زندگی به سبک شهدا

#رفاقت
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@Shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313

#رفاقت_تا_بهشت

میگویند هرکسی رفیق و دوست نمیشود،
مگر اینکه از عهدِ دوستی تا آخر عمر باشه و وفادار باشه🖐🏻

آره رفاقت یعنی عمقِ معرفت تا لحظه شهادت،
حتی بعد از شهادت🙃

آره رفاقت واقعی یعنی همین...
دست در دست یکدیگر تا بهشت🥲❤️

📸تصویر مربوط به مهرماه سال ۱۳۹۴
منطقه پیرانشهر - آخرین مأموریت داخلی شهدا

#شهید_رضا_حاجی_زاده‌
#شهید_حسین_بواس
#انتشار_برای‌_اولین‌_بار


انتشار با ذکر #منبع
🇮🇷 shohada72_313

#رفاقت_تا_بهشت

خوشا...
اینگونه رفاقت؛
که ختم به بھشت میشود🍃❤️

📸تصویری از شهیدان مدافع حرم
روح الله صحرایی، حسین بواس و
رضا حاجی زاده - مهرماه سال ۱۳۹۴
پیرانشهر - آخرین مأموریت داخلی شهدا

#شهید_روح_الله_صحرایی    
#شهید_رضا_حاجی_زاده‌
#شهید_حسین_بواس
#انتشار_برای‌_اولین‌_بار

 

🆑 shohada72_313

#رفاقت_تا_بهشت

🌷شهیدان را شهیدان میشناسند...

🥀ما از اهالی حــــرم و یــــار زینبیم
🍃ما هم گــــدا و سائل دربــــار زینبیم
🥀مثلِ‌علی‌که‌حیدرکرّارمصطفی‌ست
🍃مَـــرد نبـَـــرد و حیــدر کرّار زینبیم

📸تصویری از شهیدان مدافع حرم مصطفی شیخ الاسلامی و رضا حاجی زاده - جنگل‌های لشکر ساری سال ۱۳۹۳
#شهید_مصطفی_شیخ_الاسلامی  
#شهید_رضا_حاجی_زاده‌
#انتشار_برای‌_اولین‌_بار

 

🆑 shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

#رفاقت_تا_بهشت

🪖اولین اعزام به سوریه

🌸خوشا آنان که در راه رفاقت
🕊رفیق با وفا بودند و رفتند...

💥اولین اعزام برخی از شهدا به سوریه
🗺که در عملیات آزادسازی وادی ترک
😔شهیدان مرادخانی ، صحرایی و
💔شیخ الاسلامی پر کشیدند.

📆تاریخ اعزام به سوریه آخرای
آبان ماه سال ۱۳۹۴

#شهید_مصطفی_شیخ_الاسلامی
#شهید_روح_الله_صحرایی
#شهید_رضا_حاجی_زاده

#شبتون_شهدایی 🌷


🆎 @shohada72_313

#خاطرات‌آقارضا📕

💪خستگی ناپذیری

🪖بنده و شهید حاجی زاده بعد از دوره‌ عمومی همدان، اواخر سال ۱۳۸۶ به بعد در تیپ۳ پیاده امامت سپاه کربلا که مستقر در شهرستان چالوس بود، مشغول به خدمت بودیم.

💥ما برای رفتن به چالوس هر روز از آمل به سمت چالوس در حرکت بودیم.

🚌شهید حاجی زاده و شهید صحرایی به همراه چند نفری از دوستان دیگر سعی میکردند همیشه آخر، سوار اتوبوس شوند.

⛔️با توجه به اینکه اتوبوس معمولا تکمیل میشد و جایی برای نشستن نبود، سرپا می ایستادند و یا اینکه اگر ورودی و خروجی اتوبوس جا بود می نشستند.

