HANIcompany{Hamrahan Andishmandan va Noavaran Iraniyan}

#مکنون
Канал
Логотип телеграм канала HANIcompany{Hamrahan Andishmandan va Noavaran Iraniyan}
@HANIcompanyПродвигать
183
подписчика
299
фото
119
видео
592
ссылки
@conferencehani کانال کنفرانس های هانی
#طومار_شیخ_شرزین

#اطاق_چفتی_روز_داخلی[گذشته]

شرزین پشت دریچه می‌شنود.

#ادامه_صدای_شیخ_شامل: که معرف نبوغ آن یگانه‌ی دانش و فرید دوران و وحید زمان است، و این خدعه به #عون‌الله فاش گشت و این گنج #مکنون و #در_مکتوم از ظلام جهل به در آمد و فاش اهل نظر شد.

صدای شیپور و طبل. در اطاق چفتی باز می‌شود و استاد به درون می‌آید خوشحال. شرزین که اشک در چشم دارد از کنار دریچه بر می‌گردد.

#استاد: تو بخشیده شدی شرزین. به یمن آن‌که این زمرد یکتا به گنج‌خانه‌ی سلطانی درآمد ترا بخشیدند، و در شغل کتابت خویش ابقا شدی.

#شرزین: پس در آن نشان کفر نیست!

#استاد: آه، البته که در آن بزرگوار چنین گمانی نیست. بیا سلطان به دیدار کتابخانه آمده. حالا تو نامی داری - نگفتم نام نیکی - شتاب کن به پابوس و عذرخواهی و شکر بیا!

#دیوان_کتابخانه_ادامه[اکنون]

صاحبدیوان خواندن را رها می‌کند و به پشتی تکیه می‌دهد و دو انگشت به چشمان خسته می‌برد و می‌فشارد. عیدی نگران سر برمی‌دارد.

#عیدی: قربان

#صاحبدیوان: می‌فهمم و نمی‌فهمم. بیا تو بخوان. چرا می‌گوید دروغ مرا رهاند ولی راست آتش زد؟

#عیدی: [خیره به طومار] هرچه بود در محضر سلطان رخ داد.


#حیاط_کتابخانه_ادامه[گذشته]

سلطان با #کر و #فر سلطانی میان جمع عالمان. صحافان و وراقان دورترک، یا بر سر حجره‌ها و بام‌ها.

#سلطان: پس شرزین دبیر تویی.

شرزین خم می‌شود.

استاد در کار بهبود بخشیدن اوضاع.

#استاد: جهت پابوس و عذرخواهی مصدع اوقات عالی است.

#سلطان: البته بشر جائزالخطاست.

#استاد: امید بخشش دارد.

#سلطان: راستی چه یکتا رساله‌ایست این دارنامه، و چه لذت‌های معنوی و فایده‌های ذوقی که از آن متصور است.

#شرزین: [سر برمی دارد] قربان...

#استاد: [در گوش او] خم شو!

#شرزین: [تند خم می‌شود] قربان!

#سلطان: گرچه اکراه داریم ولی بله، می‌بخشیم. پی موش گرفتن به دفینه می‌رسد و مار روی گنج می‌خوابد و اژدها در راه چشمه است؛ و شما هم ما را به یکی از #امهات آثار حکمت بردید. بد نیست گاهی از زیاده‌خواهی گنجی را نشان کنید تا بر دیگران مکشوف شود.

عالمان و ملازمان می‌خندند. شرزین عرق‌ریزان و خوددار در برابر اهانت.

#شرزین: می‌شود رازی بگویم سلطان؟

سلطان کنجکاو به سوی او برمی‌گردد، خنده‌ها کم و بیش بر لب‌ها می‌ماند.

#شرزین: خطر سوختن به آتش بود؛ حالا که منکری نمی‌بینید جرات گفتن دارم.

سلطان گیج و لبخندزنان آمادگی نشان می‌دهد؛ دیگران نیز.

#شرزین: [راست می‌ایستد] سلطان بفرمایید دانستن که دارنامه از من است نه بوعلی؟

خم می‌شود. بهت جمع و همهمه.

#شیخ_شامل: چه گزافه‌ای! دیوانگی‌ست!

#شرزین: [می‌رود طرف استادش] باور کنید استادی؛ به برکت خرد که در شماست هیچ نسبت میان استاد بوعلی و این کمترین رساله هست؟

#استاد: [خود را دور می‌کند] با امیر باید گفت!

#شرزین: [به سوی سلطان می‌چرخد] در جهان بوعلی بنگرید تا بنگرید چه دنیا فاصله‌ست میان آن نادره‌ی دوران و این کمترین غلام
[تند خم می‌شود]

بگو مگو میان اهل تحقیق در امکان این ادعا؛ سلطان خشمگین.

#سلطان: آیا در نیکخواهان دولت ما چندان بصیرت نیست که اهل نظر را به تعیین این مقوله مطمئن فرمایند؟
حاشا! - تکلیف است منصفان را که #برفور در بوعلی #غور کنند تا بدانیم این رساله مگر وی دیگری را می‌تواند بود؟ و - شرزین دبیر، روز دیگر حاضر درگاه باشید. اگر این فقره راست باشد البته از مراحم و خلعت و صله برخوردارید! اینک بگوئید چه کسی نامزد بیاض کردن شروح‌الظفر است؟

از دبیران یکی خم می‌شود. سلطان دست دراز می‌کند و کیسه‌ای کوچک سکه به سویش می‌گیرد. دبیر پیش می‌آید و کیسه را می‌گیرد و دست سلطان را می‌بوسد. جلدگری تند و نام به شرزین نزدیک می‌شود.

#جلدگر: اگر فردا پذیرفته شوی شرزین، نان به شهد و شکر بیامیزی.

#عون‌الله: یاری خدا
#مکنون: پوشیده، پنهان داشته
#در_مکتوم: مروارید پنهان
#کر: توان، زور، قدرت
#فر: شکوه و جلال
#امهات: اصول
#برفور: سریع، فوری
#غور: بررسی کردن، رسیدگی


#کافه_فلسفه_هانی

@Kafefalsafehani
کانال موسسه هانی:
@HANIcompani

#HANI #هانی