزلی به پایتخت هجرت کرد (که با خروج مدرسان چکی از ایران و غلبه‌ی سنتی‌ها در هنرستان، نشد آن‌چه می‌خواست و بالاجبار به سمت نقاشی رفت)
و #سالیانی نوازنده‌ی قابل آکاردئون بود و انقدر صدای خوش و رسایی داشت که در زمان اقامت در رُم، دعوت به تحصیل در کنسرواتوار (هنرستان عالی موسیقی) شد و در رفاقت با #حسین_سرشار ِ آوازه‌خوان و #ژاله‌_کاظمی ِ صداپیشه، حتا هنر دوبله در سینما را هم تجربه کرد...

و اما این صدا:
ناهیدِ پیکرتراش، این‌جا توی خانه‌ی کنار ساحل، دارد برای ما یکی‌یکی آوازهای روزهای کودکی‌اش را یاد می‌آورد. و چه حالش خوش بود از این‌که بندر کنارش بود...


شرح تصویر:
نفرِ اول از راست ناهید سالیانی‌ست، نفر دوم #هوشنگ_سیحون و نفر وسط #پرویز_تناولی. اواخر دهه‌ی ۴۰، در مراسم رونمایی از تندیسی که سالیانی برای نصب در #تالار_آینه ساخت.


اشاره:
"اوچوم سیایه" ترانه‌ای‌ست ساخته‌ی #جهانگیر #سرتیپ‌_پور روی آهنگ مشهور و محبوب روسی در گیلانِ دهه‌‌‌های ۲۰ و ۳۰.


#روزانه
@aminhaghrah

حزن‌انگیز است اما این آرامگاه #ناهید_سالیانی (از پیشاهنگان هنر مجسمه‌سازی مدرن ایران) است. شش ماه می‌شود که عزیز دل‌مان را در گورستان #انزلی به خاک سپرد‌ه‌ایم و این وضعیت امروزش است.

حالا می‌فهمم چرا تنهایی را بیشتر می‌خواست. چرا در روزگار سخت و صعب بیماری راضی نمی‌شد فرزندانش را خبر کنیم. از میراث‌برانش برای حفظ و نشر آثارش که هیچ انتظاری نیست. کاش مثل سالهای آخر می‌سپردنش به همشهری‌هاش و می‌گذاشتند مردمی که از جان دوست‌شان می‌داشت، ادای وظیفه کنند...


@aminhaghrah
بازدید علمای #رشت و بندرپهلوی/#انزلی (سیدابوطالب پیشوایی و سید محمود ضیابری) از منزل جوان تحصیلکرده‌‌ای که بر اثر تصادف فلج شده، و اعلان عمومی برای اعطای مبلغ صد ریال جهت پرداخت هزینه‌های درمان. به تاریخ ۷ بهمن ۱۳۴۰.

• سند: از مجموعه‌ی شخصی حسن اکبری

@aminhaghrah

#آذر_فخر (زاده‌ی #انزلی، ۱۳۲۰، بازیگر تئاتر. تلویزیون و سینما در دهه‌های ۴۰ و۵۰)

@aminhaghrah

۱۰ اسفند زادروز #بهمن_محصص است و این عکس منحصر به فرد (به ویژه برای ما گیلانی‌ها) از #فروغ و محصص و مریم رضوانی و دادخواه و طاهباز را علی عابدین منتشر کرده که خودش هم توی عکس کنار محصص نشسته. حالا چرا منحصر به فرد؟

سه نفر از این جمع شش نفره گیلانی‌اند (#سیروس_طاهباز و #بهمن_دادخواه؛ #انزلی‌ چی، و محصص؛ لاهیجانی) و مهم‌تر این‌که این از نادر تصاویر واضح و شفافی‌ست که ما در فضای مجازی می‌توانیم از بهمن دادخواهِ گوشه گرفته در آن سرِ دنیا، بیابیم و ببینیم.
پس ممنون. ممنون آقای عابدین...

@aminhaghrah

#ناهید_سالیانی:
"من می‌دونم که دیگه شهری باقی نمونده. و اون‌چه که مونده غمگینه.
چرا #انزلی این‌جوری شده؟
این چه معماری‌ایه که پیاده شده این‌جا؟ من عکس گرفتم از مَناره (از برجِ ساعت). مناره کوچیک شده! چرا؟ چون این ساختمان‌های بزرگ رو ساختن کنارش‌. نباید اجازه می‌دادن. نباید...
من غصه می‌خورم هروقت می‌بینمش..."


• اشاره۱: در حال پیاده کردن مجموعه گفتگوهایی هستم که از سال ۹۱ تا کمی پیش از درگذشت‌ ناهید سالیانی‌ (از پیشگامان مجسمه‌سازی مدرن ایران) با محوریت زندگی شخصی و هنری با ایشان داشتم. این بریده‌ای از همان است.
.
• اشاره۲: سالیانی در این تصویر دارد به سردیسِ پدرش نگاه می‌کند. بی‌حد دوستش داشت و آن را در سالهای خلوت‌گزینی ساخته بود. مرگ اجازه نداد تمامش کند...

