خودنویس ✒

Channel
Books
Music
Art and Design
Other
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel خودنویس ✒
@KhodneviisPromote
934
subscribers
3.89K
photos
15
videos
2.95K
links
خودنویس ✒ " سینه‌ام دشت زمستان دفتری پاک و سفید ماجرای عشق را بر خط قلبم خود نویس " 🗒 #یادداشت 📝 #شعر 📃 #متن 📖 #داستان‌های_کوتاه 📊 #نقد و #تحليل ✂ #بخشی_از_کتاب 🎶 #موسیقی و #دکلمه 🎥 #ویدیو 🎨 #Pt 📸 #Ax 📘📗📕📙📒
برای این خر گوری پیدا کنید
جبار شافعی زاده


گیر کرده در گلوی‌اش راه
گورخری افتاده در بی‌راهه
تن‌اش
پرچم سرزمینی بی‌نشان
نشان دارد از ناکجا
می‌رسد از هر کجا به هر جایی
که جای ندارد هیچ کجا

لطفن این جای شعر
جابه‌جا
لازم اگر بود بی‌جا
جا باز کنید برای آن جا
که می‌رود به هر جایی

خری در این گور بگذارید
خرخر کند
بجود خرخرە‌ی خاک را
پایین برود از ریشە‌ی گیاە
بالا آمده از پنجه‌ی زنی
رقصنده در سومنات
بپیچد در قلب الهه‌ای زاگرسی
نیمیش گل و نیم دیگرش باران
مست کرده در عطر مردی
سرگردان در خیابان‌های پاریس
سگی هم که پارس کند به زبان پارسی
عووووووو
عووووووووو
عوووووووووووو

از گور برگشته
یا برمی‌گردد به گور
‌زنی که گیر کرده در گلوی شعر
که شعر افتاده از ساقه‌اش
نرسیده به ساق‌اش
گم شده در آن جای ناکجا

کجا خانم؟
شانزه‌لیزه آقا
دنبال مردی که گم شده در گورش
دنبال مردی که گم کرده گورش را

راه به راه
روبه‌راه شده ماه
انداخته خودش را بر سیمای زنی
ماهی مرده می‌گیرد از دریا
گرگی هم که زوزه می‌کشد
در چشم‌هاش
دو شقه‌اش کرده استوا

گوری در این سطر
و گورخری که نیست روبه‌راه
در انتهای شعر
آه می‌کشد
آه
آە
آە
@khodneviis
Forwarded from بووکە بارانە (Jabarshafeizade)
🔸کتاب جدید🔸

آیا دهان دایناسور بستە می‌ماند؟
نویسنده: جبار شافعی‌زاده
تصویرگر: سارا میاری
ویراستار: زهره دودانگه
سرویراستار: شهرام اقبال‌زادە
سال چاپ: اول/۱۴۰۳
پیشنهاد سنی ما: بالای ۷ سال
موضوع: داستان تخیلی/ مهارت حل مسئله

👇👇👇
https://michkapub.com/product/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%AF%D9%87%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%88%D8%B1-%D8%A8%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D9%85%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%9F/

👇👇👇
@Bookabarana
Forwarded from اتچ بات
"برای منصور یاقوتی و کشتی به گل نشسته‌ی آرزوهایش"

جبار شافعی‌زادە

🔸عباس معروفی در نشریه‌ی گردون به‌ دلیل جملات کوتاه، ادبیات قائم به ذات و به دور از تقلیدش، او را «چخوف ایران» نامیده است. مجموعه داستان مردان فردا یش در سال ۱۳۵۶ توسط شورای کتاب کودک، معتبرترین نهاد فعال در زمینه‌ی ادبیات کودک و نوجوان ایران تا به امروز، برنده‌ی بهترین کتاب سال شده است. همین دو مورد کافیست تا بتوان این ادعا را ثابت کرد که منصور یاقوتی به قول شهرام اقبال زاده، دوست دیرین و هم‌ولایتی‌ صاحب‌ نامش، از ستون‌های محکم و استوار ادبیات داستانی ایران در دو حوزه‌ی ادبیات کودک و بزرگسال است.

