زندگی به سبک شهدا

#سوریه
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@Shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
#سوریه #عراق #اسرائیل
🔹کتائب حزب‌الله عراق، تصویر شهید "ابوحیدر الخفاجی" را منتشر کرد.

🔹شهید ابوحیدر، در حمله هوایی ارتش رژیم صهیونیستی به جاده فرودگاه بین‌المللی دمشق به شهادت رسید.


انتشار با ذکر #منبع
🆔 shohada72_313
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#سوریه
🔴پهپادهای ناشناس (احتمالا آمریکایی) یک دستگاه خودروی حامل نیروهای ارتش سوریه در منطقه "الدویر" واقع در استان دیرالزور را مورد هدف قرار دادند. اطلاعات اولیه نشان می‌دهد در نتیجه این حمله دستکم ۶ نفر شهید و ۱۵ نفر دیگر زخمی شدند. تاکنون گزارشی از وجود شهید ایرانی در این حادثه دریافت نشده است.

انتشار با ذکر #منبع
🇮🇷 shohada72_313
#وصیّت_نامه #شهید_مدافع_حرم کربلایی #عباس_آسمیه :

بِسمِ رَبَّ الشُهدا و الصِدیقین

السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ‏ عَلَيْكَ مِنِّي سَلاَمُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لاَ جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُم
السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ

دلتنگم یا حسین(ع) دلتنگ یک نگاه
کی پاکم می کنی یا ثارالله(ع)
محتاجم چون زهیر
محتاج یک نگاه
کی پاکم می کنی یا ثارالله(ع)
می گیری عاقبت دستانم را
می بوسم عاقبت دستانت را

(( امیری حسین (ع) و نعم الامیر : حسین (ع) فرمانده من است و او برترین فرماندهان و امیران است . ))

این عبارت زیباترین و عاشقانه ترین جمله ی زیبا بود برای من ، پس حسین(ع)جان با نگاهی ولایی مرا هم همچون زهیر سرباز و فدایی خود ساز

#شهید_عباس_آسمیه

🌺نام جهادی⬅️ زهیر

🍀تولد ⬅️ ۱۰ تیر ۱۳۶۸

🌸شهادت ⬅️۲۱دی۱۳۹۴

🌺محل شهادت↘️↘️

#سوریه_جنوب_حلب_خان_طومان

انتشار با ذکر #منبع
🇮🇷 shohada72_313
#سوریه #روسیه #اوکراین
۱. حادثه تروریستی شب گذشته کروکوس بار دیگر تحلیل و دوراندیشی شهید سلیمانی را نشان داد زیرا این شهید سعید هنگام جلسه با پوتین به وی هشدار داده بود که سوریه می‌تواند کانون تهدید علیه شما باشد.

۲. این حمله تروریستی حداقل یکی از نتایج بی‌عملی و اعتماد روس‌ها به ترکیه از اسفند ۱۳۹۸ به بعد است.

۳. پس از نیمه کار ماندن عملیات آزادسازی ادلب در اسفند ۹۸ با توافق روسیه و ترکیه، این استان نه تنها از لحاظ تهدید امنیتی خنثی نشد که با همکاری ناتو و آمریکا تبدیل به کانون پرورش تفکیری‌های بدخیم برای ناامن‌سازی کشورهای هدف شد.

۴. چندی قبل رسانه‌های اوکراینی گزارش داده بودند که زلنسکی به دنبال هدف قرار دادن روسیه در سوریه است! این خبر حاوی کدی است که نشان دهنده حضور گسترده سازمان اطلاعات اوکراین در مناطق اشغالی سوریه است.

۵. بنابراین از لحاظ خارجی نقش سرویس‌های آمریکا، اوکراین و فرانسه محرز است.

۶. تروریسم اکنون وارد دوران نوینی شده و ما شاهد همگرایی جدی داعش با محوریت داعش خراسان و حزب ترکستانی هستیم بطوریکه عملاً مرز میان این دو محو شده است.

۷. تحول مهم‌تر اما تبدیل این گروهک‌ها به ابزار دست کشورهای متجاوز برای نیل به اهداف خود است. به عبارت دیگر پس از شکست نقشه انهدام عراق و سوریه، تروریست‌های سرگردان با همکاری جدید، مکان‌یابی جدید، کارفرماهای جدیدتر و حتی آموزش‌ها و شیوه‌های جدیدی تحول یافته‌اند.

۸. این حمله نشان داد که حمله موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به کمپ‌های آموزشی تروریست‌های تکفیری در ادلب و پایگاه آمریکایی العمر در شرق فرات که در پاسخ به جنایت تروریستی #کرمان انجام شد، صحیح و به موقع بوده است.