@aminhaghrah

هوشنگ ابتهاج؛ #سایه در موج‌شکن #انزلی
عهد ۱۹سالگی | ۱۳۲۵ خورشیدی

• منبع: کرون موزیک

@aminhaghrah
آمین
Photo
▪️
این بریده‌‌ایست از نامه‌ی عجیب دکتر #علی_شریعتی به دکتر #سیروس_سهامی در زمستان ۱۳۵۲. نامه‌ای که با ترانه‌‌ای از #شهیار_قنبری آغاز می‌شود:

ما دو تا ماهی بودیم، توی دریای کبود
خالی از اشکهای شور، از غم بود و نبود
خنده‌مان موجها را تا ابرها می‌برد. گریه‌مان لبهای دشمن را به خنده می‌گشود. همیشه نوک می‌زدیم به حباب‌های بزرگ!
تا که مرغ ماهی خوار آمد و، جفتم و برد...
دلش آتیش بگیره، دل اون خونه خراب
حالا نوبت منه، سایه‌اش افتاده رو آب!
ای خدا یادش نره، که یک ماهی این پایین منتظره
نمی‌خوام تنها باشم ماهی دریا باشم
نمی‌خوام که پس از این، توی قصه‌ها باشم!

آری «جُفت من»!
این است سرنوشت ما که به حباب‌های بزرگ نوک می‌زدیم! و اکنون فاصله‌مان که در مکان از چند گام بیشتر نمی‌شد از چند هزار کیلومتر کمتر نیست و فاصله‌مان در زمان که از چند ساعت بیشتر نمی‌شد اکنون آن‌چنان که پیداست از چند سال کمتر نخواهد بود!...


• اشاره: سیروس سهامی (۱۳۱۴، #انزلی) دکترای جغرفیا از فرانسه، استادیار دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، نخستین رییس دانشگاه فردوسی مشهد پس از انقلاب (که یکسال بیشتر نپایید) مترجم، پژوهشگر و فعال سیاسی، امروز (۸بهمن ۹۹) بر اثر ابتلا به بیماری کرونا درگذشت...

• شرح تصاویر:
۱. ایستاده از راست: دکتر سهامی و دکتر شریعتی. ۱۳۴۸
۲. دکتر سهامی. دکتر پاپلی یزدی و دکتر شریعتی
۳. دکتر سهامی (ایستاده از راست، نفر پنجم) دانشکده علوم انسانی فردوسی مشهد. ۱۳۵۰
۴.دکتر سیروس سهامی. دهه ۵۰


 @aminhaghrah
▪️
این که در ادامه می‌خوانید کلیات گفتگویی‌ست که به تازگی با ‌پایگاه خبری تحلیلی مرور داشته‌ام پیرامون زندگی هنری #ناهید_سالیانی (از پیشاهنگان هنر مجسمه‌سازی مدرن ایران)

ناهید سالیانی ۲۳مردادماه سال ۱۳۱۵ در کردمحله‌ی شهر انزلی به دنیا آمد. کمی بعد به دلیل شغل پدرش که از کارکنان شیلات بود به حسن‌کیاده و سپس چمخاله منتقل شدند.
مدرسه‌ی ابتدایی را تا سال پنجم در بابلسر گذراند و دوره‌ی دبیرستان را در مهدخت #انزلی، و سپس عازم تهران شد. سالیانی دیپلم مجسمه‌سازی را در سال ۱۳۳۸ از هنرستان هنرهای زیبای تهران اخذ کرد و همان سال، برنده‌ی مدال فرهنگ درجه‌ی دوم و بورس تحصیلی ایتالیا شد.
در سال ۱۳۳۹ وارد آکادمی بل آرتی رمِ ایتالیا شد و  سال ۱۳۴۲ در نمایشگاه‌های گروهی رم، فلورانس، ناپل حضور یافت. وی سال ۱۳۴۳ موفق به کسب دیپلم آکادمیک از رم شد و سالهای ۱۳۴۳ و ۱۳۴۴ خورشیدی به ادامه‌ی تحصیل در بوزار پاریس پرداخت. سالیانی در سال ۱۳۴۶ به ایران بازگشت و تا سال ۱۳۵۹ با سمت استادیاری در دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تدریس پرداخت.

• ناهید سالیانی در سال ۱۳۴۹ با دکتر #منوچهر_مزینی (۱۳۱۴، ساری-۱۳۸۱، تهران) پژوهشگر، شهرساز و معمار برجسته. فارغ ‌التحصیل برنامه‌ریزی شهری از آی تی تی شیکاگو و شهرسازی از دانشگاه فنی مونیخ. استاد دانشگاه‌های بوستن امریکا، ملی ایران و تهران، دانشگاه ملک عبدالعزیز جده و دانشگاه آزاد، ازدواج کرد که حاصل این وصلت دو فرزند است.