🔸یاقوتی همچنین به‌سبب توصیف فضاهای روستایی و زندگی دهقانان و فرودستان، و نیز ارائه‌ی تصویری واقعگرایانه و انتقادی از جامعه‌ی روستایی کردستان ایران، جایگاه مهمی در ادبیات روستایی و ادبیات اقلیمی منطقه‌ی جنوب کردستان ایران دارد. این داستان‌ها در واقع بر اساس خاطرات کودکی نویسنده نگاشته شده و مملو از تصاویر نوستالژیک از ده و روابط گرم و صمیمانه‌ی روستایی است. 

🔸وی همچنین علاوه بر آثار ادبی خود که عمدتاً رئالیسم موسوم به کارگری، واقع‌گرایی سوسیالیستی هستند، در زمینه‌های مختلف مانند گردآوری افسانه‌ها، تحقیق در ادبیات فولکلوریک و شاهنامه‌ی کوردی نیز فعالیت کرده‌ است. چنین گستره‌ای سبب شده تا از وی شخصیتی چند وجهی بسازد، که در تمام وجوه مختلف پایش را جای درستی بگذارد تا نه بلغزد و نه فرو بریزد.

🔸توجه‌ی جدی یاقوتی به کودکان و نوجوانان، و تاثیرات اجتماعی و روانشناختی جامعه‌ی بزرگسال بر آنان، چه در کسوت معلمی به تاسی از زنده‌یاد صمد بهرنگی، و چه در لابه‌لای آثارش، سبب شده تا از او چهره‌ای فیلسوف‌وار در حوزه‌ی کودکی بیافریند. فیلسوفی که کودکان و نوجوانان را در نهایت ناامیدی سیاسی ـ اجتماعی، در شرایط گرفتار شدن در "بن‌بست"* به خلق و کشف امید دعوت می‌کند، تا سوار بر "مادیان چهل کره"، از دل تمام تاریکی‌هایی که "آهو دره" را دربرگرفته عبور کنند، و به همراه "بچه‌های ده خود"شان، "چراغی برفراز مادیان کوه" روشن کنند و بال در بال "توشای پرنده‌ی غریب زاگرس"، به قلب ماجرایی سفر کنند که علیرغم تمام "زخم‌"ها و دردهای جانکاهش نهایتش پیروزی است. چرا که او باور دارد کودکان امروز "مردان فردا"یند. مردانی که در ذهن هر کدام‌شان "خرچنگی بلندپرواز" نفس می‌کشد که بر این باور است، باید یکجا نماند و همواره "گامی به پیش" برداشت، تا در پایان راه به یک "پری چهل گیس" تبدیل شود.

*اسامی برخی از آثار منصور یاقوتی

👇👇👇
@Bookabarana
@khodneviis

"بە تعویق افتادن دریا در پنجرە"

بە تعویق افتاده است تنهاییم
بە تعبیر امروز جمعە
کە قدغن است در آن پرواز

باید تبریک بگویم فصل آینده را
به درختی که دیر اتفاق افتاده در زمان
خواهد ریخت بعدتر تصویر سایه‌‌اش
بر دیوار خاطرم

سایه‌ی سفر در میانه‌ی دوزخ
سایه‌ی عبور از زنی
که سرآغاز آشوب
سایه‌ی باد
در نهانگاه مجسمه‌های سنگی شهر
که پرنده می‌شدند
در آتش
سایه‌ی خودم نیز که رودخانه‌ای خواهد شد
و در روزی تعطیل
در غربت می‌گسترد
تا فراسوی مرزهای غروب

اگر  زمان تنهایی‌ام دیر نمی‌شد
شاید
شعری برای خلوت کوچه می‌سرودم
تا از خواب بیدار می‌شدند بیدهای مجنون
دختران گیسوان‌شان را
از پنجره‌ها رها می‌کردند در باد
تا به خاطر آوردند افسانه
و من آرام آرام ورق می‌زدم فصل‌ها را

مثلن می‌نوشتم فرخنده باد اسفند
تا گیج می‌رفت سر آتش
در واژه‌هام
اعتراف می‌کردم فرخنده است ماهی
در آخرین دقایق تابستان
با ستاره‌ای که شباهنگ است نامش
تا دختری اسمش را بازمی‌یافت
در زبان‌ام
و در تاریخ‌ام هم ستارە‌ای دور درخشیدن می‌گرفت