۹. همگرایی ایران، روسیه و چین در این زمینه بسیار راهبردی است. اگر تهران و مسکو به دنبال انهدام دالان‌های ترور هستند، منطقه تروریست‌پرور ادلب اکنون به منشاء تهدید تبدیل شده و ترکیه نیز در این زمینه مسئولیت جدی دارد. عملیات زمینی در ادلب هر چند هزینه‌های زیادی دارد اما بدون شک موثرترین و پرثمرترین روش خواهد بود.

۱۰. حوزه شرق فرات و زندان‌های تحت کنترل قسد که پر از تکفیری‌های نشان‌دار و خطرناک است نیز از دیگر کانون‌های بدخیمی است که باید برای آن چاره‌جویی کرد.


🆑 shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
تصویری از شهید علیدادی رزمنده مجاهد سپاه اسلام سعید علیدادی در حمله جنگنده های رژیم صهیونیستی به جنوب دمشق به شهادت رسید. 🆔 shohada72_313
#سوریه


بیانیه وزارت دفاع سوریه


حدود ساعت 4:20 بامداد امروز، دشمن اسرائیلی از سمت جولان اشغالی سوریه، تعدادی از نقاط جنوب دمشق را هدف حمله هوایی قرار داد که پایگاه های پدافند هوایی کشورمان به موشک های متجاوز پاسخ دادند و تعدادی از آنها را ساقط کردند خسارات به ضرر مادی محدود شد.


https://t.center/shohada72_313
#جهاد
اسم کوچک تو
آرزوی بزرگ ماست!

شهید جهاد، چهارمین #شهید از خانواده ی #مغنیه می باشد. او تحصیلات عالیه را در رشته ی #مدیریت در دانشگاه آمریکایی #بیروت، شروع کرد. تنها یک درس باقی مانده بود تا مدرکش را بگیرد که به مقام والای #شهادت نائل شد.
او در طول سال های جنگ سوریه، همراه با #مدافعان_حرم ، راهی این کشور شد و از سوی #حزب_الله توانست زیر ساخت های «جولان» را به دست گیرد و پایگاه مهمی در آنجا دایرکند. مسئول اول این پایگاه #جهاد_مغنیه بود.
او مسئول نیروهای #ضربتی حزب الله لبنان بود که در سال 2015 در بازدید میدانی از شهرک الامل در قنطریه ی سوریه مورد حمله تروریستی #اسرائیل قرار گرفت و به همراه سردار الله دادی شهید شد.

تاریخ زمینی شدن: 1370/02/12
محل تولد: لبنان
تاریخ آسمانی شدن: 1393/10/28
محل اوج گرفتن: بلندی‌های #جولان ، استان قنیطره، #سوریه

#_سالگرد_شهادت🕊🌹
#شهید_جهاد_مغنیه

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•


🆔 shohada72_313
رفیق شفیق
ڪہ می گویند
هـمین هـا هـستند
رفاقت شـــــان
از زمین شروع شد
و تا بهـشت ادامہ یافت . . .

شهید #علی_امرایی🌷
شهـید #حسن_غفاری🌷
شهـید #محمد_حمیدی🌷
#سوریه_۰۱_۰۴_۹۴

#ســـــالـروز_شهـــــــادت

#کانال_زندگی_به_سبک_شهــدا
📡  @shohada72_313👈
اوج رذالت بعضیست که دولت غرب زده و مطبوعشان فرصت عظیم اقتصادی همکاری با #سوریه را نادیده گرفت و میدان را به کشورهای دیگر واگذار کرد و حالا امروز که دولت جدید قصد احیای این بازار را کرده مساله اصلی شان می شود که چرا در خارج از کشور چند خانوم بی حجاب جلوی رئیس جمهور ما حضور داشتند.


#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
🆑 @shohada72_313👈
❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️
💚#شـ‌هیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی
به روایت برادرشهید💚

وصـیـت نـامـه


بعد از #شهادتش ،سپردم همه جا را دنبال #وصیت_نامه اش گشتند.🍃
حتی توی وسایلی که در #سوریه جامانده بود.اما وصیت نامه ای در کار نبود.🍃
#تنها چیز مکتوبی که از او موجود است #همان_نامه ای است که برای #همسر #مکرم خو در #شب_شهادت_امیر_المومنین(ع) نوشته بود.☝️
این #وصیت نامه را بعد از #شهادتش منتشر کردم.محض اطمینان،یکبار از #همسر_معززش درباره ی وصیت نامه سوال کردم.🙂
#فرمود:یک بار در #خانه درباره ی وصیت نامه از او پرسیدم،پوستر #شهید_همت را نشان داد و گفت:#وصیت من این است.🙂☝️
#محمودرضا پوستری از حاج همت در اتاق کوچکش روی کمد وسایل شخصی اش چسبانده بود.🙂
روی این پوستر،زیر تصویر #حاج همت این فراز از #وصیت نامه اش نوشته شده بود،با خدای☝️ خود #پیمان بسته ام تا آخرین #قطره خونم در #راه حفظ و حراست از #انقلاب_الهی یک آن آرام و قرار نگیرم.🌹

🌸🌿🌸🌷 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى 🌸مُحمَّــــــــدٍ وآلِ مُحَــمَّد🌸ٍ وعَــــجِّلْ فَـــرَجَهُـــم 🌷💫

#کانال_زندگی_به_سبک_شهــدا
📡  @shohada72_313👈
🔹شهید بی سر #فاطمیون
"ظاهر آشوری"به روایت همسر

🔹شهریور سال۹۴مثل همیشه برای کار عازم اصفهان شد اما بعد از چند روز که تماس گرفت،بجای اصفهان سر از #سوریه درآورده بود و به جای گچ و سیمان، #اسلحه به دست گرفته بود.

