View in Telegram
همه‌جا بوی اندوه و غریبی می‌داد. انگار خاک غربت بر دشت پاچیده بودند. غربت، زمانی فزونی گرفت که لشگریان هر کدام برای غنیمت چیزی پیشی می‌گرفتند و سهم کسی پیراهن بود و انگشتر. آن‌که دلش تاریکی بیشتری داشت به‌قصد انگشتر سیدالشهدا(ع) آمد... #داستان_خون_خدا #روایت #روایت_یازدهم #شب_روضه #فاطمه_بهروز_فخر شب یازدهم شب دریافتن بود. گویی خطاکاران اصرار داشتند جنایت را مرتکب شوند تا به پستی‌اش پی ببرند. یکی اما دوست حسین بود و فرزندانش. شب یازدهم ام سلمه می‌شنید که همه اهل آسمان قاتلین حسین را لعنت می‌کنند. می‌گریست و از گریه‌اش همسایه‌ها در مدینه بیدار می‌شدند... #داستان_خون_خدا #روایت #روایت_دوازدهم #شب_بیداری #میثم_امیری 🔴 روایت یازدهم و دوازدهم؛ دور روایت از بَعدِ واقعه را به قلم خانم فاطمه فخربهروز و میثم امیری می‌خوانید. خواندن متن‌ها، اندازه‌ی جمع شدن قافله اسرا بعد از شهادت سیدالشهداست. http://alefyaa.ir/?p=10323 @alefya
Telegram Center
Telegram Center
Channel