شاید می‌نوشتم فرخندە باد آذر
منظورم مستی نبود اما
بلکه بر درختان
خوشه‌ی دریا نگاهم
دقایق دیگری هم فرخنده می‌شدند
و حتی فروردین
جز دقایق تاریک تنهایی‌اش

در یک روز تعطیل
نام چند نفر را باید بنویسم
که مترادف باغچه‌اند
در دفتر تلفن شماره‌های اورژانسی

خورشید گرفتگی شاید اتفاق بیافتد فردا
شماره‌ای خواهم گرفت
کە در خود دارد
تمام نام‌های مستعار آفتاب را

هلاک شوم نیم روزی اگر
در هجوم خیالی نو
شماره‌ای بگیرم تعبیر کند تمام روئیاها را

غروبی
که سایه‌ام به درازای خیابان
آتش می‌گیرد ناگهان
شماره‌ای را خواهم گرفت
اولین پاسخ‌اش باران

امروز
که سرآغاز ماه میلادی درد است
بازی‌های بیشتری باید.

پشت پنجره
کتاب دریا در دست
در فکر بیابان‌ام هنوز
به پایان نخواهم رساند صحبت از نهنگ‌ها را و
به خاطر خواهم آورد
تک درختی را از حکایت مادرم

پشت پنجره ذره ذره
صدا خواهم زد زنی را نام‌اش لیلا
می‌گوید: به تعویق افتاده است تنهاییت
بیاندیش به نقشه‌ی میهن و
ببند پنجره‌ را

به عشق درختی بیاندیشم باید
دیر خواهد شد اگر نه
هر آنچه شعر فرداست.

📝 #شعر
👤 #یونس_رضایی
📝 #ترجمە
📣 #جبار_شافعی_زادە

Telegram.me/Khodneviis
سبزند ستاره‌ها
مانند دستهایت که چون پنجه‌های آفتاب
بر شانه‌هایم می‌کاری
بهار می‌رویانی
وسط زمستان اندیشه‌ام .

👤 #اکبر_سامی

@akbar_sami
@khodneviis
پاییز
در پاییز دختری‌ست که سهمش از زندگی ، زدودن غبار تنهایی و بردن دل‌ها به میهمان‌خانه‌ی گرم زندگانی‌ست .
مثلاً خیابان را از درب خانه تا میهمان‌خانه جارو می‌کند که مبادا فغان برگ‌های خشک و رنگ و پریده‌ی پاییز، زیر پاهای بی‌رمق انسان‌ها، دلواپسی‌هایشان را از خواب سنگین عصرگاهی بیدار و در کوچه پس کوچه‌های شهر دلشان جاری کند.
او دست تمام مردم را می‌گیرد و به میهمان‌خانه می‌برد. یک نفس گل گاوزبان با نبات زعفرانی مهمانشان می‌کند، از حافظ و مولانا برایشان می‌خواند و شور عشق و نور زندگی را در کوچه‌های خلوت دلشان روانه می‌کند.
مادرانه به دیگران عشق می‌ورزد، بی‌قید و شرط.
نمی‌گذارد اندوه گسستگی پاییز بر قلب انسان‌ها چیره شود. وحدت ... زندگانی و تن واحده را عمیقاً شناخته و همین‌ها را در کالبد انسان ها جاری می‌کند.

آری در پاییز ، کسی؛ هست.

#حسین_مبرهن_دلیلی
@khodneviis
تا چشم یاری می‌کند چاقوست
نشسته بر آواز قناری
تا چشم یاری می‌کند سیاهی است
هجوم آورده با سپاهی
تا پیراهن آخرین مادر را تسخیر کند
تا چشم یاری می‌کند شغال است
زوزه می‌کشد در بحر رجز
هراس دارد برملا شود
خواب پلنگی را دزدیدە
که هر نیمه شب
پتوی جنگاوری را
از آواز ماه پر می‌کرد
 
📝 #شعر
👤 #محمد_موفقی
📝 #ترجمە
👤 #جبار_شافعی_زاده
👇👇👇
@khodneviis
چگونه خواهم توانست
با تو یکی شوم؟
بهشتی اگر بگو
تا هر آنچه خداست را سجده برم
دوزخی اگر بگو
تا زمین را پر کنم از گناه
میهنی اشغال شده‌ای اگر بگو
تا پوستم را پرچم‌ات کنم
ور بسان من کولی‌ای آواره‌ای
مرزی پیرامون من بکش
و از من موطنی برای خودت بساز