🔹هر روز تماس می‌گرفت که شرایط را توضیح دهد و مرا قانع کند.اوایل آرام و قرار نداشتم و با هر تلفن تمام وجودم آشوب می‌شد.ناراحت می‌شدم از بی خبر رفتنش،از در معرض خطر بودنش.اما حرف‌هایش آرامم می‌کرد.

🔹از اسارت زنان و دختران مسلمان می‌گفت.از مبارزه با ظلم جهانی می‌گفت. از وظیفه شرعی که بر عهده من بود می‌گفت و کار به جایی رسید که دفعات بعد،نیازی به قانع کردن من نداشت؛خود من مشوق همسرم می‌شدم.

🔹از نهم محرم ۹۵به بعد خبری از همسرم نشد.مدتی مفقود بود و بعد از شش ماه بی‌خبری،زمانی که مناطق تحت نفوذ داعش به دست نیروهای #فاطمیون افتاد،پیکر بی سرش را در خاک‌های حلب تفحص کردند.

🔹طبق اطلاعاتی که بعدا به دست آمد، همسرم و شش نفر دیگر در محاصره داعشی‌ها قرار گرفتند که بعد از اتمام مهمات،به دست #داعش سربریده شدند و پیکرهایشان یکی پس از دیگری به آغوش خانواده‌هایشان بازگشت.

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🌐 @shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺دیدم اغتشاشگرا، فراخوان داده اند که مسلح شوید!

🔹امروز نیروگاه برق حلب بودیم.این فیلم را از داخل نیروگاهی گرفتم که ۷سال پیش داعشی‌ها منفجرش کردند و هنوز مردم #سوریه و حلب از بی برقی رنج می‌برند. برخی مناطق فقط ۴ساعت در روز برق دارند. این خزان، حاصل فریب بهار عربی در سوریه بود! «محسن مقصودی»

🇮🇷@shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت7⃣6⃣ #زینب از روی #تاب به زمین #افتاد... #گریه‌اش_گرفت..... از #تاب دور شد و زد #زیر_گریه #آیه رفته بود برایش #بستنی بخرد. #بستنی_نمیخواست...! #دلش تاب میخواست و #پسرکی که #جایش را گرفته بود و او را #زمین زده بود.…
"رمان 📚

#از_روزی_که_رفتی 🍃🍃

#قسمت86⃣


#روز_تولد_بود و

#فخرالسادات هم #آمده بود.


#صدرا و #رهایش با #مهدی کوچکشان. #سیدمحمد و #سایه ی این #روزهایش .



#حاج_علی و #زهرا خانم که #همسر و #خانم خانه اش شده بود.
آن هم با
#اصرارهای_آیه_و_رها...!

#محبوبه خانم و خانه ای که دوباره #روح در آن #دمیده شده ...!


#زینب شادی می کرد و #می_خندید.از روی مبل_ها می پرید.

#مهدی هم به #دنبالش بدون #جیغ و داد
می دوید..!


صدای #زنگ در که #بلند شد.

#زینب دوید و از #مبل بالا رفت و #آیفون را برداشت و #در را باز کرد.


از روی مبل #پائین پریدو به سمت در
#ورودی رفت.


آیه: #کی بود #در روباز کردی....؟
زینب:
#بابا_اومده...!


اشاره اش به #عکس روی دیوار بود. #سیدمهدی را نشان می داد:

_از اونجا اومده...!


#سکوت برقرار بود همه با #تعجب_آیه را نگاه می کردند.

#آیه هم به
#علامت ندانستن سر #تکان داد....

صدای #آرمیا پیچید:

_سلام خانم کوچولو
#تولدتت_مبارک...!


#زینب به #آغوشش پرید و دست دور
#گردنش انداخت و
#خود را به او چسباند..


"چه می خواهی

#جان_مادر..؟
چرا این گونه بی تاب #پدر داشتن شده ای..؟
#حسرت در #دل داری مگر...؟
#مادرت_فدایت_گردد..!"


#سوال بزرگ هنوز در سر همه ی #آنها بود. #زینب چرا به

#آرمیا_بابا_گفت...؟


از #کجا می دانست از
#سوریه_آمده_است....؟؟


تمام مدت #جشن را #زینب در آغوش #آرمیا بود...!