😇شهید حاجی زاده، هیچ وقت در این رفت و آمدها خستگی از خودش نشان نمی داد...!
{لازم به ذکر هست که تمرینات سختی ازجمله تمرینات تکاوری ،تاکتیکی ، آمادگی جسمانی و البته دوره های جنگل ، عملیاتی ، گشت محور و ... را هم داشتیم.}

🎙راوی: همرزم شهید
#شهید_روح_الله_صحرایی
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#انتشار_برای‌_اولین‌_بار
#رفاقت_تا_بهشت


🆎 @shohada72_313

#رفاقت_تا_بهشت

📸دو شهید در یک قاب ...

عاقبتِ رفاقت با شُهدا
اینگونه است ...

خوش عهد که بودی؛
همنشینِ دوستِ شهیدت خواهی شد🌷

🕊شهید رضا حاجی زاده: ۱۳۹۵/۰۲/۱۶
🕊شهید حسین بواس: ۱۳۹۵/۰۱/۲۱
🥀محل شهادت: خان‌طومان- سوریه
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#شهید_حسین_بواس


🆎 @shohada72_313

#رفاقت_تا_بهشت

🌷شهیدان را شهیدان میشناسند...

🥀چگونه دَم بزنم از مدافعان حرمِ عشق
🍃چگونه‌وصف‌کنم‌آن‌حماسه‌هاے‌عیان‌را
🥀درودبرعزّت‌و‌شرف‌و‌عزّتِ‌جوانِ‌دلیرے
🍃ڪه‌درهواےحرم‌نذرمیکندسروجان‌را

📸تصویری از شهیدان مدافع حرم سردار محرمعلی مرادخانی و رضا حاجی زاده

📸پ.ن: این تصویر مربوط به اعزام به سیستان و بلوچستان برای مأموریت میباشد.
#شهید_سردار_محرمعلی_مرادخانی
#شهید_رضا_حاجی_زاده‌
#انتشار_برای‌_اولین‌_بار

🏴 @shohada72_313 

#رفاقت_تا_بهشت

🥀چون کبــــوتر در آسمان حرم
🍃بــال‌شان بوده سایبــــان حرم

🥀عشق زینــب فتاد در دل‌شان
🍃نـام‌شان شد مُدافعــــان حَرَم


🕊شهید رضا حاجی زاده: ۱۳۹۵/۰۲/۱۶
🕊شهید حسین بواس: ۱۳۹۵/۰۱/۲۱
🥀محل شهادت: خان‌طومان- سوریه
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#شهید_حسین_بواس

📡  @shohada72_313

#رفاقت_تا_بهشت

🥀رفتید ولی به یاد ما می‌مانید
🍃در خاطر سرخ لاله‌ها می‌مانید
🥀سر باختگان راه عشق ای شهدا         
🍃ما رفتنی هستیم و شما می‌مانید

📸این تصویر متعلق به مهرماه سال۱۳۹۴ مرز پیرانشهر که جاده منتهی به پایگاه بود،که بر اثر بارندگی جاده پر از گل و لای شده بود و نیروها داشتند جاده را تمیز می‌کردند که ماشین هایمان بتوانند تردد کنند.

📸پ.ن: البته این آخرین مأموریت داخلی این رفقا بود که بعد از پایان این شیفت در مرخصی بودند،که اولین مأموریت سوریه پیش آمد و روح الله در آن مأموریت شهید شد💔

🎙راوی: همرزم شهید
#شهید #روح_الله_صحرایی
#شهید #رضا_حاجی_زاده‌
#انتشار_برای‌_اولین‌_بار

#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
🆑 @shohada72_313👈
‍ .

#معجزه_شهدا

قورباغه هایی که مامور خدا بودند!

🌹پیشنهاد خواندن مطلب🌹

🌹هنگام عبور از اروند رود به دلیل تلاطم شدید آب، عده ای از غواصان، دهان و گلویشان پر از آب شده بود و در آستانه ی خفه شدن قرار داشتند. در چنین حالتی بی آنکه خود بخواهند، دچار وضعیتی شده بودند که ناچار به سرفه کردن بودند اما چون می دانستند که با یک سرفه ی کوچک هم عملیات لو رفته و نیرو ها به قربانگاه می روند، با تمام توان تلاش می کردند تا سرفه نکنند. چون وضعیت اضطراری شد، ماجرا را با سردارقربانی در میان گذاشتیم ایشان پیغام داد: اگر شده خود را خفه کنید اما سرفه نکنید، چون یک لشکر را نابود خواهید کرد. ما که از انتقال این پیام به خود می لرزیدیم ناگزیر آن را ابلاغ کردیم. در پی این ابلاغ چنان صحنه های تکان دهنده ای را می دیدیم که به راستی بازگو کردن آنها نیز برایم سخت و دشوار است.🌹

