شهید احمد مَشلَب

#اهل_بیت
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadmashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_شانزدهم در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به…
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_هفدهم

ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشی‌ها همه تن و بدن‌مان می‌لرزید.

اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»

چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج #انفجار می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.

آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!»

اما من می‌دانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب #عاشقش را در قفسه سینه‌ام احساس کردم.

من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟

عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»

در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از #اهل_بیت (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد.

صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت.

حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!»

داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.

تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.

با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.

مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.

ما مثل #پروانه دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع می‌سوخت.

یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»

عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.»

از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن #ایرانی‌ها بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!»

اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد.

به #همت جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»

از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.

نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...


#ادامه_دارد


✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد



@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_یازدهم و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری…
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_دوازدهم

فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام #امام_حسن (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.

به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.

آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید.

نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم #داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم.

همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز #صاحب_الزمان (روحی‌فداه) نداریم.

شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به #امام_حسین (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما #دفاع می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با #اهل_بیت (علیهم‌السلام) هستیم و از #حرم شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!»

گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان #عاشقانه می‌سرود :«جایی از اینجا به #بهشت نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!»

شور و حال #شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد #عراق شد، با خیانت همین خائنین #موصل و #تکریت رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف #آمرلی رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.»

اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل #سیدالشهدا (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا #شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین #مقاومت و #ذلت یکی رو انتخاب کنیم!»

و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد #هیهات_من_الذله در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق #شهادت بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.

شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، #آمریکایی‌ها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»

مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید #مدافعان شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود.

شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط #محاصره دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.

عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که #خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب #عروسی‌ات عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی #غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»...


#ادامه_دارد


✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد



@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #سید_پابرهنه۴ طبق معمول با پای برهنه در منطقه راه مےرفت. پرسیدم: "سید! چرا با پای برهنه"؟ گفت: "برای پس گرفتن این زمین، خون داده شده... این زمین احترام داره!! خون بچه ها روش ریخته شده، آدم باید با پای برهنه روش راه بره". سید…
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#سید_پابرهنه۵

#قسمتی_از_وصیت_نامه
🌹شهید سید حمید میرافضلی🌹

ای جوانان و پاکدلان!
تقویت کنید دوستی #اهل_بیت را در قلبتان
نورانی کنید قلب خود را با #نورقرآن
تفکر کنید در آیات نجات بخش قرآن
...

#بدنی_که_نپوسیده_بود...
#حسن_باقری یکی از دوستان #سید بود که ۱۵ ماه بعد از شهادت سید، شهید شد.
قرار شد او را پائین پای سید دفن کنیم. همین طور که داشتیم زمین را مےکندیم و خاک ها را بالا مےریختیم دیواره ی #قبر سید فرو ریخت!!!! و در یک لحظه #عطربسیارخوشی فضا را پر کرد...

به بغل دستےام گفتم:
"این چه بوییه"؟؟

گفت:
"فکر کنم از سوراخ قبر شهید میرافضلی باشه"...

دستم را از سوراخ داخل قبر کردم!!!
دستم خورد به پای سید حمید. درست انگار یک ساعت پیش دفنش کرده باشند. سالم بود و نرم...

از آن سوراخ که داخل قبر را #نگاه کردم، جنازه شهید میرافضلی را دیدم که بعد از #۱۵ماه از شهادتش کاملا #سالم بود...

#پایان_داستان_سید_پابرهنه
#نسال_الله_منازل_الشهدا
#خادم_الشهدا
نشر این پست، #باقیات_الصالحات است

#لاتهای_بهشتی_ادامه_دارد
@AHMADMASHLAB1995
‍ ‍ ‍ #سیـــره_شهــدا

راوے.خواهرشهید

ستار همیشه آرزوے شهادت داشت و در این مدت ۴ سال زندگے مشترڪمان بارها از شهادت حرف مےزد و مے‌گفت #زندگےحقیقے من در آن دنیاست، او حتے از #مڪان و زمان شهادتش خبر داشت.