آخر #جشن بود که #آیه طوری که کسی نشنود از #آرمیا پرسید:


_شمابهش گفتیدکه #پدرش هستید....؟
آرمیا #ابرو در هم کشید:

_من هنوز از شما #جواب_مثبت نگرفتم

درثانی
شما باید #اجازه بدید منو #بابا صدا کنه یا نه..؟

بعداین همه سال که #صبر کردم
#بااحساسات این #بچه شما را تحت #فشاربذارم؛

#چطور_مگه..؟


#زینب روی پای #آرمیا نشسته بود و با #مهدی بازی می کرد

#مهدی اسباب بازی جدید #زینب میخواست بگیره
ولی #زینب راضی نبود به او بدهد.


با #دستهای کوچوکش دست #ارمیا را گرفت و

_گفت: می خواد اسباب بازی منو بگیره..!
_بابامهدی اذیت میکنه

#آرمیا با صدای #زینب_سادات قند تو #دلش آب شد.!
#چقدر_شیرین_بابا_صدایم_میکنی..!


#نگاه همه به این #صحنه بود
#زینب_آرمیا را به
#پدری پذیرفته بود...!
#خودش او را #انتخاب کرده بود...!


بعد از #خوابندن_دخترکش عزم #رفتن کرد. #سخت_بود....


#ارمیا هنوز #آیه را #راضی نکرده بود بلند شد و
#خداحافظی_کرد..!


دم رفتن به #آیه گفت من هنوز #منتظرم...!

#امیدوارم دفعه بعد.....

آیه #پاکت_نامه_ای به سمت #آرمیا گرفت.

_آیه #چند_پاکت از #سیدمهدی برام #مونده...!


#یکی_برای_من_بود....
یکی برای #مادرش یکی
#دخترش وقتی #سوال پرسید از
#پدرش....



و این هم #برای_مردی که قراره
#پدر_دخترکش_باشه...!


آیه نگفت:برای #مردی که #همسرش می شود.!

گفت #پدر_دخترش ..! #حجب و #حیا به این می گویند دیگر..؟


#صدای کف زدن #بلند شد...
#آرمیا خندید و #خدا را شکر کرد


#پاکت_نامه_را_باز_کرد:


نویسنده #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃 #قسمت2⃣6⃣ #آیه به سختی #چشم باز کرد. به #سختی لب زد: #مهدی...! صدای رها را شنید: _آیه... #آیه جان...! #خوبی_عزیزم...؟ #آیه پلک زد تا #تاری دیدش #کم شود: _بچه...؟ لبخنِد رها زیبا بود: ِ _یه #دختر کوچولوی #جیغ_جیغو…
"رمان📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃


#قسمت36⃣


یک #هفته از آن روز #گذشته بود...


#دوستان و #همکارانش به دیدنش آمدند و رفتند. #سیدمحمد دلش برای #کسی لرزیده بود.

#سایه را چندباری #دیده بود و #دلش از دستش سُر #خورده بود...!


#آیه را واسطه کرد، وقتی #فخرالسادات
فهمید
#لبخند_زد.

#مهیای_خواستگاری شده بودند؛ شاید #برکت قدمهای #کوچک_زینب بود که خانه #رنگ زندگی گرفت..🌱


#حاج_علی_هم_شاد_بود.
بعد از #مرگ همسرش، این #دلخوشی کوچک برایش خیلی #بزرگ بود؛
انگار این #دختر جان #دوباره به تمام #خانواده‌اش داده است"



#ساعاتی از #اذان_مغرب گذشته بود که #زنگ خانه به #صدا درآمد.

#حاج_علی در را #گشود و از #ارمیا استقبال کرد:

_خوش اومدی #پسرم...!
ارمیا: مزاحم شدم #حاج_آقا،
#شرمنده...!


صدای #فخر السادات بلند شد:

_بالاخره #تصمیم گرفتی بیای..؟


ارمیا: #امروز رفتم قم سرخاک #سید_مهدی ، من #جرات چنین #جسارتی رو
#نداشتم...!


#حاج_علی به داخل #تعارفش کرد.
#صدرا و #رها هم بودند...


همه که نشستند، #فخرالسادات گفت:
_یه #پسر از دست دادم و
#خدا یه پسر دیگه به #من داد تا براش #خواستگاری برم...!


حاج علی: #مبارکه ان‌شاءالله،
#امشب قراره برای #سیدمحمد برید #خواستگاری...؟


#فخرالسادات: نه؛ #قراره برای #ارمیا برم #خواستگاری...!


#حاج_علی: به سلامتی...
خیلی هم #عالی...!
دیگه دیر شده بود،

#حالا_کی_هست...؟


#آیه از اتاق #بیرون آمد و بعد از #سلام و خیر مقدم کنار #رها نشست.


ِ #فخرالسادات: یه #روزی اومدم #خونه‌تون با دسته #گل و #شیرینی برای #پسر_بزرگم.



