الفیا pinned «امروز هفتم مهر نود و هفت آخرین مطلب الفیا -چنانکه میبیند- منتشر میشود؛ با این که حدود هفتاد هزار کلمه مطلب ادبی آماده انتشار است، به انگیزه گشایشی تازه در فضای مجازی، این مجله ادبی در شکل سابق به کار خود پایان میدهد و به زودی حیاتی دوباره مییابد. h…»
امروز هفتم مهر نود و هفت آخرین مطلب الفیا -چنانکه میبیند- منتشر میشود؛ با این که حدود هفتاد هزار کلمه مطلب ادبی آماده انتشار است، به انگیزه گشایشی تازه در فضای مجازی، این مجله ادبی در شکل سابق به کار خود پایان میدهد و به زودی حیاتی دوباره مییابد.
✅ اتاق تقریبا لخت بود. رنگ و فضای اتاق با بقیهی خانه فرق داشت. کف اتاق با پارکت رنگ چوب پوشانده شده بود، بدون هیچ فرشی. یک پنجرهی بزرگ رو به خیابان که تقریبا چیزی از دیوارش باقی نگذاشته بود، با پرده کرکرهی نسکافهای روشن و طرح درختهای پاییزی. با دیدن دو تا صندلی لهستانی و میز کوچک پایه بلند بینشان، کنار پردهی پاییزی، سیخ شدن موهای تنش را حس کرد...
🔴 دولت آبادی در سالهای اخیر با دو اثر بنیآدم و طریق بسمل شدن دوباره پا به عرصهی پر شور ادبیات گذاشته است. سه نویسنده جوان و یک منتقد میانسال به نقد دو اثر این نویسندهی پیر-جوان ادبیات ایران رفتهاند. الفیا از نقد استقبال میکند و در صورت مخالفت با این نوشتهها، اگر نقدی به صورت مستدل نوشته شود، منتشر خواهد کرد. متنها را میتوانید از طریق لینکهای زیر مطالعه کنید. خواندن متنها، اندازهی خواندن یک فصل از رمان «کلیدر» است. #رمان_های_پرفروش_دهه_90 #بنی_آدم #طریق_بسمل_شدن #محمود_دولت_آبادی #یزدان_سلحشور #علیرضا_ترکمن #احسان_رضایی_کلج #محمد_صدرا_امینی
#شهپیر داستانی از #غلامرضا_شیری است که از تأثیرات سد بر زیستبوم خوزستان میگوید. بریدهای از داستان را بشنوید و همه داستان را در زیر بخوانید؛ اندازهی کندن یک قبر.
✅ هرس برای کسانی که جنگ را با گوشت و پوستشان تجربه کردهاند، یادآوری خاطرهایست غمانگیز و تلخ. آنچه بر پیشانی کتاب آمده، گویی چراغیست که میخواهد ذهن مخاطب را برای آنچه که باید در مسیر کتاب ببیند و حس کند، روشن میکند: «جهان اینگونه به پایان میرسد، نه با فریاد که با مویه ...»
✅ این یادداشت تنها درباره اشتباه ما در الفیا نیست، بلکه راه میبرد به اشتباه دیگری؛ سربسته آنکه بزرگان کمکم مناصب را بِهِلَند و به جوانان فرصت دهند… جوانانی که از بد روزگار دارند چهل سالگی را هم رد میکنند. نمیدانیم آیا در کشور دیگری هم این قدر سنِّ جوانی بالا رفته است یا نه.
✅ همهجا بوی اندوه و غریبی میداد. انگار خاک غربت بر دشت پاچیده بودند. غربت، زمانی فزونی گرفت که لشگریان هر کدام برای غنیمت چیزی پیشی میگرفتند و سهم کسی پیراهن بود و انگشتر. آنکه دلش تاریکی بیشتری داشت بهقصد انگشتر سیدالشهدا(ع) آمد... #داستان_خون_خدا #روایت #روایت_یازدهم #شب_روضه #فاطمه_بهروز_فخر
✅ شب یازدهم شب دریافتن بود. گویی خطاکاران اصرار داشتند جنایت را مرتکب شوند تا به پستیاش پی ببرند. یکی اما دوست حسین بود و فرزندانش. شب یازدهم ام سلمه میشنید که همه اهل آسمان قاتلین حسین را لعنت میکنند. میگریست و از گریهاش همسایهها در مدینه بیدار میشدند... #داستان_خون_خدا #روایت #روایت_دوازدهم #شب_بیداری #میثم_امیری
🔴 روایت یازدهم و دوازدهم؛ دور روایت از بَعدِ واقعه را به قلم خانم فاطمه فخربهروز و میثم امیری میخوانید. خواندن متنها، اندازهی جمع شدن قافله اسرا بعد از شهادت سیدالشهداست. http://alefyaa.ir/?p=10323 @alefya
🔶حمَیْد بن مُسلِم گفت: به خدا سوگند هیچ شکستهی بییارماندهای را که فرزاندان و خاندان و یارانش کُشته شده باشند ندیدم که از او قَويدِلتر و جگَرآوَرتر باشد. هرگاه پیادگان برو حَمله میآوردند به شمشیرِ خویش بر آنان حَمله میبُرد و آنان چونان گَلّهی بُز که گُرگ در آن افتاده باشد از سمتِ راست و چپِ او میگریختند و رَه میگشودند.
