در دنیای کلام های بی سروته برخاسته از نگرش مخدوش، ورود به جهان بی کلامی یا جهانی با ادبیات کاملا متفاوت و ناشناخته آب در هاون کوبیدن است. فکر می کنم عمده مشکلات از همین ناشی می شود و گاه که عصبانی می شوم به خودم حق می دهم. یک دیوار میان دو دنیای خودم کشیده ام و حالا می ترسم که به آن سوی دیوار سرک بکشم. از طرفی احتمال هم می دهم که واقعیت اصیل آن سوی دیوار باشد. برای مقابله با ترس و اضطراب و برای پناه بردن به آرامشی موهوم، تنها به سایه ای قناعت می کنم که گهگاه از آن سوی دیوار به این سو می افتد. همین سایه را می گیرم و می کنم دستمایه جهان آن سوی دیوار. شاید این کاری است که همه مان داریم انجام می دهیم. بلی فکر می کنم دنیای انسانی در مواجهه با درون خودش کمابیش چنین می کند. شاید پیش خودش فکر می کند آن سوی دیوار آنقدر دهشتناک و مخوف و لرزاننده است که اگر سراغش برود دیوانه یا مجنون خواهد شد. روی هم رفته به دردسرش نمی ارزد. اما اگر واقعا چنین نبود چه؟
واژانه این بار مرد است و خیابان و نیروی دوم از آن سه نیرو که در متن اجتماع حرکت می کند و با اپیزودهای قبلی و بعدی ارتباط معنایی برقرار می کند.
مرد این شعر در نیمکرهی غربی یک قدم مانده به زن میرود از خیابان لطفا زن این شعر را بگذارید در نیمکرهی شرقی شاید شعر از پوست گردو بیاید بیرون مرد بماند در خیابان و زن را نگاه کند که اتفاق مىافتد در خیابان شورش را درآورده این شعر در پوست گردو اتفاق میافتد (۶)
مرد و نیروی دوم مردی است که در صحنه اجتماع و روابط مدرن جا دارد و به زن نرسیده و ارتباط برقرار نکرده خیابان و صحنه اجتماع را ترک می کند و باز هم به دلیل عدم ایجاد آن ارتباط شعر شکل نمی گیرد.
زن خیابان پنجره مرد مرد خیابان پنجره زن (۷)
مولف با استفاده از چیدمان هر چهار نشانه سعی در ایجاد ارتباط بین این نیروها در ساختار اجتماع می کند. شاعر با استفاده از ژانر واژانه به متن تنوع بخشیده و با توجه به ارتباط عمودی اپیزودها و ارتباط معنایی متن ساختار خوب و اجرای مناسبی دارد.