#حالا اومدم برای #ارمیا، که جای #مهدی رو برام گرفته از #آیه_خواستگاری کنم...!


#آیه از جا برخاست:

_مادر...! این چه #حرفیه...؟
#هنوز حتی #سال_مهدی هم نشده، #سال هم #بگذره من
#هرگز_ازدواج_نمیکنم...!


حاج علی: #آیه جان بابا... #بشین...!
#آیه سر به زیر #انداخت و #نشست.



#فخرالسادات: چند #شب پیش خواب #مهدی رو دیدم...!
#دست این #پسر رو گذاشت تو #دستم و گفت:


"بیا مادر، #اینم_پسرت..!
#خدا یکی رو #ازت گرفت و #یکی دیگه رو به #جاش_بهت داد.

بعد نگاهشو به تو #دوخت و گفت #مامان
مواظب #امانتم نیستید، #امانتم تو #غربت داره #دق میکنه...!"


#دخترم، تنهایی از #آن_خداست، خودتو #حروم نکن...!


آیه: پس چرا #شما_تنها زندگی میکنید...؟
#فخرالسادات: از من #سنی گذشته بود. به من #نگاه کن...
#تنها_بی_هم_زبون...!


این #ده سال که #همسرم فوت کرده، به #عشق_پسرام و بچه هاشون #زندگی کردم، اما الان میبینم #کسی دور و برم نیست...!

#تنها موندم #گوشه‌ی اون #خونه و هرکسی دنبال
#زندگی_خودشه..


یه روزی #دخترت میره پی #سرنوشتش و تو #تنها میمونی، تو #حامی میخوای، پشت و پناه میخوای...!


آیه: بعد از #مهدی نمیتونم..!
#حاج_علی: اول با #ارمیا صحبت کن، بعد #تصمیم بگیر،
#عجله_نکن...!


آیه: اما... بابا..!
حاج علی: #اما_نداره_دختر...!
این خواسته‌ی #شوهرت بوده، پس #مطمئن باش بهش #بی_احترامی نمیشه....!


آیه: بهم #فرصت بدید، هنوز #شش_ماه هم از #شهادت_مهدی نگذشته...!
ارمیا: تا هر #زمان که بخواید #فرصت دارید، حتی شده #سالها...!


اگه #امروز اومدم به خاطر اینه که #فردا دارم برای #ماموریت میرم #سوریه و معلوم نیست #کی برگردم،
فقط #نمیخواستم اگه برگشتم شما رو از #دست_داده باشم...!

#حقیقت اینه که من اصلا #چنین_جسارتی رو نداشتم...!

حاج #خانم گفتن، رفتم سر خاک #سید_مهدی تا اجازه بگیرم...!


#الانم رفع زحمت میکنم، هر وقت #اراده کنید من در #خدمتم...!
#جسارتم_رو_ببخشید...!



#فخرالسادات با #لبخند_ارمیا را بدرقه کرد. آیه ماند و #حرفهای ارمیا...

#آیه ماند و حرفهای #فخرالسادات...

#آیه ماند و حرف #مردش...
#آیه_ماند_و_بی‌تابی_های_زینبش...



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد....


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت0⃣6⃣ "یادت هست که وقتی #دلشکسته بودی، وقتی #ناراحت و #عصبانی بودی، میگفتی تمام #آرامش دنیا را لبخندم به #قلبت سرازیر میکند...! #یادت هست که تمام #سختیها را پشت سر #میگذاشتیم و دست هم را #میگرفتیم وفراموش میکردیم #دنیا…
"رمان📚

#از_روزی_که_رفتی 🍃🍃

#قسمت16⃣

#سه_ماه_گذشته_بود.

سه ماه از حرفهای #ارمیا با #حاج_علی و #آیه گذشته بود...

#سه ماه بود که #ارمیا کمتر در #شهر بود... #سه ماه بود که کمتر در #خانه
#دیده_شده_بود...

#سه ماه بود که #ارمیا به خود #آمده بود..!

ِ #کلاه_کاسکتش را از سرش برداشت. #نگاهش را به #درخانه ی صدرا دوخت.


#چیزی در #دلش لرزید. لرزه ای شبیه #زلزله..!
" #چرا_رفتی_سید..؟
#چرا رفتی که من به #خود بیایم..؟
چرا #داغت از دلم #بیرون نمیرود..؟


تو که برای من #غریبه ای بیش نبودی...! چرا تمام #زندگیام شده‌ای...؟


من تمام داشته های #امروزم را از #تو دارم."


در #افکار خود #غرق بود که صدای #صدرا را شنید:
_ارمیا... #تویی...؟!
#کجا_بودی_این_مدت...!


#ارمیا در #آغوش صدرا رفت و گفت:
_همین #حوالی بودم، #دلم برات تنگ شده بود اومدم #ببینمت...!


#ِارمیا نگفت #گوشه‌دلش نگران #تنها شدن #زن_سید_مهدی
است...



