شهید احمد مَشلَب

#سالم
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadmashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #سید_پابرهنه۴ طبق معمول با پای برهنه در منطقه راه مےرفت. پرسیدم: "سید! چرا با پای برهنه"؟ گفت: "برای پس گرفتن این زمین، خون داده شده... این زمین احترام داره!! خون بچه ها روش ریخته شده، آدم باید با پای برهنه روش راه بره". سید…
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#سید_پابرهنه۵

#قسمتی_از_وصیت_نامه
🌹شهید سید حمید میرافضلی🌹

ای جوانان و پاکدلان!
تقویت کنید دوستی #اهل_بیت را در قلبتان
نورانی کنید قلب خود را با #نورقرآن
تفکر کنید در آیات نجات بخش قرآن
...

#بدنی_که_نپوسیده_بود...
#حسن_باقری یکی از دوستان #سید بود که ۱۵ ماه بعد از شهادت سید، شهید شد.
قرار شد او را پائین پای سید دفن کنیم. همین طور که داشتیم زمین را مےکندیم و خاک ها را بالا مےریختیم دیواره ی #قبر سید فرو ریخت!!!! و در یک لحظه #عطربسیارخوشی فضا را پر کرد...

به بغل دستےام گفتم:
"این چه بوییه"؟؟

گفت:
"فکر کنم از سوراخ قبر شهید میرافضلی باشه"...

دستم را از سوراخ داخل قبر کردم!!!
دستم خورد به پای سید حمید. درست انگار یک ساعت پیش دفنش کرده باشند. سالم بود و نرم...

از آن سوراخ که داخل قبر را #نگاه کردم، جنازه شهید میرافضلی را دیدم که بعد از #۱۵ماه از شهادتش کاملا #سالم بود...

#پایان_داستان_سید_پابرهنه
#نسال_الله_منازل_الشهدا
#خادم_الشهدا
نشر این پست، #باقیات_الصالحات است

#لاتهای_بهشتی_ادامه_دارد
@AHMADMASHLAB1995
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم


🔰محمدحسین خیلی #حسرت دوران دفاع مقدس را می‌خورد. با غبطه🙁 می‌گفت: ‌ای کاش من هم در #آن_زمان بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید😔

🔰یکی از برنامه‌های همیشگی‌اش زیارت #کهف‌الشهدا و قطعه شهدای گمنام🌷 بهشت زهرا(س)بود.وقتی پیکر دوستان شهید #مدافع حرمش شهیدان کریمیان🌷 و امیر سیاوشی🌷 را آوردند و در #چیذر به خاک سپردند ، حال و هوای عجیبی داشت.

🔰ارتباط خاصی با #شهدا داشت و همیشه کلام شهدا را نصب‌العین خودش قرار می‌داد👌 محمد #عاشق_شهادت بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد💪 که به #سوریه برود.

🔰یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: #مامان اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت می‌کنید؟ نظرتان چیست⁉️ گفتم: یک عمر است که به #اباعبدالله (ع) می‌گویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی واسرتی، آقا جون همه زندگی‌ من به فدایت❤️، حالا که وقتش شده ، بگویم نه نرو همان #خدایی که در اینجا حافظ توست در سوریه هم است😊 همه عالم محضر خداست.

🔰گفت: وقتی #تو راضی هستی یعنی همه راضی‌اند. عاشقانه💖 تلاش کرد برای رفتن، اعزام‌ها خیلی راحت نبود. یک روز #جمعه-صبح برای خواندن نماز📿 صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: مادر #محمدحسین ساکش را بسته و می‌خواهد برود🚌

🔰رفتم و گفتم: می‌روی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس📸 با هم بیندازیم. عکس‌ها را که انداختیم، #بوسیدمش و راهی‌اش کردم. وقتی رفت گفتم با #شهادت برمی‌گردد اما مصلحت خدا بر این بود که #سالم برگردد.

🔰وقتی از #سوریه آمد از اوضاع آنجا برایم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و #اسلام بیشتر شده بود می‌گفت: مامان نمی‌دانید چه خبر است؟ خدا نکند آن #ناامنی که در سوریه ایجاد شده در ایران🇮🇷 پیاده شود. می‌گفت: تا زنده‌ایم #محال است به این خائنان اجازه بدهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند👊


#شهید_محمدحسین_حدادیان

@AhmadMaashlab1995
#رقیه_جانم ...❤️

تو ببخشا که اگر
صورت من #نیلی نیست...
پِلک #سالم دارم!
#بازو_و_پهلوی من بی درد است...
لیک چشمانم اگر #بهر تو
گریان نشود" #نامرد است...