🌹عزیزانی که دچار سرفه شده بودند، بار ها و بار ها خود را زیر آب فرو می بردند اما باز موفق به اجرای فرمان نمی شدند. در شرایط سخت و غیر قابل توصیفی قرار داشتیم. این بار دستور رسید: از فرد کنار دست خود کمک بگیرید تا زیر آب بمانید و بی صدا شهید شوید تا جان دیگران به خطر نیفتد.🌹
🌹می دانستیم که صدور چنین دستوری برای فرمانده چقدر دشوار است. اما این را هم می دانستیم که موضوع هستی و نیستی یک لشکر و پیروزی یک عملیات در میان است.🌹

🌹اما با این همه نفس در سینه های ما حبس شده بود و مدام از خود می پرسیدیم که کدامیک از ما قادر به انجام چنین کاری است. این در حالی بود که خوددوستان عزیزی که دچار سرفه ی شدید شده بودند با خواهش و تمنا از ما می خواستند تا با آنها کمک کنیم که زیر آب بمانند و خفه شوند!🌹
🌹می دانم که بازگو کردن این حقایق چقدر تلخ و غم انگیز است اما این را نیز می دانم که برای ثبت در تاریخ و نشان دادن عظمت یک نسل و روح بلند رزمندگانی که برای دفاع از جان و مال و آبرو و آرمان یک ملت از هیچ مجاهدتی دریغ نمی ورزیدند ناگزیر به بیان این وقایع هستیم.🌹

🌹به هر تقدیر همه در تکاپو بودیم تا راهی برای گریز از این مهلکه پیدا کنیم که در یک چشم بر هم زدن تمام اروند رود و همه ی ساحل ما و دشمن پر از صدای قورباغه هایی شد که نمی گذاشتند صدای سرفه ی نیرو ها ی ما به گوش کسی برسد.
🌹شگفت انگیز بود و باور نکردنی زیرا در جایی و حالی که شاید در طول یک سال هم نتوان صدای یک قورباغه راشنید، آن شب و آن جا مالامال از صدای قورباغه هایی شد که تردید ندارم به یاری ابراهیم ها و اسماعیل هایی شتافته بودند که برای یاری الله در برابر آن فرمان سر تعظیم فرو آورده و حاضر شده بودندتا قدم به قربانگاه خود بگذارند همان لحظه بود که اعجاز توسل به بی بی فاطمه زهرا(س) و تبرک جستن از پرچم بارگاه امام رضا(ع) را در یافتیم و بار دیگر خدای را سپاس گفتیم که ما را در صف عاشقان خاندان عصمت و طهارت قرار داد.🌹

راوی: #شهید_سرهنگ_رمضان_قاسمی🌷


#رفاقت_با_شهدا_تا_قیامت
🕊 یاد شهدا با ذکر صلوات 🕊


. 📡 #انتشار_حداکثری_با_شما👇
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃 #قسمت2⃣5⃣ #امیر زنگ زده بود که برای #دیدن_بچه می آیند. #رها_لباسهای_مهدی را عوض کرده بود و #شیرش را داده بود. #بچه در #بغل روی مبل نشسته بود و #صورتش را نگاه میکرد. تمام کارهایش را #خودش انجام میداد، به جز #صبحها که…
"رمان 📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃

#قسمت35⃣

#صدرا: من #گفتم...! #رها خیلی وقته اینجاست.

شیدا: #منظورمون #اون دختره نیست...!

#آیه: منو #رها_جان_همکاریم؛ از اوایل #دانشگاه بود که #همکلاس شدیم.
#تو_کلینیک_صدر_هم،

#دکترامون رو توی یک #روز ارائه دادیم؛
البته #نمره_ی_رها جان بهتر از من شد...!