 
📝 #شعر
👤 #عبدالله_پشیو
📝 #ترجمە
👤 #جبار_شافعی_زاده
👇👇👇
@khodneviis
"جهان در پوست گردو اتفاق می‌افتد"

شورش را درآورده این شعر
در پوست گردو اتفاق می‌افتد
زن         پنجره
            پنجره        زن

زن این شعر
در نیمکره‌ی شرقی
دقیقه‌اى مانده به پنجره
توى غروب می‌افتد
لطفن این پنجره را پیش از آفتاب
در نیمکره‌ی غربی بگذارید
شاید شعر
از پوست گردو بیاید بیرون
زن اتفاق بیفتد پشت پنجره
و مرد را نگاه کند
که اتفاق مى‌افتد
در خیابان

شورش را درآورده این شعر
در پوست گردو اتفاق می‌افتد
مرد          زن
              زن          مرد

مرد این شعر
در نیمکره‌ی غربی
یک قدم مانده به زن
می‌رود از خیابان
لطفن زن این شعر را
بگذارید در نیمکره‌ی شرقی
شاید شعر
از پوست گردو بیاید بیرون
مرد بماند در خیابان
و زن را نگاه کند
که اتفاق مى‌افتد
در خیابان

شورش را درآورده این شعر
در پوست گردو اتفاق می‌افتد
 
زن     خیابان      پنجره      مرد
مرد    خیابان      پنجره       زن
 
📝 #شعر
👤 #جبار_شافعی_زادە
📝 #تابلو
👤 #فرامرز_خانی
👇👇👇
@khodneviis
"اتفاقی ساده در آغوش‌ام"


ساده‌تر از آب سخن خواهم گفت
و آینه‌ها را مدام تکرار خواهم کرد در خویش
آینه‌هایی که دقیقه از پس دقیقه
تصویر دختری را
پنهان می‌کنند در صورت‌شان

سپیده‌دم
پیشتر از آنکه بشکند سکوت‌اش را سنگ
سرگردان دختری
بی نام و بی نشان
در آوازهای روشن

پیشتر از آنکه خزیده باشد در روشنی
راه فردا
خودم را رها کردم از تاریکی
در پی نامی که نامعلوم

ساده خواهم شد پس از باران
مانده تا سر برسد از فصلی نو
رگباری هنوز

دختری را دیده‌ام چتر برافراشتە
تا هم‌معنای طاووسی شود که نامش مقدس است
زان سان دختری
که چتر را آتش می‌زند در باران
و می‌بارد بر خاطرات‌ام نرم

دوست دارم
با زبان روان پرنده‌ای سخن بگویم غروب
ساده شوم چون رفتار  یکی بال
که تمام هر آنچه می‌داند
آسمان است و حجمی آبی
چرا که به جستجوی پرنده‌ای هستم
که در آینه‌ای آغاز کرد پروازش را
میهن بود
بعدتر
از مادر زاده شدند بی‌شمار بال
در افق‌ دور چشمان‌ام

باید دیگرگونه بالی بیابم همرنگ آسمانی صاف
رازی از پرواز را به من آموخت
و ناپیدا، در هزاره‌ی روشنی

ساده‌تر زین گونه چگونه بگویم؟
شما مگر زبان آتش را نشنیده‌اید خلایق!؟
نه دستور زبانی؛ که معانی روان باشد در آن
نه آینه‌ای تا گم شدن
بال و پر مشعل در سخن است و دیگر ویرانەی تنهایی

ساده‌تر از باد حتا سخن خواهم گفت
در جستجوی دختری
ناپیدا در تنهایی
روزی خود را سپرد به همهمه‌ی خیابان
روزی که آخرین فصل سکوت بود
فریاد برآورد:

آی مردم آی!
رای‌تان سپیده است یا تاریکی؟
آی همرهان من!
چشمان‌تان به آینه خو گرفته یا تصویری مبهم از اشباح؟
بخروشید و
به نام مادینه‌ی خیابان عشق بورزید
که سرآغاز فصلی نو از خون‌تان

برخیزید و
چشم در چشم شوید با نگاه پرگرفته‌تان
هر کدام‌تان آینه‌ای باشید از دریا!