#امشب_شب_دختران_شهداست
@AhmaMashlab1995
کرامات سياهپوشی در عزای امام حسیـــن ع ...


🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹

یکی از نمایندگان حضرت آیت الله #خوئی رحمت الله علیه مےگوید:

یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم ودر آن گرمای شدید ایشان را در حالی دیدم که از سر تا پایشان سیاه پوش بود، حتی لباسهای زیر و جوراب های ایشان نیز سیاه بود.

من درحالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم از آقا سوال کردم که آیا فکر نمےکنید با این وضعیت سر تا پا سیاه پوش در این هوا،ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!!!

ایشان در پاسخ فرمودند:
فلانی من #هرچه #دارم از سیاه پوشی سر تا پا برای حضرت #سیدالشهداء علیه السلام دارم.

پرسیدم:چطور؟؟
فرمود:بنشین تا برایت تعریف کنم.

سپس اینگونه برایم تعریف نمود:

پدر من مرحوم حاج سیدعلی اکبر خوئی از وعاظ و منبری های معروف زمان خود بود.
همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری بچه اش #سقط میشد و خلاصه بچه دار نمیشدند.

روزی پدرم بالای منبر این جمله را به مردم میگوید:
...که ایهاالناس دستتان را از دست امام حسین و اهلبیت علیهم السلام رها نکنید که اینها خاندان #کرامت و #بخشش اند،و هر حاجت یا مشکل بزرگی که دارید جز درب خانه ی ایشان جای دیگری نروید که این خانواده #حلال مشکلات اند....

پس از آنکه پدرم از منبر پائین میاید زنی به او میگوید:
آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش میکنید تا برای حل مشکلات و گرفتن حوائجمان درب خانه ی اهلبیت و امام حسین علیهم السلام برویم،چرا خودت از امام حسین علیه السلام نمیخواهی تا به تو فرزندی #عنایت فرماید؟؟!!

ایشان درحالیکه به شدت ناراحت میشوند به خانه میرود.

همسرشان (مادربنده)میپرسد آقا چرا اینقدر ناراحتید؟؟؟و ایشان قضیه ی منبر و صحبت آن زن را بازگو میکنند.

مادرم میگوید خب راست گفته،چرا خودت چیزی #نذر امام حسین علیه السلام نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟؟

پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟؟
 مادرم در جواب میگوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم،اصلا شما نذر کن که امسال تمام ۲ ماه #محرم و #صفر را برای امام حسین علیه السلام از سر تا پا،حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید.

در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سر تاپا سیاه پوش شد. در همان سال هم مادرم باردار میشود و ۷ ماه نیز از بارداری اش میگذرد و بچه اش سقط نمیشود.

یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید. وقتی پدرم درب را باز میکند پس از سلام و احوال پرسی عرض میکند که من یک سوال دارم.
پدرم که گمان میکند سوال او یک مساله ی علمی و یا فقهی باشد میگوید بپرس.
اما در کمال ناباوری آن طلبه میپرسد آیا همسرشما باردار است؟؟؟
ایشان با تعجب میگوید بله،تو از کجا میدانی؟کسی از این قضیه اطلاع ندارد. باز میپرسد ایشان ۷ ماهه باردارند؟؟

پدرم با تعجب بیشتری پاسخ مثبت میدهد.

ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن میکند و میگوید:
آسیدعلی اکبر من الآن خواب بودم، در خواب وجود مبارک #حضرت_علی علیه السلام را زیارت کردم.

حضرت فرمودند:
برو و به آسیدعلی اکبرخوئی بگو که بخاطر آن #نذری که برای فرزندم حسین کردی و ۲ ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی این بچه ای را که ۷ ماه است همسرت در رحم دارد را ما #حفظ میکنیم و او #سالم میماند و ما او را بزرگ میکنیم و او را فقیه و عالم در دین میگردانیم و به او شهرت میدهیم.و او را به نام من " #ابوالقاسم" نام بگذار.

....حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم؟؟؟.....


📚گلشن ابرار، ج ۳

╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@AhmadMashlab1995
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