#ادبعلیاکبرو نَفَس گرم
#شیخکافیحاج «عباس نجمی»، مؤذن قدیمی و سپیدموی محله ولیآباد شهر ری، تنها کسی است که از راز تحول مطرب جوان داستان ما باخبر است.
#او دفتر خاطراتش را ورق میزند و به حدود 50 سال قبل که میرسد، میگوید: «بچهمحل بودیم. مدتی بود فهمیده بودم
علیاکبر، خواننده کاباره شده. دلم میخواست فرصتی پیش بیاید تا با او حرف بزنم و شب شهادت حضرت زهرا (س) خدا فرصتش را فراهم کرد.
#آمادهرفتن به مجلس مرحوم کافی بودم که اکبر را در کوچه دیدم. آن موقع، مشتیها ولوتیها در شبهای شهادت ائمه (ع) به کاباره نمیرفتند. اکبر هم
ادب کرده و آن شب کارش را تعطیل کردهبود.
#دلم را به دریا زدم و گفتم: اکبرجان همراه من بیا و امشب را طور دیگری بگذران. قول میدهم ضرر نمیکنی. کار خدا بود که قبول کرد. در مسیر، مدام در دلم دعا میکردم امشب دل اکبر بلرزد.
#وقتی مجلس شروع و چراغها خاموش شد، همه حواسم به
علیاکبر بود. کمی که گذشت و صدای دلنشین مرحوم کافی دلها را آماده کرد، دیدم شانههای اکبر از شدت گریه میلرزد.
#آنشب گریههای
علیاکبر تمامی نداشت و حتی در طول مسیر تا رسیدن به شهرری گریه میکرد. آن گریهها نشان میداد سیم دوست من حسابی وصل شده است.»