#شیدا اخم کرد:
_خانم #دکتر...

#آیه_حرفش_را_برید:

_لطفا اینقدر #دکتر #دکتر نگید، اسمم
#آیه_ست...

#شیدا تابی به #چشمانش داد:
_آیه جان #شما چقدر هوای #رفیقتونو داریدا..!


آیه: #رفاقت_معنیش_همینه_دیگه...!


شیدا: اما #شان و #شئونات رو هم باید در #نظر گرفت، این #دوستی در #شان شما نیست..!


#صدرا_مداخله_کرد:
_شیدا درست #صحبت کن...! #رها همسر منه، #مادرمهدی و تواین رو باید #قبول کنی.


#امیر: اینو باید #رویا قبول کنه که کرده، ما #چیکار داریم #صدرا...


#امیر چشم #غرهای به #شیدا رفت که بحث و جدل راه #نیندازد.


صدرا: #اصلا به رویا #ربطی نداره، #رویا از #زندگی من رفته بیرون و دیگه #هیچوقت برنمیگرده..!

#شیدا_و_امیر_متعجب_گفتند:
_یعنی چی...؟


#صدرا: #رویا از #زندگی من رفت #بیرون،

#همینطور که #معصومه از زندگی
#مهدی_رفته.

#شیدا: یعنی #حقیقت داره...؟


#محبوبه خانم: آره #حقیقت داره،
#بچه_ها برای #شام میمونید...؟


#احسان_هیجان زده شد:

_بله...

صدرا: خوبه...!


#مادرزنم یه #غذایی درست کرده که باید #بخورید تا بفهمید #غذا چیه...؟

البته #دستپخت خانوم منم
#عالیه_ها..


اما #مامان_زهرا دیگه استاد #غذاهای_جنوبیه..!


#زهرا خانم در #آشپزخانه مشغول بود اما صدای #دامادش را شنید و #لبخند زد...


#خدایا_شکرت_که_دخترکم_سپیدبخت_شد.!


#صدرا به رخ میکشید #رهایش را...
به رخ میکشید #دختری را که #ساکت و #مغموم شده بود.


" #سرت را بالا بگیر #خاتون_من...!
#دنیا را برایت #پیشکش میکنم،
#لبخند بزن و #سرت را
#بالا_بگیر_خاتون..!"

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

#آخر هفته بود و #آیه طبق #قرار هر هفته اش به #سمت_مردش میرفت...!
روی #خاک نشست.

" #سلام_مهدی_من..!❤️
#تنها_خوش_میگذرد...؟🥺

#دلت تنگ شده است یا از #رود_فراموشی گذر کرده ای...؟


#دل_من و #دخترکت که #تنگ است.

#حق با تو بود... #خدا_تو را بیشتر #دوست داشت، #یادت هست که
#همیشه_میگفتی:


" بانو...! #خدا منو بیشتر از تو #دوست داره..!
#میدونی_چرا...؟ چون
#تو_رو_به_من_داده...!


" اما من #میگویم_خدا تو را بیشتر #دوست داشت، #اصلا_تو را برای
#خودش_برداشت..!"


#هنوز سرِ #خاک نشسته بود که #پاهایی مقابلش قرار گرفت.


#فخرالسادات بود، سر #خاک_پسر آمده بود.
کمی #آنطرف تر هم که #خاک_مردش بود...!


#فخرالسادات که نشست، #سلامی گفت و #فاتحه خواند..

#چشم بالا آورد و گفت:
_خواب #مهدی رو دیدم، ازم #ناراحت بود...! فکر کنم به #خاطر_توئه؛


اون روزا #حالم خوب نبود و تو رو خیلی #اذیت کردم، منو #ببخش، باشه #مادر...؟!

آیه #لبخند زد:

_من ازتون #نرنجیدم.
دست در #کیفش کرد و یک #پاکت درآورد:


_چندتا #نامه پیش #پدرم گذاشته بود،پشت این اسم #شما بود.

#پاکت را به سمت #فخرالسادات گرفت.