#نگفت دیشب #سید_مهدی
#سراغ_آیه را از #او گرفته است،
#نگفت آمده #دلش را #آرام کند.


#وارد خانه شدند، #رها نبود و این #نشان از این داشت که #طبقه ی بالا پیش #آیه است....!


صدرا #وسایل پذیرایی را #آماده کرد و کنار #ارمیا نشست:
_کجا بودی این #مدت...؟


خیلی بهت #زنگ زدم؛ هم به تو، هم به #مسیح و #یوسف؛ اما #گوشیاتون_خاموش_بود...!

ارمیا: #قصه ی من #طولانیه،


تو بگو چی کار کردی با #رها_خانم،
#جنس_اون_شدی...؟
یا اونو #جنس خودت کردی...؟


صدرا: #اون بهتر از این #حرفاست که بخواد #عقبگرد کنه مثل #من بشه...!


ارمیا: خُب #چیکار کردی...؟
صدرا: #قبول کرد دیگه، اما حسابی #تلافی کردها...!

ارمیا: با #مادرت زندگی میکنید...؟
صدرا: همسایه ی #آیه خانم شدیم، #یک‌ماهی میشه که #رفتیم بالاو #مستقل
شدیم...!


ارمیا: خوبه، #زرنگی؛ سه #ماه نبودم چقدر پیشرفت کردی،
#حالا_خانومت_کجاست...؟


صدرا: #احتمالا پیش #آیه خانومه، دیگه نزدیک وضع #حملشه، یا #رها پیششه یا #مادرم یا #مادر_رها...!


#حاج_علی و #مادرشوهر آیه خانمم فردا میان...!
ارمیا: چه خوب، #دلم برای #حاج_علی تنگ شده بود.


صدای رها آمد: #صدرا، صدرا...!

صدرا #صدایش را بلند کرد:
_من اینجام #رها جان، چی شده...؟ #مهمون داریما...!
#یاالله...


#در داشت باز #میشد که بسته شد و صدای #رها آمد:


_آماده شو باید #آیه رو ببریم #بیمارستان، دردش #شروع شده...!


صدرا بلند شد:
_آماده شید من #ماشین رو #روشن میکنم.
#ارمیا زودتر از #صدرا بلند شده بود.


" #وای_سید_مهدی...
کجایی...؟!
#جای خالی #تورا چه کسی ُر میکند...؟


صدرا کلید #خودرواش را برداشت.


#محبوبه خانم با مادر #رها برای پیاده روی رفته و #مهدی را هم با #خود برده بودند.

#رها مادرانه #خرج میکرد برای #آیه_اش...!


#آیه فریادهایش را به زور #کنترل میکردو این #دل آزرد #رها را بیشتر کرده بود...


#آیه هوای #سید_مهدی را کرده بود...!
هوای #مردش را...عزیز دلش

زیر #لب_مهدی_اش را صدا میکرد...


#ارمیا دلش به #درد آمده بود از #مهدی #مهدی گفتن های
#آیه...
#کجایی_مرد....😭؟



#کجایی که #آیه ی زندگی ات #مظلومترین آیه ی #خدا شده است.


#ارمیا دلش #فریاد میخواست.
" #سید_مهدی..!


#امشب چگونه بر #آیه ات میگذرد...؟
#کجایی_سید...؟

#به_داد_همسرت_برس...!"


#آیه را که بردند، #ارمیا بود و #صدرا.
#انتظار_سختی_بود...


#چقدر سخت است که #مدیون باشی تمام #زندگی_ات را به #کسی که زندگی_اش را در #طوفانهای سخت،
#رها کرد تا تو #آرام باشی..!"


چه #کسی جز تو میتواند #پدری کند برای #دلبندت...؟

چطور #دخترک_یتیم شده ات را #بزرگ کند که آب در دلش #تکان نخورد...؟

#شبهایی که #تب میکند دلش را به چه #کسی خوش کند..؟

چه کسی #لبخند بپاشد به #صورت خسته ی #همسرت که قلبش
#آرام_بتپد...؟


#سید_مهدی...!
چه #کسی برای #آیه و #دخترکت، تو میشود...؟!"


صدرا میان افکارش وارد شد:

_به حاج علی #زنگ زدم، گفت الان #راه میافتن.


ارمیا: خوبه...! #غریبی براشون #اوضاع رو #سختتر میکنه...!


صدرا: من #نگران بعد از به #دنیا اومدن
#بچه_ام...!

ارمیا: منم #همینطور، لحظه ای که #بچه رو بهش بدن و #همسرش نباشه بیشتر #عذاب میکشه...!

صدرا: خدا خودش #رحم کنه؛ از خودت بگو، #کجا بودی...؟

ارمیا: برای #ماموریت رفته بودیم #سوریه...!
صدرا: سوریه...؟!

