#داستان_صبا #قسمت_8⃣
بر خلاف انتظار که دوست داشتم حاجی بیشتر ملاحظه بکنه ولی سختگیرتر و سختگیرتر شد،
☹️ چون سال کنکور بود و نمی خواستم پیش خانوادم شرمنده بشم.
😊کافی بود حاجی سؤالی بپرسه که من جواشو بلد نباشم،
😰با عصاش میزد به سرم و میگفت دختره نادون...
😱سخت گیری های حاجی باعث شد که بعد از امتحانای دی مدرسه نرم
😁وفقط سه چهارساعت درس کنکوری بخونم
🤓.....
تو آزمونام تراز و درصدای خوبی نداشتم...
😐 تا عید وضع همین بود.....
تا اینکه عید شد و من ۱۴روز اردوی درسی رفتم.....
🙄حاجی قهر و دعوا و کتک وگیس وگیس کشی
😭🤐🤕.....
اصلاراهم ندادتو خونش بعد دو هفته....
می گفت تو با همون 3یا4ساعت درس هم میتونی قبول بشی....
انصافاهم حرفش درست بود.....
من چون میترسیدم ازاینکه نتیجه خوبی نگیرم
😕 همون وقت محدودهم باتمام قوامیخوندم
....کم کم اوضاع فرق کرد.....
😎من فهمیدم پشت این کاری حاجی علتی خوابیده واونم نظمه....?
حاجی ازدختری که حتی بلدنبودچندتاکتاب مرتب کنه یک موجودمرتب ساخت.....
الان هم همینطوره.....نظم دارم توی صحبت کرد
🔈...تفریحم
🏉⚽🏀....مطالعه
📓📔....کارای روزمره ام.....
امادرس بعدی......
صبر....
🤗تحت فشار سختی بودم، و سؤال های زیادی داشتم، حاجی فقط گوش میداد و تا سؤالی که مورد نظرش نبود رو نمی پرسیدم جواب نمیداد،
😐 این رفتار حتی باعث اعتراض خود خانواده حاجی شد، اما حاجی اتمام حجت کرد و گفت تو تربیت من دست نبرند.
🤐این رفتار حاجی طبق معمول هدفمند و برنامه ریزی شده بود، وقتی دیدم نتیجه نمیگیرم، با حاجی قهر کردم و رفتم دنبال کتابهایی
📚 که ممکن بود جواب سؤالهام(
❓❓❓) رو داخل اونها پیدا کنم، اما کلاف پیچیده تر شد!
😫😩ناچاراً مجبور شدم برگردم پیش حاجی، اما اینبار غرورم اجازه نمی داد بیش از یک بار بپرسم! حاجی هم بی توجه برنامه خودشو ادامه داد!
✳️بعد از مدتی دیدم جواب تمام سؤالهامو گرفتم...
✔️اما فهمیدم قرار نیست جواب هر سؤالی رو همون لحظه بگیرم و شاید اصلاً درست نباشه که جواب رو بدونم!
🌸🌱عید نوروز
🌱🌸 شد و من واقعاً از نتیجه کنکورم می ترسیدم! وضعیتم مطلوب نبود.
بعد از دو روز فکر کردن رفتم به حاجی گفتم:
"حاج بابا میشه به درس
📝 و کنکورم
☑️ برسم؟"
قبول کردند، هر چند نمی خواستن قبول کنن و کلاً مخالف تحصیلات آکادمیک دانشگاهی بودند و میگفتن برای یک دختر اشتباهه که بره تو چشم نامحرم باشه، در شأن یک دختر نیست... حرف پدرم هم همین بود...
حالا میفهمم اشتباه کردم و نباید می رفتم!
و این شد که کلاً درس دین رو گذاشتم کنار و چسبیدم به کنکور
❗️سه ماه مرتب درس می خوندم... اوایل تیرماه بود که کنکور
✏️☑️ ریاضی دادم،
❇️وقتی برگشتم تصمیم عجیبی گرفتم...
✳️ادامه دارد
#کپی_باذکرمنبع_حلال_است @Ahmadmashlab1995