#اشک صورتشان را پر کرده بود
#نامه را گرفت و بلند شد و به


#سمت_قبر_شوهرش_رفت...


🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت1⃣4⃣ #منظورتون چی ما #قراردات داریم..!؟ _همسرم #دوست نداره حالا که #همسرتون_فوت کردن #اینجا_باشید، اگه #امکانش هست در اسرع وقت خونه رو خالی کنید...! #آیه_محکم و جدی گفت: _با اینکه #حق این کار رو نداری و حق با منه…
"رمان📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃


#قسمت24⃣


آیه : #قبوله؛ فقط #پول پیش و #اجاره را به #توافق برسیم من #مشکلی ندارم...!

قبل از #مستقل شدنتون هم به من بگید که بتونم به موقع خونه را #خالی کنم..

#حاج_علی هم این گونه #راضی_تر بود... شهر #غریب و تنهایی #دخترکش ؛ دلش را #می_لرزاند،

حالا دلش #آرام بود #مردی هست #رهایی هست.!

صدرا: خب حالا دیگه #ناراحت نباشید..! کی بیائیم برای #اسباب_کشی..!؟

رها: #آیه که هنوز خونه را ندیده..!
صدرا: #لبخندی زد؛
_این حرفها #فرمالیته ست..! #بخاطر_تو هم شده میان..!

#لبخند بر لب #چهار نفر نشست.. #صدرا:تلفنش را درآورد و گفت:
_به #آرمیا و دوستانش زنگ بزنم که لباس #کارگری هاشونو در بیارن..!

#حاج_علی: باهاش در ارتباطی..؟
آره #پسرخوبیه#رفاقت بلده..!

#حاج_علی واقعاپسر خوببه. اون روز که #ارتشیه تعجب کردم..!

فکرش و نمی کردم..
صدرا: آره خب من هم تعجب کردم..

روز #اسباب_کشی فرا رسید؛ سایه و رها نگذاشتند #آیه به چیزی دست بزند. همه ی #کارها را انجام دادند

آخر شب بود که #تقریبا چیدن خانه ی #آیه تمام شد..!

خانه ی #خوبی اما نسبت به خانه ی قبلی کمی #کوچکتر بود....

حالاکه #مردش در دو متر #خاک_خفته است.. چه اهمیت دارد
#متراژ_خانه..!

#آرمیا دلش آرام گرفته بود.. نگران تنهایی این زن بود،

کار #دنیا به کجا رسیده که #غریبه_ها برایش #دل می سوزاندن..؟ کار دنیا دردش را #نامحرمان هم می دادنند..!

#قاب عکس #مردش را روی #دیوار نصب کرده بودند... نمی دانست چه #کسی این کار کرده است ولی #سپاسگذارش بود.

اصلا چه #اهمیت دارد که بداند؛ #آرمیا با چه #عشقی آن #قاب_عکس را کنار #قاب_عکس_رهبر کرده است؛

اصلا چه #اهمیت دارد که بداند؛ #آرمیا نگاهش به #دنیای_آیه عوض شده است؟؟!!

#آیه مقابل #مردش ایستاد"
#خانه_ی_جدیدمون را دوست داری..؟

#کوچکتر از #قبلیست نه...؟ اما #راحتتر تمیز میشود...!

#الان که دیگر کسی #سراغم نمیآید، تو که #بودی همه #بودند، تو که #رفتی، همه #رفتند...

این است #زندگی_من، از #روزی که رفتی... از #روزی که رفتی همه چیز #عوض شده....!

همه ی #دنیا زیر و رو شده است، راستی َ#مرد_من... یادت هست آن
#لباسها را #کجا گذاشتی...؟

یادت هست که روز اولی که #دانستی_پدر شده‌ای
چقدر #لباس_خریدی...؟ یادت هست آنها را کجا #گذاشتیم...؟"

#صدای_زنگ‌_در_آمد ...
#رها بود و #صدرا با سینی بزرگ غذا...

آیه کنار رفت وارد شدند:

_راحتید #آیه_خانم..؟
_بله ممنون، خیلی بهتون #زحمت دادم.