#برای_چی...؟



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری


#ادامه_دارد......
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🔴💬#توئیت_گردی|‏ اگر از عکسهایی که از اوکراین مخابره میشود متاثر میشود، اما تا کنون از عکسهای #فلسطین، #یمن، #سوریه، #عراق، #افغانستان، #میانمار، #هندوستان و کشورهای مختلف #آفریقا متاثر
نشده اید
یا اساسا
#عکسی ندیده اید شما یک شخص تحت کنترل رسانه های جهان هستید...!

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت4⃣5⃣ #تحویل_سال_نزدیک_بود. #آیه سفرهی #هفت_سینش را روی #قبر ِ #همسرش در #بهشت_معصومه چیده بود، #حاج_علی سر #مزار رفته بود، #فخرالسادات روی #قبر_همسرش سفره #چیده بود؛ #چقدر تلخ است این #روز که #غم در دل #بیداد_میکند...!…
"رمان📚
#از_روزی_که_رفتی 🍃🍃

#قسمت55⃣

ارمیا: قصه ی #سیدمهدی چیه..؟
#حاج_علی: یعنی چی..؟

#ارمیا: چرا #رفت..؟
حاج علی: #دنبال چی هستی..؟
ارمیا: دنبال #آرامش از دست #رفته‌م.


حاج علی: #مطمئنی که قبلا #آرامشی بوده..؟
ارمیا: الان به هیچی #مطمئن نیستم.

حاج علی: #الان چی میخوای...؟
#ارمیا: میخوام بدونم چی #باعث شد از #جونش و #زنش و #بچه‌ش بگذره و بره..؟


#آیه_لب_باز_کرد:
_ایمانش..!

#حس اینکه از #جا مونده های #کربلاست... #بی‌تاب بود، همه ی #روزاش شده بود #عاشورا، همه ی #شباش شده بود #عاشورا..!


از #هتک حرمت #حرم_وحشت داشت،یه روز #گریه میکرد ومیگفت #دوباره به حرم
#امام_حسین(ع) جسارت شده..!


بعد از #هزار_و_چهارصد سال دوباره
#حرمت حرم رو #شکستن، میگفت میخوام بشم دستای #ابالفضل_العباس؛


میگفت َ#حرم_عمه‌م رو به خاک و خون کشیدن؛
#میگفت ،حرم عمه ام رو به #خاک_و_خون کشیدن
#میخوام_بشم_علی_اکبر..!


#گریه میکرد که #بذارم بره، پاهاش #زنجیرمن بود...
#رهاش_که_کردم_پر_کشید...!


ِ آخه #گریه_های سر #نمازش جگرمو
#آتیش_میزد

آخه هر بار #سوریه اتفاقی #میافتاد به خودش میگفت #بی‌غیرت...!


#مهدی بوی #یاس گرفته بود...
#مهدی #دیدنیها رو دیده بود و #شنیده بود.


#اون صدای
" #هل_من_ناصر_ینصرنی"
رو #شنیده بود.
دیگه چی #میخواید..؟


#ارمیا: خودشو #مدیون چی میدونست که رفت..؟

#حاج_علی: مدیون #سیلی_صورت_مادرش، #مدیون_فرق_شکافته شده ی #پدرش،


#مدیون_جگر پاره پاره ی #نور_چشم_پیامبر؛ مدیون #هفتاد_و_دو سر به #نیزه رفته؛ #مدیون شهدای #دشت_نینوا،
مدیون #قرآن روی #نیزه ها...!


ارمیا:پس چرا #مردم اون #زمان نفهمیدن..؟


#حاج_علی: چون #شکم_هاشون از #حرام پر شده بود،که اگه #شکمت از #حرام پر نباشه، شنیدن #صداش حتی بعد از #قرن_ها هم زیاد سخت نیست...!


#ارمیا: از #کجا بفهمم #کدوم راه،
#راه_حقه..؟

#حاج_علی: به صدای #درونت گوش بده...! کدوم رو #فطرتت میپذیره...؟


َ #اسلامی که #کودک 6 ماهه روی
#دست_پدر پرپرمیکنه یا #اسلامی که میشه #مرهم روی #زخم_یتیم ها...؟

#اسلام دفاع از #مظلوم شبیه #اسلام
#امام_حسین(ع)یا #اسلامی که جلوی #چشمای_بچه_هاسر_میبره...؟!


#ارمیا: شاید #اونا هم خودشون رو #حق میدونن..! شاید #اونا هم دلیل دارن که #افتادن دنبال گرفتن #حقشون...!


مگه نمیگن #حضرت_زهرا (س) هم دنبال #فدک_رفت...؟


اونا هم شاید #طلب دارن؛
#امام_حسین (ع) هم رفت #دنبال_حکومت..

#حاجی دفاع از #کشور یه چیزه اما #آدمایی که به ما #ربط ندارن یه #طرف دیگه،

اصلا تو #کتابهاتون نوشته #سوریه آزاد نمیشه؛
#چرا_الکی_بریم_بجنگیم..!


