کانال زندگی نامه شهدا

#نگران
Канал
Логотип телеграм канала کانال زندگی نامه شهدا
@KHADEMIN_MOLAПродвигать
193
подписчика
15,1 тыс.
фото
2,2 тыс.
видео
385
ссылок
#معرفی_شهیدان #روایتگری هرکــی آرزو✨داشتهـ باشهـ خیلے خدمتـ کنهـ⛑ #شهـــید میشهـ..!🕊 یهـ گوشهـ دلتـ پا👣بده به شهدا ارتبات با مالک @ghbnm345 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَّآلِ مُحَمَّدٍ وَّعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أَعْدَائَهُمْ اَجْمَعِيْن
راه‌ِبی‌نَهــایَت...🕊:
؛🟡🍂🍂🍂🍂🍂
؛🍃🌾🌸
؛🍃🌸
؛🍃
؛🍃

#ابوالفضل‌گفت‌که‌به‌آرزویم‌رسیدم

مادر شهید از #لحظات‌خداحافظی می‌گوید: ساعت یک به ابوالفضل اطلاع دادند که بعدازظهر اعزام می‌شود.

در این #فرصت کمی که داشت برای خداحافظی با من به منزلمان آمد، ‌گفت خیلی از دوستان گفته اند با مادرت خداحافظی نکن اما من نتوانستم بدون خداحافظی بروم.

گفت زمانم خیلی کم است و نمی‌توانم به بهشت زهرا(س) بروم و #ازباباخداحافظی کنم اما شما از طرف من این کار را بکن.

این اواخر من خیلی نگران بودم و #دلشوره شدیدی داشتم. ابوالفضل گفته بود که برگشتن من پنجاه، پنجاه است اما دلشوره من بیشتر از پنجاه درصد بود.

#هروقت که نگرانیم زیاد می‌شد قرآن را باز می‌کردم و از آیات قرآن آرامش می‌گرفتم. یکبار این آیه آمد که؛ یاد کن از حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت اسماعیل(ع) که ما اینها را به مقام بالایی رساندیم این آیه من را آرام می‌کرد؛ به این فکر می‌کردم که هر اتفاقی بیفتد قرار است خداوند ما را بلند کند و به ما مقام بدهد.
من تا وقتی که پسرم را ندیده بودم خیلی #نگران و ناآرام بودم اما وقتی که بالای سر پسرم رفتم و با او حرف زدم خیلی آرام شدم.

#وقتی بالای سرش بودم انگارهیچ اتفاقی نیفتاده بود، به سرش دست کشیدم و #بوسیدمش؛ انگار ابوالفضل با من حرف می‌زد! حس می‌کردم که لب‌های ابوالفضل تکان می‌خورد.

#بالای سر ابوالفضل اشک به چشمان من نیامد فقط با پسرم صحبت کردم. به ابوالفضل گفتم مامان راضی شدی؟ انگار لب‌های ابوالفضل تکان می‌خورد و می‌گفت؛ مامان به آرزویم رسیدم و همانی که خواستم شد.

7⃣👈

🍃
🍃
🍃🌸
🍃🌾🌸
🟡🍂🍂🍂🍂

؛🟡🍂🍂🍂🍂🍂
؛🍃🌾🌸
؛🍃🌸
؛🍃
؛🍃

شهدای مدافع حرم #شخصیت‌های بزرگ عصر ما هستند

وقتی شنیدم ابوالفضل عازم سوریه شده از همان روز شروع کردم به #دل‌کندن از ابوالفضل، هر چه فکر کردم دیدم امروز و در این زمان بزرگترین شخصیت‌های دوران انسان‌هایی هستند که به #دفاع از حرم برخاستند.

#شهدای‌مدافع‌حرم‌شخصیت‌های‌بزرگ‌عصر‌_ما‌_هستند

با #وصیتی که محمدعلی کرده بود من یقین داشتم که ابوالفضل با این مسیری که انتخاب کرده حتما شهید خواهد شد.

#زمانی که در سوریه بود باتوجه به اینکه #ساعات روزه‌داری در سوریه از ایران بیشتر است به او گفتم؛ ابوالفضل جان روزه نگیر، چون هم در خط مقدم هستی و هم ساعات روزه‌داری زیاد است.