#حاج_علی از اتاق بیرون آمد:

_چرا زحمت کشیدید...؟

صدرا: کاری نکردیم، با #مادرم صحبت کردم وقتایی که شما اینجا نیستید،
#رها بیاد بالا که #آیه خانم تنها نباشن...!

#رها به گفتگوی #دقایق_قبلش اندیشید...

#صدرا: با #مادرم صحبت کردم. وقتی #حاجی رفت، شبها برو بالا،

به #کارای
خونه برس و #حواست به #مادرم باشه...!

وقتی هم #معصومه برگشت، زیاد #دورو برش نباش...!
#باشه...؟

#رها همانطور که به #کارهایش میرسید به حرف های #صدرا گوش میداد.

این بودن #آیه برایش خوب بود، برای #ِدلش خوب بود..!

_مزاحم #زندگی شما شدم.
#رها_اعتراض_کرد:

_آیه..!
#حاج_علی: ما #واقعا شرمنده ی #شماییم، هم شما هم #خانواده؛

واقعا پیدا کردن جای #مطمئنی که #میوه_ی دلمو اونجا بذارم کار #سختیه.


#صدرا: این حرفا رو نزنید #حاج_آقا...! ما دیگه #رفع زحمت میکنیم، شما هم
#شامتون رو میل کنید،
#نوش_جونتون...!

#صدرا که به سمت در رفت، #رها به دنبالش روان شد. از #پله ها پایین میرفتند که در #ساختمان باز شد و

#رویا_وارد_شد....



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام محمودرضا !
ڪجایی؟ چه مےڪنی؟؟

در قرآن کریم خوانده ام که #شهدا_عند_ربۿم هستند...

مےشود بگویی "عند ربهم" کجاست؟
همان #عند_ملیڪ_مقتدر است؟
کجاست؟؟؟

بگو!
بےگمان شنیدن وصف آنجا که هستی در دلهای ما #شوق_رسیدن به شما و جایتان را چند برابر خواهد کرد...

جای تو بےشڪ، جایی ست اختصاصی هم ردیفِ #صدیقین_مخلصین_و_نبیین...

ڪاش ما را هم بال و #پر_پروازی بود به بلندای جایگاهت...

ڪاش زنجیر دنیا، چنین زمین گـیرمان نمےڪرد...

ڪاش با گناهانمان، خود را از استجابت دعای تو محروم نمےکردیم....

ڪاش این #رفاقت، منتهی مےشد به #شھادت....


#رفاقت
#شھادت
#پر_پرواز
#شهید_محمود_رضا_بیضایی 🌷

🎁🎉تولدت مبارک رفیق همیشگی🎉

👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شهید_ابراهیم_هادی🌹

#ابراهیم همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت.😊

بارها به من می گفت:🗣

"طوری #زندگی و #رفاقت کن که احترامت را داشته باشند.🙃😌

می گفت:
"این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره.😔
بابا #دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره."🤗♥️
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است👇
📡 @shohada72_313
پرواز پرستو ها به هنگامهٔ بهار، در آسمان آبی و هوای اردیبهشت ماه آنچنان برایم لذت بخش و زیباست که نمیتوانم چشم بردارم از این صحنه ناب.

حقیقت زیبایی این صحنه، پرستوهایش هستند که #همدل و همراه با هم‌بالان خود به اوج آسمان می‌روند و میچرخند.به گمانم تا آسمان هفتم پرواز میکنند!

پرستوهای نگاه من فرزندان آدم هستند، #اشرف_مخلوقات بر زمین. بال نمیخواهند همان یک‌جفت پوتین و لباس رزمشان بالی میشود که در هرجای این صفحه جغرافیا پرواز کنند، به مقصد میرسند.

اینبار هم یک جفت #پوتین و یک دست لباس بالی شدند برای سبک پریدن رزمنده ای به نام رحیم کابلی! خستگی و ناامیدی واژه های غریبی با روح او بودند،برای اویی که هشت سال را کنار همرزمانش جنگید و حراست از این خاک را عهده دار شد.