عشق به #اهل_‌بیت (ع) قدم‌هاے شهید عباسےرا در مسیر #شهادت استوار ڪرد

#ستار عاشق اهلبیت (ع) بود و در تمام مناسبت‌ها، اعیاد و میلاد و شهادت ائمه اطهار (ع)، #خانواده و اطرافیان را دورهم جمع و همه را در #اندوه و شادےشهادت و ولادت ائمه اطهار (ع) #شریڪ مےڪرد

#ستار در دفتر خاطرات خود اشاره مےڪند ڪه :
«چندین سال پیش در جمعے شاد نشسته بودیم ڪه یڪ باره به یاد #دختر گرامے پیامبر #مڪرم_اسلام (ص)، حضرت فاطمه الزهرا (س) افتادم که آن #بانو در سن ۱۸ سالگے به شهادت رسید و من تاڪنون نصیبے از شهادت نبردم جمع را #ترڪ ڪردم و به اتاقے رفته ردایے بر سر ڪشیده و از اندوه فراوان در #حسرت شهادت گریستم».


#شهید_مدافع_حرم_ستار_عباسے

🌷 @ahmadmashlab1995
مادرش میگفت:
اگر احمد دوباره زنده شود
باز هم به او خواهم گفت که برو و در راه #حضرت_زینب
فداکاری کن
این رسم #عاشقی برای #اهل_بیت است
#شهید_احمد_محمد_مشلب
@AhmadMashlab1995
‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍ 📝ادامه متن قبلی 👆

🔹عارضم نظریه انحصار #عصمت_پیامبران فقط در وحی و نه دیگر امور ، اولین بار توسط #یهودیان شمال مدینه در برخی از صحابه پیامبر نهادینه شد و قطعا همان طور که مستحضر هستید تقریبا هیچ پیامبری از #تحریف_یهود در عهدین جان سالم به در نبرده و خیره سرانه عده ای از پیامبران را با کمال پوزش از بارگاه الهی ! ، #دزد ، #قاتل ، #شارب_الخمر ، مبتلا به #دیاثت ، #زنای_محصنه ، #زنای_با_محارم و ... معرفی کرده اند.

🔹و طبعا باید برایتان سوال شود پس چرا #یهود و #نصارا ، کتب چنین افرادی (پیامبران) را با این همه #فسق_و_فجور قبول داشته و بر مبنای سخنان چنین افرادی دینداری می کنند؟

🔺پاسخش بسیار ساده است : چون همچون شما(آنطور که از سخنانتان بر می آمد) معتقدند پیامبران در وحی ، معصوم و صد البته #غیر_قابل_نقد و در دیگر امور و سخنانشان ، #غیر_معصوم و طبعا قابل #نقد هستند!

🔹مورخین تا قبل از #شهادت پیامبر گرامی اسلام ،بیش از ۱۴۰ مشاجره بین ایشان و برخی صحابه نقل کرده اند که قطعا نشان از #بی_بصیرتی آن دسته از صحابه و تاثیر این انحراف فکری اهل کتاب در ایشان است.

🔹برای مثال می توانید به منابع انتهای متن ، از کتب برادران #اهل_سنت مراجعه فرمایید که نشان از رجوع برخی از همین #صحابه به #یهودیان و البته ناراحتی پیامبر از این عملشان دارد.

🔺اینکه #یهودیان یا برخی #صحابه متاثر از آنها چه عقیده ای داشته اند کاری ندارم !

🔹اما در عجبم از جنابعالی که درس #حوزه_های_شیعه را خوانده اید و ملبس به #لباس_پیامبر هستید و نظریات #منحرف_یهود را رواج می دهید آن هم در قامت #رئیس_جمهور_روحانیِ #شیعه_خانه_امام_زمان !

🔹دوم در عجبم از #حوزه_های_علمیه که برای چندمین بار ،این چنین #دانسته یا #نادانسته به #اصول و #مسلمات و #محکماتشان #تاخته_اید و صدایی از کسی در نمی آید !

🔺با خودم میگویم اگر یک دهم این سخنان را #رئیس_جمهور #کت_شلواری قبل از شما گفته بود چه ها که نمی کردند!

🔹چه عرض کنم لابد بندگان خدا با خودشان می گویند : #رئیس_جمهور محترم عامدانه هر از چند گاهی چنین سخنانی را می گویند تا #حوزه_های_علمیه یا به قول مردم، #آخوند_ها علیه شما موضع بگیرند و حواس همان مردم از #دلار۴۴۰۰ تومانی و #سکه یک و نیم میلیونی و خبر #حذف ۳۰ میلیون #یارانه بگیر و
#تحریم های جدید پس از #برجام ، #پرت شود و البته کسی هم نمی پرسد مگر خود شما #آخوند نیستید؟