😔☝️ اما می‌گفت؛ #روزه می‌گیرم چون نمی‌خواهم روزه قضا داشته باشم.

حالا #می‌فهمم که ابوالفضل احساس می‌کرد که ممکن است شهید بشود و دوست نداشت #روزه‌قضا بر گردنش بماند.

9⃣👈

🍃
🍃
🍃🌸
🍃🌾🌸
🟡🍂🍂🍂🍂

؛🟡🍂🍂🍂🍂🍂
؛🍃🌾🌸
؛🍃🌸
؛🍃
؛🍃

#فرازی‌ازوصیت‌نامه‌شهید

از #مادرم میخواهم که مرا #حلال نماید و اگر نتوانستم جبران خوبی های ایشان را بکنم از من درگذرد و برای من دعای خير نمايد

از #برادران ، #خواهران و خانواده هایشان می خواهم از سر تقصیرات این بنده حقیر در گذرند و برای مطلب غفران نمایند.

در اینجا عرض مینمایم در تمامی اموراتم #همسرم‌وصی من است. هرطور که صلاح میداند عمل نماید.

از همسر عزیزم به خاطر #ناملایمت هایی که در زندگی با این بنده حقیر متحمل شد عذرخواهی مینمایم ومی خواهم تا کمی و کاستی ها و اخلاق بد من را به بزرگواری خود ببخشد.

#از‌همسرم میخواهم تا فرزند دلبندم علی آقا را با مهر و محبت بزرگ نماید و جای خالی پدر را برایش پر نماید.

#اماسخنی‌هم‌به‌علی‌آقاعرض‌کنم.

علی جان این را بدان که من تو را خیلی دوست دارم و همیشه و همه جا با تو خواهم بود. پسر عزیزم ! از تو میخواهم همیشه در مسیر درست گام برداری و مایه سرافرازی بنده و مادرت باشی و از این طریق، اعمال خیر و حسنه به من هبه نمایی و ولایت فقیه و رهبری فرزانه انقلاب را برای خود الگو و راهبر قرار دهی.

#همسرعزیزم، در انتهای سررسید، تمامی طلب ها و بدهی ها و حسابهایم را ثبت نموده ام که زحمت آنها به گردن شما میباشد.

در خاتمه عرض می نمایم که دلم برای #زیارت‌کربلا تنگ می شود حتما در زیارت کربلا مرا هم یاد کنید و این شعر را زمزمه نمایید:

#شبهای جمعه میگیرم هوانو
اشک غریبی می ریزم براتو
بیچاره اونن که نديده حرم رو

بیچارہ تر اون که دید کربلاتو

در #مراسمات و مناسبتها حتما ذکر بی بی دو عالم، اول مظلومه عالم حضرت زهرا اما گرفته شود و مرا با این ذکر راهی منزل اخرت نمایید

#والسلام
#ابوالفضل‌نیکزاد

🔟👈

🍃
🍃
🍃🌸
🍃🌾🌸
🟡🍂🍂🍂🍂
☆҉‿➹⁀☆ 🍃💙🍃☆҉‿➹⁀☆ ҉

#هنوزوقتش‌نرسیده‌است

تو #حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم با چراغ خاموش می‌رفتیم.

یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، #چراغ موتورش روشن می­‌شد. چند بار گفتم چراغ موتور و خاموش کن، امکان داره #قناص‌ها بزنند.

#خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند.

#دوباره خندید! و گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخواندی؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و #تیرهای‌رسام😔 از بین پاهاش رد می‌شد.

نیروهاش می‌گفتند #فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است».

حسن می­ خندید و می­‌گفت #نگران نباش آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به #شهادت رسید.