زمانی هم که زنگ تفریح را زدند دور استراحت خط کشید و بارسفر بست به جایی که #زینب(س) در آن آرام گرفته بود.آن روزها فصل کوچ کردن پرستو های بیقرار به #سوریه_بود!

خلاصه بگویم از زندگانیش، میرسم به #خانطومان، #شهید_محمد_بلباسی و آسمانی شدن به رسم #حضرت_مادر. رفاقت دیرینه ای با بلباسی داشت. رفاقتی از جنس آسمان!

بهتر بگویم؛ عهدشان #رفاقت تا بهشت بود! و هردو آن لحظه الوعده وفا گفتند که در یک خاک آرام گرفتند;روحشان پیوند خورد و به آسمان پرواز کرد.اما تقدیر چند سال بعد چیز دیگری را رقم زد، بلباسی از #خانطومان دل کند و به دیار خود برگشت ولی #رحیم...

همسایه #عقیله_بنی_هاشم شد و به رسم #حضرت_مادر بی نشان ماند. #سالروز تولدت مبارک #نوکر_حرم.!

پ.ن*در وصیت نامه اول خود شهید( به تاریخ۹ آذر ۹۴)آمده که روی قبرم بنویسید #فدایی_ولایت، #نوکر_حرم.

♡ به مناسبت سالروز #تولد
#شهید #رحیم_کابلی

📅تاریخ تولد : ۱۱ مهر ۱٣۴٢
📅تاریخ شهادت : ۱٧ اردیبهشت ۱٣٩۵
🕊محل شهادت : #خانطومان_سوریه


به اندازه ارادتت به #شهدا فراورد کن و به اشتراک بزار👇
📡 @shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♦️یادی کنیم از اولین شهید مدافع حرم شهر ری🥀
از نیروهای ارزشی
#سردار_سلیمانی
فرمانده پایگاه بسیج مسجد #سیدالشهدا(ع)
ذاکر با اخلاص اهل بیت (ع)
نحوه ی شهادت شهر درعا سوریه در سال ۹۴ به عنوان تخریبچی محور به همراه دو همرزم دیگرش
#شهید_حسن_غفاری و
#شهید_محمد_حمیدی
مورد اصابت موشک تاو قرار میگیرند🥀😔😔

#رفاقت_باشهدا_دو_طرفه_است
#شهید_علی_امرایی 🥀

🆔 @shohada72_313
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_هفتم

💚ابراهیم پهلوان❤️
پهلوان(۱)
حسين الله كرم

💚کشتی با ســيد حسين طحامي کشتي گير قهرمان جهان❤️
💚ماجرای کشتی دو پهلوان دو دوست و رفیق به نقل حاج حسن به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلور فروش❤️
💚چند آيه#قرآن و يه#روضه مختصر و با چشمان 💧#اشــک آلود براي☀️#آقا_اباعبدالله(ع)❤️
💚شفای مریض❤️
💚ماجرای پنج پهلوان کشتی در زورخانه❤️
💚کشتی بین #ابراهيم و يکي از بچه هاي#مهمان❤️
💚کشتی ابراهيم با نَفس خود و پيروزی در آن❤️

🔰ســيد حسين طحامي(کشتي گير قهرمان جهان)به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها#ورزش ميکرد.هر چند مدتي بود که ســيد به مســابقات قهرماني نميرفت، اما هنوز بدني بســيار ورزيده و قوي داشــت.

🔰بعد از پايان#ورزش رو کرد به حاج حســن و گفت: حاجي، کسي هست با من#کشتي بگيره؟حاج حســن نگاهي به بچه ها کرد و گفت:🌷#ابراهيم، بعد هم اشاره کرد؛ برو وسط گود.

🔰معمولا در#کشتي_پهلواني، حريفي که زمين بخورد، يا خاک شود مي بازد.#کشتي شــروع شد. همه ما تماشــا ميکرديم. مدتي طولاني دو کشتي گير درگير بودند. اما هيچکدام زمين نخوردند. فشار زيادي به هر دو نفرشان آمد، اما هيچکدام نتوانست حريفش را مغلوب كند، اين#کشتي پيروز نداشت.