انعکاس اقیانوس را ندیده‌اید در خیابان مگر؟
ناپیدا شوید در همدیگر
هم‌قطاران من!
ناپیدایی بسی زیباتر از تنهایی به وقت غروب

ساده‌تر از خیابان شوم شاید
دختری اگر شانه به شانه همراهی کند زبان‌ام را
بنشیند در آوازهای دلتنگی‌ام
نام‌ام را صدا بزند:
و بپرسد
فرزند کدامین رویای این سرزمینی تو!؟

من نیز بی هیچ هراسی بگویم
پسر رویای کوه و خنده‌ی خیابان‌ام خانم!
اگر که پرسید نام‌ات را به من بگو
خواهم گفت:
نام‌ام توست به زبانی دیگر
نام‌ام گفتگوی باران است به معنایی دیگرگونه‌تر
نام‌ام میهن است در تعبیری روشن

ساده‌تر از آن یارای سخن‌ام نیست
قسم به اشباحی که هجوم آورده‌اند به آینه
در دست خواهم گرفت دست دختری را
ساده در آغوش‌اش یکی آواز خواهم شد
تا آینه‌ها تکرار کنند نام‌مان را سپیده‌دمان
از این ساده‌تر اتفاقی دیگر را نمی‌دانم


📝 #شعر
👤 #یونس_رضایی
📝 #ترجمە
📣 #جبار_شافعی_زادە

@Khodneviis
"اتفاقی ساده در آغوش‌ام"

📝 #شعر
👤 #یونس_رضایی
📝 #ترجمە
📣 #جبار_شافعی_زادە

@Khodneviis
👇👇👇
جیر
جیر
جیر

نامش را
فراموش کردە است
جیرجیرک

هایکو_فارسی
👤 #جبار_شافعی_زاده

@khodneviis
Forwarded from بووکە بارانە (Jabar Shafeizade)
🔹بە زودی🔹

🔸چە کسی می‌تواند به یک خرس قطبی کمک کند؟

🔸نویسنده:جبار شافعی زاده
تصویرگر:ویدا کریمی
ناشر:میچکا ـ تهران ـ ۱۴۰۲

🔸خرس قطبی از قطب آمده است. به دنبال گمشده‌اش به همه‌ی خانه‌ها سرمی‌زند. ممکن است به خانه‌ی شما هم آمده باشد. همین حالا در یخچال‌تان را باز کنید. مطمئن باشید سر و کله‌اش را می‌آورد بیرون و بی هیچ سلام و علیکی می‌گوید:
من خرس قطبی هستم. تو گمشده‌ی من را ندیده‌ای؟
👇👇👇
@Bookabarana

کانال تلگرامی نشر میچکا
👇👇👇
https://telegram.me/Michkabooks
@khodneviis

"پیراهن زنانە"

شب بە خیر!
پیراهنی زنانه‌ام
که شرم دارد میهن‌ام
به تن کند مرا

این تاریخ مذکر
این سرزمین سبیلو
یک بار حتا
تن آفتاب نکرد، مرا
یک بار حتا
نگذاشت بپوشدم رود
نگذاشت به تن کند مرا
شیشه‌ی گلاب

آنان که بی هیچ شرمی
پوشیدند بر تن خویش
جارو بود
سطل آشغال بود
و کیسه‌ی کهنه‌ی خاک

از آن میان
قامت بلند غربت
تاریکی محض تنهایی
عمق درد و زخم، غلتیده در چرک خویش
پوشیدند مرا بر تن‌اشان

سهم من، سکوت 
سهم من، قفلی زنگار بسته
سهم من ترکه‌ی چوب
سهم من نت کشیده‌ی تازیانه و شلاق
سهم من لباس‌های زخم خورده‌ی خونین
سهم من لباس‌های دردمند غمناک

پیراهنی زنانه‌ام
چشمان میهن‌ام
برای دیدن‌ام کور
و گوش‌هاش
برای شنیدن دردهام کر

مادینه‌ام من!
سراپا گناه و عصیان‌ام
رج به رج
پرسشی صریح و حرامی‌ام
چشم که به جهان برگشودم
سنگ‌ها بسته‌اند به قنداق‌ام
تا روز سنگسار
تف انداخته بر سیمای‌ام
میهن‌ام