🔺به آقایان و استدلالهایشان کاری ندارم ، بنده به عنوان یک #کت_شلواری #محب_اهل_بیت، این گونه سخنان را پای نهادن بر #خطوط_قرمز_اسلام و #قرآن و #اهل_بیت و #مرجعیت میدانم و به اندازه خودم درباره آن روشنگری کرده و خواهم کرد و به عنوان یک برادر دینی و یکی از آحاد این مملکت #نصیحتتان می کنم، اگر اینهایی که گفتید #عقیده_تان نیست و صرفا می خواهید حواس مردم را از #مسائل_اساسی #پرت کنید به همان داستان تکراری لغو #کنسرت_ها و #حضور_زنان در ورزشگاه ها بپردازید و با #اهل_بیت کاری نداشته باشید!
اعتقاداتمان به کنار ، تجربه نشان داده #هتک_حرمت #اهل_بیت عاقبت خوشی ندارد

🔺یک #کت_شلواری #محب_اهل_بیت :
👤علی اکبر #رائفی_پور

منابع مذکور در متن :
📚صحیح بخاری الطبعة: الأولى، 1422- ج7 ص120 📚 ج6 ص9 ح 4431📚 ج6 ص9 ح 4432
📚ج4 ص99 📚 ج4 ص69 📚 ج1 ص34 📚 ج9 ص 111
📚ذهبي،سير اعلام النبلاء،3/489
📚(عبد الرزاق،مصنف،6/114)
📚(ابن حجر عسقلاني،لسان الميزان،2/408)
📚(احمد ابن حنبل،مسند احمد،3/387)
📚(سيوطي،الدر المنثور،5/148)
📚(ابن منظور،لسان العرب،10/508)
📚ابن کثیر دمشقی ، تفسیر قرآن العظیم ، چاپ دار الطیبه ،‌ج ۲، با تحقیق سامی بن محمد السلامه ، ص ۴۷۵ ، ذیل آیه ۱۷۰ سوره نساء همچنین : ص
📚تاریخ ابن خلدون ،چاپ دار الفکر بیروت ، صفحه ۵۵۴ ۶۷۸

تنها کانال رسمی استاد رائفی پور و جنبش مصاف
http://T.me/joinchat/AAAAADwiIiTk_fhNgzD4nQ

🎬 فیلم سخنان رئیس جمهور در جمع مسولان اقتصاد و دارایی( ۱۸دی۹۶)👇
قسمت دوم وصيت نامه #شهيد_محسن_حججى
🔸عمریست شب و روزم را به عشق شهادت گذرانده ام... و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه ی بندگی میرسم...
خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم اما نمی دانم که چقدر توانسته ام موفق باشم...
چشم امیدم فقط به #کرم_خدا و #اهل_بیت است و بس امید دارم این رو سیاه پرگناه را هم قبول کنند و به این بنده ی بدِ پرخطا نظری از سر رحمت بنمایند...
که اگر این چنین شد؛🔅الحمدالله رب العالمین...
🔻اگر روزی خبر #شهادت این بنده حقیر سرا پا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید...
اوست که رو سیاهی چون مرا هم می بخشد و مرا یاری می کند...
💢همسر عزیزم زهرا جانم
اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی بدان به آرزویم که هدف اصلی ام از ازدواج با شما بود رسیدم و به خود افتخار کن که شوهرت #فدای_حضرت_زینب شد...
🔺مبادا بی تابی کنی، مبادا شیون کنی، صبور باش و هر آن خودت را در محضر حضرت زینب بدان... حضرت زینب بیش از تو مصیبت دید.
💢پدر عزیزم
همیشه و در همه حال الگوى زندگی و مردانگی ام تو بوده و هستی، اگر روزی خبر شهادتم را دیدی، زمانی را در مقابل خود فرض کن که حسین بن علی در کنار جگر گوشه اش علی اکبر حاضر شد...
داغ تو بیشتر از داغ اباعبدالله نیست... پس #صبور باش پدرم، می دانم سخت است اما می شود...
💢مادر عزیزم
ام البنین علیهاالسلام 4جوان خود را فدای حسین و زینب کرد و خم به ابرو نیاورد.
حتی زمانی که خبر شهادت پسرانش را به آن دادند باز از حسین سراغ گرفت؛ پس اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی، همچون ام البنین صبورانه و با افتخار فریاد بزن که مرا فدای حسین و حضرت زینب کرده ای و مبادا با بی تابی خود دل دشمن را شاد کنید...
📸 yon.ir/9HsQ1
@modafe_haram_shahid_hojaji

📌http://hajahmad.blog.ir/post/1529