✅ «روزنامه عاشورا» نام کتابی است که جویا جهانبخش ترجمه کرده از کتاب «یوم الطف (مقتل الامام ابیعبدالله الحسین الشهید)» به قلم هادی نجفی. فارسیِ جهانبخش ما را به دوره طلایی نثر خردگرای فارسی میبرد که واژهها و عبارتها اندیشمندانه کنار هم قرار میگرفتند. از آمادهسازان این اثر دانشورانه به ویژه مترجم ارجدار آن سپاسگزاریم که فصل چهارم این کتاب را (درباره «به شهادت رسیدن امام») در اختیار مجله ادبی الفیا قرار دادهاند.
🔴 به منظور حفظ شیوه نگارش رعایت شده در این کتاب، بخش کوتاهی را در اینجا گذاشتهایم و قسمتی از فصل چهارم آن را به صورت پیدیاف در لینک زیر قرار میدهیم. آن را روی رایانه خود ذخیره کنید و بخوانید.
✅ نوبت به سعید ابن عبدالله حنفی رسید. او هم در جواب امام میگوید: «به خدا قسم اگر بدانم پس از مردن زنده میشوم سپس کشته میشوم و سوزانده میشوم و پس از آن تکه تکه میشود و این عمل هفتاد بار به همین شکل تکرار شود، دست از شما برنمیدارم تا روحم فدایتان شود. این مردن که تنها باری بیش نیست.»
✅ ای اهل کوفه، ای اهل فریب و نیرنگ! آیا گریه میکنید؟ اشک شما خشک مباد و شیون شما آرام مباد. مَثَل شما مَثَل همان پیرزنی است که پس از ریسیدن پنبهها و محکم کردنشان، آنها را مجددا پنبه میکرد. قسمها را میان خود به بازی گرفتهاید. وای بر شما کوفیان آیا مردانتان ما را میکشند و زنانتان بر ما گریه میکنند؟
✅ اینک جامعهی ادبی و جماعتِ شعرخوان، گروس را بهعنوانِ یک شاعرِ نوگرایِ مدرن که آرامآرام این جایگاه را به دست آورده، باور کرده است. حال اگر امروزه عدهای صرفاً به این دلیل که گروس با جریانِ سادهنویسی همراه است و مروّجِ آن، بر او بتازند و بر شعرش تازیانه زنند که هان... او دیگر دوستداران و مخاطبانی دارد که زیبایی را از منظرِ خود میشناسند، نه غیر!
🔴 آقای ضیاءالدین خالقی در دوشنبههای نقد شعر، به سراغ گروس عبدالملکیان رفته است و از چرایی «پذیرفتن» شعرش میگوید. خواندن متن، اندازهی خواندن شعر «مرغ امین» نیما طول میکشد.
✅ چهره پیامبر را داشت و همچون پدربزرگش امیرالمومنین علی (ع) شمشیر میزد. دشمن حیرت کرده بود. تعداد کثیری از کوفیان را سر به نیست کرد. نزد پدر بازگشت تا خستگی در کند. تشنهاش بود. پدر زبان پسر را در دهان خود گذاشت و او را به ملاقات با پیامبر بشارت داد.
✅ حسین دروغ نمیگوید. عمر این را خوب میدانست. همان زمان که به دیدارش رفته بود، در شب هشتم محرم. حسین با عباس و با جوانی با جمال پیامبر رحمت آمده بود؛ با علی اکبر. عمر هم با فرزندش رفته بود و غلامش.
✅ حرّ گفت که از نامهها خبری نداشته و در زمرۀ نویسندگان آن نامهها نبوده و مأمور است آنان را در کوفه تسلیم ابنزیاد کند. در این لحظه امام به حرّ فرمود «مادرت به عزایت بنشیند، از ما چه میخواهی؟» حرّ گفت «اگر به جز شما احدی از عرب نام مادرم را میبُرد، من هم مقابله به مثل میکردم اما چه کنم که نام مادر شما را جز با بهترین توصیفها نمیتوانم بیاورم.»
✅ از ریشسفیدانِ قبیلهی بجلی بود. با عهد و عیال قصد کرده بود از حج برگردد و راهیِ کوفه شود. به همه سپرده که حواسشان جمع باشد یکوقت توی راه، در مقصد، با حسین علیهالسلام یکجا نباشند؛ خوش ندارد حسین را ببیند و از قصدش آگاه شود...
✅ چهل و یک نفر را به درک واصل کرده بود. همین شد که ابناشعث سراغ ابنزیاد فرستاده بود و از او کمک خواسته بود. «آیا خیال میکنی مرا به سوی بقّالی از بقّالهای کوفه فرستادهای؟ مرا به سوی شمشیری از شمشیرهای محمّدبنعبدالله فرستادهای.»