کارل مارکس در زندگی خصوصی؛ خاطرات پل لافارگ، سوسیالیست فرانسوی و همسر لورا، دختر
مارکس (۱)
بیستوچهار سالم بود که برای اولین بار او را دیدم. میگفت«دانش نباید وسیله کسب لذات خودخواهانه شخصی باشد. آن کسانیکه چون روی به دانش آوردهاند خود را سعادتمند میدانند، در عینحال باید بتوانند از نخستین کسانی باشند که دانش خود را در خدمت بشریت قرار دهند». «برای جهان کار کردن» یکی از تکیهکلامهای مطلوبش بود.
مارکس فعالیت خود را محدود به کشوری که در آن زاده شده بود، نمیساخت. میگفت:«من شهروند جهانم و هرجا که باشم، آنجا فعال هستم.» واقعیت نیز همین بود. هر جا که رویدادهای زندگی یا تعقیبهای سیاسی او را به آنجا رانده بودند؛ در فرانسه، بلژیک، انگلستان نقش چشمگیری در جنبش انقلابی آنجا برعهده میگرفت.
اطاق کارش نامرتب بهنظر میرسید، ولی فقط اینطور بهنظر میرسید؛ اما در واقع همه چیز همانجا بود که میباید باشد و همیشه آن کتاب یا دفتری را که میخواست بیزحمت جستوجو مییافت. به هیچکس اجازه نمیداد کتابها و کاغذهایش را مرتب و در واقع نامرتب کند.
کتابهایش بر حسب قدوقواره کنار هم قرار نگرفته بودند. کتابهایی با قطع جیبی یا وزیری و جزوهها کیپ هم چیده شده بودند. او کتابها را نه بر حسب اندازه، بلکه بر حسب موضوع در کنار هم میگذاشت. در نظر
مارکس کتاب ابزار کار معنوی بود، نه یک شیِ تجملی. میگفت: «آنها بردگان من هستند و باید مطابق میل من در خدمتم باشند.» بدون توجه به شکل، جلد، زیبایی کاغذ یا چاپ، با کتاب بدرفتاری میکرد. گوشه صفحات را تا میکرد، در حاشیه صفحات و زیر سطور با مداد خط میکشید. گرچه حاشیهنویسی نمیکرد، ولی اگر مؤلف جایی دچار خطا شده بود، نمیتوانست از گذاشتن علامت تعجب یا پرسش در آنجا خودداری کند. شیوه خطکشی در کنار یا زیر سطور به وی امکان میداد تا در مراجعات بعدی جای مورد نظر را بهآسانی تمام پیدا کند. وی عادت داشت که بارها، حتی پس از گذشت سالها، به یادداشتهای خود بازگردد و یا جاهایی را که در کتاب علامت گذاشته بود دوباره بخواند، تا آنها را خوب در حافظه فوقالعاده نیرومند و دقیقش ضبط کند. وی از جوانی، به پیروی از توصیه هگل، برای تقویت حافظه اشعاری را به زبانی که نمیشناخت از بر میکرد.
مارکس اشعار «هاینه» و «گوته» را که اغلب در صحبتهایش از آنها شاهد میآورد، از بَر داشت و پیوسته به مطالعه آثار دیگر شاعران اروپایی که برگزیده بود میپرداخت. همه آثار «آشیل» را به همان زبان یونانی کهن میخواند. آشیل و «شکسپیر» را بهعنوان بزرگترین نوابغ درامنویسی که بشریت به خود دیده است تجلیل میکرد. ستایش وی از شکسپیر، که او آثارش را دقیقا مطالعه کرده بود، حد و مرز نداشت و حتی کوچکترین شخصیتهای آثار او را هم میشناخت. تمام اعضای خانواده او درست و حسابی شیفته و ستایشگر شکسپیر، درامنویس انگلیسی، بودند. هر سه دختر
مارکس، آثار شکسپیر را از بر داشتند. هنگامی که
مارکس در سال ۱۸۴۸ (در سی سالگی) قصد آن کرد تا زبان انگلیسی خود را، که از قبل خواندن آنرا میدانست، تکمیل کند، به جمعآوری و تنظیم اصطلاحات ویژه شکسپیر پرداخت. اشعار «دانته» و «روبرت برنز» نیز از آثار مورد علاقه او بودند. وقتی دخترانش طنز یا اشعار تغزلی این شاعر اسکاتلندی را دکلمه میکردند و یا به آواز میخواندند، غرق شادی میشد.
مارکس تمام زبانهای اروپایی را در حد مطالعه به آن زبانها میشناخت و به سه زبان آلمانی، فرانسه و انگلیسی مینوشت. در ستایش کسی که به زبانها آشنا بود با علاقه این تمثیل را تکرار میکرد که: «یک زبان خارجی، سلاحی است در نبرد زندگی». او استعداد زیادی در فرا گرفتن زبانها داشت و دخترانش نیز این استعداد را از او به ارث بردند. پنجاه ساله بود که شروع به آموختن زبان روسی کَرد و با وجود آنکه این زبان از لحاظ ریشهشناسی(اتیمولوژی)با هیچیک از زبانهای نوین و کهنی که او میشناخت خویشاوند نبود، معهذا پس از ۶ ماه، چنان بر این زبان تسلط یافت که میتوانست از آثار شاعران و نویسندگان روسی به ویژه پوشکین، گوگول و شچدرین، که ارزش خاصی برای آنها قائل بود، لذت برد.
مارکس فقط از دروغ، تو خالی بودن، خودستایی و احساسات دروغین نفرت داشت. قلم
مارکس یعنی خود او. مردی که تا اعماق وجودش یک انسان ناب بود که هیچ کیشی نمیشناخت، مگر کیش حقیقت جوئی. او آنچه را با رنج آموخته و بدان دل بسته بود، بهمحض آن که از نادرستیاش مطمئن میگشت، در یک چشم بر هم زدن به دور میانداخت، چنین آدمی باید در برابر نوشتههای خود نیز همین روش را داشته باشد. او نه قادر به تزویر بود و نه قیافه گرفتن، همیشه خودش بود، هم در نوشتههایش و هم در زندگیاش.
ادامه دارد...
#کارل_مارکس#پل_لافارگ#لوراhttps://t.me/tajrobeneveshtan/3052