🔰بعد از کشتي سيد حسين بلندبلند ميگفت: بارک الله، بارک الله، چه جوان شجاعي، ماشاءالله پهلوون#ورزش تمام شده بود. حاج حسن خيره خيره به صورت🌷#ابراهيم نگاه ميکرد.

🔰ابراهيم آمد جلو و باتعجب گفت: چيزي شده حاجي!؟حاج حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديم هاي اين تهرون، دو تا پهلوون بودند به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلورفروش،
اونها خيلي با هم#دوست و#رفيق بودند.

🔰توي#کشــتي هم هيچکس حريفشــان نبــود. اما مهمتر از همــه اين بود که بنده هاي خالصي براي خدا بودند.هميشه قبل از شروع#ورزش کارشان رو با چند آيه#قرآن و يه#روضه مختصر و با چشمان 💧#اشــک آلود براي☀️#آقا_اباعبدالله(ع) شروع ميکردند.

🔰نََفس گرم حاج محمد صادق و حاج سيد حسن، مريض#شفا ميداد.بعــد ادامه داد:🌷#ابراهيم، من تو رو يه پهلوون ميدونم مثل اونها! ابراهيم هم لبخندي زد و گفت: نه حاجي، ما کجا و اونها کجا. بعضــي از بچه ها از اينکه حاج حســن اينطور از ابراهيــم تعريف ميکرد،ناراحت شدند.

🔰فرداي آن روز#پنج_پهلوان از يکي از زورخانه هاي#تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از#ورزش با بچه هاي ما کشتي بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعداز ورزش کشتي ها شروع شد.

🔰#چهار_مسابقه برگزار شد، دو کشتي را بچه هاي ما بردند، دو تا هم آنها. اما در کشتي آخر كمي شلوغ کاري شد! آنها سر حاج حسن داد ميزدند. حاج حسن هم خيلي ناراحت شده بود.

🔰من دقت کردم و ديدم کشــتي بعدي بين#ابراهيم و يکي از بچه هاي#مهمان اســت. آنها هم که ابراهيم را خوب مي شناختند مطمئن بودند که مي بازند. براي همين شلوغ کاري کردند که اگر باختند#تقصير را بيندازند گردن#داور!

🔰همه عصباني بودند. چند لحظه اي نگذشــت که🌷#ابراهيم داخل گود آمد. با لبخندي که بر لب داشــت با همه بچه هاي#مهمان دست داد.#آرامش به جمع ما برگشت.بعد هم گفت: من#کشتي نميگيرم! همه با تعجب پرسيديم: چرا !؟

🔰كمي مكث كرد و به آرامي گفت: دوســتي و#رفاقت ما خيلي بيشتر از اين حرفها وكارها ارزش داره!بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك#صلوات پايان کشتي ها را اعلام کرد.

🔰شــايد در آن روز#برنده و#بازنده نداشتيم. اما برنده واقعي فقط🌷#ابراهيم بود.وقتي هم مي خواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم🌷#ابراهيم پهلوانه!؟

🔰ما همه ساکت بوديم، حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچه ها،#پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.ابراهيم امروز با نَفس خودش کشتي گرفت و پيروز شد.🌷#ابراهيم به خاطر خدا با اونها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي#کينه و#دعوا را گرفت. بچه ها پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ

روایت حاج حسین کاجی؛

🔴شهید زرتشتی عاشق #امیرالمومنین بیائید هر کس در حد توان مبلغ نهج البلاغه و سیره شهدا باشیم

#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#رفاقت_تاشهادت

@shohada72_313
🌹

#آیت‌الله‌بهجت(ره)

باکسی #رفاقت کنید
که همین که اورا دیدید،
به یاد #خدا بیفتید
و با کسانی که در فکر گناه هستند
و انسان را از #یادخدا باز می دارند،
نشست و برخاست نکنید.

#رفیق_شهیدم
#ابراهیم_هادی

صبحتون بخیر
🌹

@shohada72_313
Ещё