📝 #شعر
👤 #شیرکو_بیکس
📝 #ترجمە
👤 #جبار_شافعی_زادە

@khodneviis
@khodneviis

"این شعر را تعبیر کنید"

قلبم پرندە‌ای‌ست در تبعید
سینە‌ام تابوت مرده‌گانی
کە زندە‌اند هنوز
لم دادە بر کاناپە‌ای خاموش
مرگ را نگاە می‌کنند
خط خورده در فنجان قهوە‌ای
کە هیچ تعبیرش نیست

خاک
زنی کولی است
خواب مرده‌گان را افشا می‌کند در باد
گوش می‌سپارد به آوازی
که کرم‌ها می‌خوانند از بَر
در گور
با کلماتی که سقوط می‌کنند
در سطری تاریک

می‌لولد در قهوه‌ای
که ریخته از صورت غروب
پاییز
منتشر می‌شود در تابوتی
افتاده از شانه‌های درخت
منتشر می‌شود در ابری
که در حافظه‌اش باران نیست
منتشر می‌شود در نقشه‌ی کویر
که ماهی‌ها در آن
با کلماتی تیرخورده
آواز می‌خوانند

پیش از پاییز
فنجانی قهوه در این شعر بگذارید
تلخ‌تر از پنجره‌‌ای
که به آفتاب نرسید
تا کلمات تعبیر شوند
در بارانی که ویار خون دارد
ببارد بر زنی
که جنازه‌اش به خیابان رسید
چتری هم
که هندسه‌ی آفتاب را بریزد در هم
سایه‌های سوگوار را خاموش کند
مویه می‌کنند در قاب عکسی
که صورت هیچکس نیست

لطفا این صورت را از عکس بردارید
در آفتاب بگذارید
نور پیله کند در چشمهاش
خواب ببیند پروانه‌ای را
به بیداری
برعکس افتاده است در عکس
در پیراهنی کاغذی
بر تنش کرده است درختی
شاخه‌اش به جنگل نرسید

خون از فنجان بیرون زده
پنجره افتاده است از دیوار
زنی که ریخته در خیابان
چشمهایش دو فنجان قهوه‌ی تلخ
تعبیر می‌شود در جنازه‌ی باد
که رفته است
از حافظه‌ی تابوت

تابوت تعبیر مرگ است
پنجره اما تعبیر آفتاب
پرنده اما تعبیر آسمان نیست
دود می‌شود در هوا
عطر یاس
طعم کافور می‌گیرد همه چیز


📝 #شعر
👤 #جبار_شافعی_زادە

@khodneviis
@Khodneviis

"روا نیست مرگ پایان تمامی روزهای هفته را در خود پنهان کرده باشد"


روا نیست
مرگ پایان تمامی روزهای هفته را
پنهان کرده باشد در خودش
ورنه توانمان نیست
در تمام صفحات این تقویم
اینقدر بمیریم!

همیشه پیراهن مادری
در نیمه‌ی این سرزمین
هنوزش شیونی تمام قد بر بلندای تنش، آبی
پلک‌هایش را می‌سپارد به بادی نابهنگام!؟

قرار است اگر که آوازی فقط
تنها میراث درخت زیتون باشد و ما - که آنسوی پنجشنبه‌های پنجره‌ای، شانه به شانه‌ی درخت اناری تکیە دادەایم - عاشقیِ آن سوتر بارانی را نیازمودەایم

"باد"
پنهان کرده در بید مجنون و مانتوی زنی
تلخی آخرین آواز را
تا پیش از غروب هر چه دریاست
تا اندوه تکەای از ساعت و صدایی
که می‌بایست آن طرف زمین
در نیمه‌ی باز پنجره‌ای
اشک آگین، پسری دیگر را مویه کند که منم.

مظنون است به هر چه آکواریوم
آن ماهی
که مانده باشد طعم دریا
در یک پولکش هنوز

             ***

هذیان پیش از آغاز جاده
اسب را بیزار می‌کرد اگر
یالش به رقص آن سوی مزارع نمی‌رسید
از کلاغ تا دو بال آن سوتر از پروازش
چند قطره بر بی‌چتری‌امان
پیراهن‌مان را از کودکی
سفید و
عشق
خواهد انداخت.