او از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۷ نماینده‌ی دانشگاه تهران در کمیسیون نصب مجسمه و بناهای یادبود ایران در وزارت فرهنگ و هنر بود و در دهه‌های پنجاه تا شصت نمایشگاه‌های متعددی از آثار او در تهران، سویس، امریکا و برگزار شد. وی همچنین  بین سال‌های ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۷ در کالج آو آرتز ماساچوست امریکا به تدریس اشتغال داشت و در حد فاصل سال ۱۳۸۱ تا سال‌های پایانی زندگی، عضو شورای عالی مجسمه‌سازی سازمان زیباسازی تهران بود و به موازات آن به تدریس در دانشگاه می‌پرداخت.

• من از سال ۱۳۹۱ به لطف دوستانی مشترک، افتخار معاشرت با خانم سالیانی را داشتم. آن موقع به تازگی از صدمات حادثه‌ای سخت رها شده بود. از همان ابتدای آشنایی دریافتم‌ که دوستدار گیلان و شیفته‌ی زادگاهش انزلی‌ست.
فهمیدم که در همه‌ی سال‌های گذشته هرگاه که ایران بود در اولین فرصتی که دست می‌داد به انزلی سفر می‌کرد و اقامت‌گاهش هم هتل زیبای ایران در مجاورت بلوار تاریخی انزلی بود. هتلی که حالا متاسفانه متروکه است!

ناهید سالیانی اواسط دهه‌ی نود تصمیم گرفت به زادگاهش برای زندگی برگردد و این اتفاق هم افتاد.
بسیار خلوت‌گزین بود. طبع بلندی داشت و تمایلی به حضور در اجتماعات نداشت. از این رو از آن سال تا زمان درگذشتش همراه حلقه‌ی کوچکی از دوستان مفتخر بودیم که همراهش باشیم و از محضرش بیاموزیم. در همین روزها هم مجالی شد تا به طور پیوسته و مستمر گفتگوهایی درباره‌ی زندگی شخصی و هنری‌اش داشته باشیم. امیدوارم عمری باشد و توانی که بتوانم به زودی در قالب کتابی برای انتشار جمع‌بندی و تدوین‌‌شان کنم...

http://mroor.org/4h4
@aminhaghrah
آمین
Photo
▪️
حاج‌سیاح در طالع ما چه دید؟!

یکصد و چهل سال از ثبت این سفرنوشته‌ها به قلم حاج سیاح محلاتی می‌گذرد. آخر چه شده؟ چه بر این سرزمین رفته که این‌همه از روزهای روشن‌‌اش دوریم و به گذشته‌های تاریک‌‌اش شبیه؟ سیاح آن‌روزگار چه در سیمای ما دید که سهم امروزمان را جز انهدام هویت و خرابی آبادانی ندید؟

"در بازار و باغ #انزلی گردش کردم. بندری مثل انزلی قابلیت دارد که مثل بیروت و اسکندریه و ازمیر باشد. بدبختانه مثل دهی است و کسی در قید آبادی آن نیست. همین‌قدر چند دکان داشته، کرایه بدهند و دولت هم چیز جزئی بی‌ترتیبی از گمرک به دست آورده به عیش صرف کند و باقی را این و آن بخورند. واقعن در آن‌جا معلوم می‌شود ایران صاحب ندارد، در و دروازه ندارد. چنین بندری استحکامی ندارد که هرگاه نعوذبالله! از دریا به آن‌جا حمله شد، یک‌روز مقاومت کند که مردم بگریزند.

در چنین بندری مثل بندرهای ممالک دیگر، از دولت نشانه‌ای و ابهتی نیست. گویا سرحد نیست و بندر نیست. چند نفر از همان سربازهای ژنده‌پوش دزد عمله هست که نمی‌دانند وطن و سرحد و ماموریت و مستحفظ بودن چیست و چه تکلیف دارند. این عمارت صدری که مال دولت و بی‌مانند است و باغ آن‌که به‌چه دلگشایی قشنگی است به گمان من چندان نمی‌کشد که منهدم خواهد شد. مامورین ایران برای یک دستمال قیصریه را آتش می‌زنند و برای یک انگشتر شیره خیک را پاره می‌کنند.
مثلن اگر فقط سالی صدتومان از آن‌وجه مقرر که دولت برای این عمارت منظور داشته خرج آن کنند و باقی را بخورند، این نشانه‌ی عظمت و ابهت یک‌دولت و ملت باقی می‌ماند. لکن آن عظمت را به صد تومان می‌فروشند و دولتی هم نیست بداند چه خبر است. تفتیشی هم در کار نیست.

باری در این بندر، ایران نه توپ و نه استحکامات دارد، نه کشتی جنگی و نه کشتی تجارتی دارد. گویا انزلی مال روسیه و فوائدش مال روسها است و ایرانیان جز عمله نیستند...".


#خاطرات_حاج_سیاح | در سفرِ به #رشت و #انزلی، مرداد ۱۲۵۸

@aminhaghrah
Ещё