چه میشد آب و رنگ خواب باشی؟
تو هم در خانه مهتاب باشی
زبان دستهایم زخم برداشت
چرا آتش ؟!چه میشد آب باشی!
🌷🌸🌹🌻
امه آسونداری ریشه کو ایزم
سبی تیجره اندیشه کو ایزم
.ایدنیا خاکی بن چال به چه به دوم
هنی سنگ آنبم شیشه کو ایزم
.
🎶کانال اشعار معصومه اپروز
. تو زندگی یه روزایی هست که دلت یه بغل ساده میخواد. از اون بغل امن و آرومایی که بخوای غرق شی توش و هیچوقت کسی نباشه که ازش جدات کنه.
تو زندگی یه وقتایی هست که دلت غر زدن میخواد، گله کردن میخواد، اصلا بهونه گرفتن و لج و لجبازی یا حتی بچگی کردن میخواد.
تو زندگی یه لحظههایی هست که دلت میخواد یکی باشه. نه که کاری کنه برات، فقط باشه. که همهی اون غر زدنها و نق زدنهات رو با جون و دل بشنوه. که همهی اون بچگیهات رو ببینه و یه بغلِ محکمت کنه. که در جواب تموم سیاهیهای دنیات یه مداد سفید بشه و رو سفیدت کنه.
شاید بهتره اینطور بهت بگم که تو زندگی یه لحظهها و روزهایی هست که دلت فقط اون رو میخواد؛ خود خودش رو. همونی که دلیل اشک و لبخندهای وقت و بیوقتته. همونی که درسته کنارت نیست ولی توی قشنگترین و دنجترین جای دلت خونه داره. همونی که بودنش بودنته و نبودنش نبودنت. همین.
. حالا وقتش است یک چیز را دوستانه به تو بگویم؛ به تویی که بارها افتادهای و باز بلند شدی، تویی که بارها زخم خوردهای و جای زخمهایت را خودت مرهم گذاشتی، تویی که بارها طعنه شنیدی و لب به دشنام دادنشان باز نکردی، تویی که صبور بودهای و صبور و ادامهدهنده، بگذار یک چیز به تو بگویم؛ که بدانی وقت غصه خوردن و خسته شدن نیست. که تو بهترین خودت بودهای، که تو آدمی بودهای که از میان تمام شیوههای زندگی، شریف و اصیلترینش را انتخاب کرده، که تو آدمی بودهای که برای جستجوی نان خودت نان کسی را آجر نکردهای، که تو برای بالا رفتن خود کسی را پلههای نردبانت نکردهای و برای جانی دوباره گرفتن، جان کسی را نگرفتهای. بله، باید بگویم که تو چیزی کم نذاشتهای، که تو همهی این راه را دویدهای تا به اینجا برسی، که تو باید همچنان که بودهای بمانی؛ صبور، امیدوارم، ادامهدهنده. که فتح قله زندگی از آن همین کسان است.
. از چشمانت واهمه دارم چون که همیشه زیباترین شعرهای جهان را در وصف چشمان زنی سرودهاند که کاش مانده بود. از چشمانت واهمه دارم و چیزی نمیسُرایم از آن که پای گریز و بال پرواز درنیاورند و بگریزند، زبانم لال. که جهان بیشعر هم زیباست وقتی زنی عاشق توست.