زنی در "درسیم"
در میانه‌ی "بالوره‌"اش مویه می‌کرد:
گیرم نام تمام کودکان‌مان سیب بود
دیگر لبی میراث خوار درخت قهوه
و اندکی بیشتر رو به تلخ نمی‌شدند؟

باد صفحات آلبومی را ورق خواهد زد
که همیشه‌ی یک نفر در عکسی
اندکی متمایل بە دلی‌ست اندوهگین
مثل پیراهن مادرم
و لبی در رژی قهوه‌ای آن سوی قهوه‌ای بە وقت عصر
که تنها چند درخت کاج ماندە تا برسد

مادرم گفت: از حوا تا اکنون بهشت
پرچینی انبوه در برابرمان
مو به مو پریشانی زلف‌مان
تبعیدِ رقص گندم و
یال هر چه اسب
تا باد بنویسدشان
‌                                 
                
  *  *  *
یک نفر
تنها یک نفر بگوید مرا
این میهن سرآغاز کدامین ویرانی است
در من؟!
که "باخ" در ذهن
نت همیشه‌ی پس از تگرگ است!

در تعبیر تمام خواب‌های مادرم
در پیراهن ارغوانی‌اش، پرواز نمی‌خشکد در پرستو
آن سوتر از سیم‌خاردار و هنوز تنهاست از زن
جوانه می‌زند در شکوفه‌ای

دیرزمانی است می‌دانم که بهار
زودتر از پر پرستویش
به گیسوان مادرم خواهد رسید
سخنی از آن بە میان نیاورد خودش
من نیز خاموش

از تداوم کبوتر تا آبی
هیچ پروازی نخواهد مُرد
ذهن آسمان آرشیو مطمئنی است
برای آخرین پرنده‌ی ناگزیر...

روزی عبور خواهد کرد از سیم‌های خاردار
چنان که پس از باران، نوبت مادرم است و
دل‌خوشم می‌کند:
تکیه به کوه خواهیم زد و
در نهایت به بادبادک و آفتاب خواهیم رسید

تکه‌ایش را بدوزید
به یقه‌ی چشم به راه پیراهن کودکی و پنجشبه‌های فردا

زنی در من، هر چە پاییز و
قدم زدن از پس تمام باران‌هایی است
کە نباریدە است هنوز
در آوازهایم پنهانی بخوانمش
تا رنگ می‌بازیم در همهمه

هر شب از قطاری که تا پیری خواب‌اش را می‌بینیم
با سرعت باد هم اگر ببرد ما را
نخواهیم رسید

از دوست داشتن تو بە بعد
در تمام تقویم‌ها
پنجشنبه آغاز تمام هفته‌هاست.


* باخ در زبان کوردی به معنی باغ است. اینجا علاوە بر آن اشاره به باخ موسیقیدان بزرگ هم هست.

* درسیم استانی کورد نشین در ترکیه که در سال‌ ۱۹۳۷ ژنوساید کوردها توسط دولت ترکیه در آنجا رخ داده است. در این نسل‌کشی حدود ۷۰ هزار نفر کورد توسط ارتش ترکیه کشته و هزاران نفر تبعید شده‌اند.

* بالورە: گونە‌ای آوازی در موسیقی کوردی که در سوگ کسی می‌خوانند.


📝 #شعر
👤 #عطا_ولدی
📝 #ترجمە
📣 #جبار_شافعی_زادە

@Khodneviis
@khodneviis

در تاریکی، سپیده رویید
پروانه‌ای پشت دیوار گذاشت و رفت
تو نبودی
تو با گلدانی در سینه‌ات
به دیدار بهار رفته بودی
وقتی که آمدی
بهار در سینه‌ی تو بود
اتاق را پر از پرنده کردی
پرنده به آواز نشست بر دیوار
پنجره‌ای رویید
خیابان از میان تمام نام‌ها
نام تو را صدا زد
تو نرفتی
تو پنجره بودی
پروانە در تو به جهان خیره شده بود


📝 #شعر
👤 #جبار_شافعی_زادە

@khodneviis
More