#حاج علی: #فدک_حق بود که #ضایع شد. فدک #حق_امامت بود و


#خلافت،اصلا #خلافت و #امامت جدا از هم #نبود، از هم #جدا کردنش؛ #حق رو از #حق_دارش گرفتن،


#فدک یعنی #حکومت مطلق #امیرالمومنین،
#حکومت_امام_حسین(ع)


#ارمیا: اینکه شد #موروثی و #شاهنشاهی..! مردم باید
#انتخاب_کنن..!


#حاج_علی: اونا #آفریده شدن برای #هدایت بشر...! #اونا بالاترین #علم رو برای هدایت #بشر_دارن...


#تو اگه بخوای یک #نقاشی بکشی وقتی یه #طرحی جلوته که از همه #طرف بهش #اشراف داری بهتر

#رسمش میکنی یا وقتی که #فقط یک نقطه #کوچیک از اون رو #میبینی..؟

اونا #مشرف به تمام #دنیا_هستن
#مشرف به همه ی #حق و #باطلها؛
به همه ی #هستها و #نیستها،


به همه #دروغها و #راستیها؛
#شاید_سوریه_آزاد_نشه،


#اما مهم #تلاش ما برای کمک به #مظلومه مهم #تلاش ما برای
#حفظ_حریم_ولایته،



#امام_حسین(ع)میدونست اونجا همه ی #مردها کشته و #زنها_اسیر میشن.


#رفت تا به #هدف_بزرگترش برسه؛ از #عزیزترین چیزها و #کسانش گذشت برای ما #اسلام رو #نگهداره،


اصلا بحث #تکلیف_وظیفه ست؛ #نتیجه ش به ما #ربطی نداره؛
#البته اگر نتیجه #ظاهری منظور باشه، ما #مامور به #وظیفه_ایم نه نتیجه...!



#ارمیا: ُگم شدم توی این #دنیا_حاجی، #هیچکسی به
#دادم_نمیرسه..!



#حاج علی: #نگاه کن..!
#چهارده_چراغ روشنای #دنیات هستن و #چهارده_دست به سمتت #دراز شدن،


تمام #غرق شده های این #دنیا اگه اراده کنن و دست #دراز کنن بی برو برگرد #قبولشون میکنن و #نجاتشون میدن..!

#خدا_توبه_کارا_رو_دوست_داره...


#آیه در سکوت #نگاهشان میکرد..
" #چه_میکنی_سیدمهدی...؟🌷

#یارکشی میکنی...؟


مگر #یاد_کودکیهایت کرده ای که
#یار_جمع میکنی برای #بازیای که
#برایمان_ساخته_ای..؟؟"



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
مصاحبه اختصاصی روزنامه جوان با همسر شهید مدافع حرم خلبان قاسم (مهدی)غریب🕊🌹

🌹🕊عشق پرواز بود و سیمرغ آسمان شهادت شد🕊🌹

سوال اول از همسر شهید ؛؛؛
21 بهمن ماه چه معنایی درزندگی شماداره ؟؟

قاسم برای اولین بار درشب 21 بهمن 1382با دونفر از دوستانش به خواستگاری آمد.
خوب به یاد دارم ساعت 9 شب بود.

#سالگرد #پیروزی #انقلاب #اسلامی فریاد الله اکبر مردم به گوش میرسید.
از اون موقع هروقت صدای الله اکبر مردم به گوش میرسید یاد اون شب خواستگاری قاسم میفتم.
و خاطره شیرینی اون شب برایم زنده میشود.
وصلت خیلی اتفاقی رخ داد و ماجرای جالبی دارد..

#فرمانده_مستشار_غریب
#سوریه_تدمر_کوه_پالمیرا
#شهادت_شب_قدر
#عمه_سادات
#ذاکر_اهل_بیت_ع
#خلبان_غریب_
#صابرین
#جانباز #قاسم_غریب
21/4/1394 ت ش

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🍃این بار زبان دل سخن از شجاع مردی از دیار غیرتمردان #خوزستان میگوید مردمانی که حتی زنانشان الگوی مقاومت و شجاعتند.

🍃مردمانی که فرکانس غیرتشان فرسخ ها فرسخ فراتر از مرزها گوش را نوازش میدهد...

#عباس_کردانی

🍃مردی که غیرتش اجازه نداد به نظاره نشیند که به حریم عمه ی سادات جسارتی بشود.مردی که فریاد مظلومان #مسلمان #سوریه او را بی تاب کرد و هر طور شد خود را به بالینشان رسانید‌ و دوشادوششان به مبارزه با تکفیریان پرداخت...

🍃آری عباس رفت تا بی بی نبود عباس زمان را احساس نکند.عباس رفت تا پر معجری نسوزد،عباس رفت تا #کودک سه ساله ای به اسارت نرود😭
#شهید_عباس_کردانی
#سالروز_شهادت

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
Ещё