👈4⃣

☆҉‿➹⁀☆ 🍃💜🍃☆҉‿➹⁀☆ ҉
ترس #شهید شدنش را #همیشه داشتم اما هیچ‌وقت مانع نمی‌شدم چون خیلی علاقه داشت آن زمان هم #جنگ بود و همه می‌رفتند و کسی ممانعت نمی‌کرد ما هم به این امر رضایت داشتیم چون #وظیفه‌ای بر عهده همه بود. اما در عین‌ حال #نگران بودیم و آمادگی هم داشتیم که هر #خبری را دریافت کنیم.😭
🍃🌷🍃
#حاجی #بیشتر وقت‌ها در #مأموریت بود #حتی وقتی هم #پیش ما در بروجرد بود زیاد #خانه #نبود اگر برای یک روز هم بود صبح به #مأموریت می‌رفت و #غروب برمی‌گشت.
🍃🌷🍃
#سخت بود بارها به او می‌گفتم
اما در جواب به من می‌گفت : ما #سربازان
#امام زمان "علیه السلام"هستیم، نمی‌توانیم همیشه در خانه بمانیم و از همان ابتدا #سودای #دفاع از #کشور و #سربازی اسلام را داشت.
🍃🌷🍃
وقتی به او می‌گفتیم دیگر وقت بازنشستگی شما رسیده می‌گفت: «یک #پاسدار #هیچ‌وقت بازنشسته نمی‌شود مخصوصاً در حال حاضر و در این شرایط ما باید #پشتیبان #رهبر باشیم».
🍃🌷🍃
🍃نگاهت هم آنجاست در جست و جوی دوستان #شهیدت .😔
.
🍃چشم هایت #آرزوی رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً را فریاد می زند.😞
.
🍃دیگر #نگران نباش .
.
🍃قَسَم هایت به شهدا ، کار دستِ دنیا داد و تا قیامت #داغدار نداشتنت شد.
اما #خداراشکر تو به #آرزویت رسیدی🥀
.
🍃#پرواز را خوب آموختی چون #وابستگی ها را در سرزمین #دنیا رها کردی و رفتی .🕊
.
🍃 فرمانده بودی اما پایان #وصیت نامه ات ، #سربازی_ات را امضا کردی .😓
.
🍃کاش #آوینی بود.تا از تو بنویسید و #ارباب تا همه ی دنیا خواننده قصه واقعی رشادت ها و دلاوری هایت باشند .من و این #قلم شکسته ام برای از تو نوشتن بسیار کوچک ایم.😞
.

🍃راستی حال که به آرزویت رسیدی و به خیلِ #عشاق پیوستی. برای #جامانده_ها دعا کن..😥

🍃آن هاکه آرزوی #شهادت دارند.😰
.
🍃مدتی است راه #بندگی را گم کرده اند.
.
🍃#اسیر دنیا شده اند اما #امید به آزادی نفس دارند.💚
.
🍃دلشان برای یک #توبه خالصانه و #اشک ندامت لک زده است.😭
.
🍃برای آنانکه که #خسته از دنیا و بازی هایش هستند دعا کن.😓
.
🍂به مناسبت شهادت #شهید_سعید_قهاری_سعید
.
🖊به قلم #طاهره_بنائی_منتظر
.
📅تاریخ تولد: ۱۳۳۱/۰۱/۰۵
.
📆تاریخ شهادت: ۱۳۸۵/۱۲/۰۴
.
📇تاریخ انتشار طرح: ۱۳۹۸/۱۲/۰۳
.
محل شهادت: جهنم دره خوی.آذربایجان غربی
.
یادبود: تهران.بهشت زهرا
.

#گرافیست_الشهدا #طراحی #عمار_عبدی #کربلا #مشهد
.
حالا ببینم بارت چی هست که اینقدر سنگینه؟
ـ سلاح و مهمات!
ـ خیلی خوب شد. با اینها می‏توانیم حسابی جلوی ساواکی‏ها در بیاییم.😊 حمید روی قاطر پرید. مهدی افسار قاطر را کشید و به سمت روستا راهی شدند.
...
#چندسال_بعد ...
#حمید گفت: آخر من بروم جلسه چه بگویم!؟
#مهدی_خندید☺️ و گفت: باز شروع شد. گفتم که قراره فرماندهان لشکرهای سپاه و ارتش دور هم جمع بشوند و برای عملیات آینده برنامه ‏ریزی کنند. ناسلامتی تو معاون من هستی😕. باید جور مرا بکشی. #نگران نباش. رییس جلسه #برادر_همّت [محمد ابراهیم همت، فرمانده لشکر محمّدرسول اللّه(ص)] است. با او هم آشنا می‏شوی.
#حمید لبخندزنان گفت: باشد. بزرگ‌تری گفته‏ اند و کوچک‌تری!😄
👇👇👇🦋🦋🦋