HANIcompany{Hamrahan Andishmandan va Noavaran Iraniyan}

#حیاط_کتابخانه_ادامه
Канал
Логотип телеграм канала HANIcompany{Hamrahan Andishmandan va Noavaran Iraniyan}
@HANIcompanyПродвигать
183
подписчика
299
фото
119
видео
592
ссылки
@conferencehani کانال کنفرانس های هانی
#طومار_شیخ_شرزین

#حیاط_کتابخانه_روز_خارجی[گذشته]

حوض تخته‌پوش و مفروش است؛ و بر آن شرزین و استادش روبروی هم‌اند؛ هردو خشمگین. اجتماع صحافان و جلدگران و مذهبان و خطاطان گرداگرد حیاط. چند نگهبان تمام سلاح، و چند تن از عالمان مراقب‌اند.

#استاد: از تو کی رها می‌شوم شرزین؟ مرا به شغل دیوانی باز خوانده‌اند تا معلوم کنم چیست این تمثیل تاری‌خانه، که اوراقش در کف طفلان است؟

با حرکت تصویر صاحبدیوان و عیدی و جلدگر در ایوان دیده می‌شوند نشسته.

#صاحبدیوان: تمثیل تاری‌خانه؟

تصویر بازمی‌گردد به تخت حوض.

#استاد: اتفاق کرده‌اند این از قلم نابینائی است که حقیقت را نمی‌بیند.

#شرزین: فرقش چیست با آن که چشم بر حقیقت بسته؟

#استاد: [خشمگین از رو می‌خواند] «--در دست راست رود جهالت است و در دست چپ دریای ظلمت و آن به این می‌ریزد. و دریا گذاران بر زورق‌های تزویرند؛ که تاء آن تهمت است، و زاء آن زشت گردانیدن روی جهان، و واو آن ویل است که مر ایشان بساخته‌اند از بهر بینایان بر غرض‌هاشان، و یاء آن یاس است از برای جهانیان، و راء آن ریاست است که می‌جویند در نهان --». کافیست یا باز باید خواند؟

#مجلس_سلطان_روز_داخلی[گذشته]

هیاهو و همهمه‌ی عالمان. سلطان از بالا می‌نگرد.

#شیخ‌شامل: این وصیت اوست، بنگرید! [بالا نگه می‌دارد] این سپارشنامه‌ی استاد بوعلی است که در هنگامه‌ی محتوم مرگ رسایل خویش احصا فرموده؛ یکان یکان از شفا تا رگ‌شناسی و قانون. نامی از دارنامه در آن نیست. [به سوی سلطان] باردیگر می‌گویم قرار دادن گوهری قلب در گنج آثار بوعلی کفر است!

#شیخ‌سالم: وجود او رد مدرسه‌هاست. آن که از طریقی جز مدرسه‌ها سخن آموخته شیطان را نیک‌تر شاگردی است!

#شیخ‌راجی: هر رساله آغاز می‌شود با حمدو نعت و ثنا، و این با ستایش خرد و آنچه خداوند خرد شمرده است. او از برتری عقل سخن می‌گوید نه برتری سلطان!

#شیخ‌کامل: وقت آن‌ست که دارنامه از گنج آثار بوعلی حذف شود، و نسخ آن که در این دارالکتاب همایون فراهم آمده به آتش بسوزد؛ تا هر ذره‌ی بی‌مقدار ظن نبرند که #ترهات خود را به نام بوریحان بیرونی و بوعلی #مخلد توانند کرد!

#حیاط_کتابخانه_ادامه[گذشته]

شرزین با دو چوب بلند خود آن وسط بر تخت حوض ایستاده با دو چشم کبود. استادش گرد او راه می‌رود.

#استاد: من به شخص خود توسط کردم که با تو سخن گویم وگرنه ارتفاع کار بالا گیرد شرزین. از آن دم که دارنامه از جمع آثار بوعلی حذف شد در آن آثار کفر دیده‌اند. حرف بزن؛ حقیقت چیست؟

#شرزین: سخنی که از زبان لالی گفته می‌شود، و کری می‌شنود، و کوری بر کاغذ می‌آورد.

#استاد: [حیران] پاسخ تو اینست؟

#شرزین: [اشکش فرو می‌غلتد] چه بگویم درباره‌ی این دروغ بزرگ که نامش حقیقت است؟ در بازار ارزان می‌فروشند اگر خریدارید. بدل را به سوگندی نام اصل می‌دهند، و دروغ را نام راست.

#استاد: به خدا که عالمان غلطند؛ تندی در زبان تست و بیهوده چشم و دندان کنده‌اند. گوش کن مرد؛ دارنامه می‌سوزد، مبادا تو در آتشش بسوزی!

جلدگر و دیگران جا می‌خورند. عالمان پیروز می‌نگرند.

#استاد: گفتم تو را برانگیرم عذری بنویسی. با دانشی که تراست رساله‌ای بر نام امیر کن، در قبول مدرسه‌های سلف، و رد «تاری‌خانه» بنویس!

#شرزین: آنگاه مرا می‌بخشند؟

#استاد: بی‌شک!

#شرزین: و دندانم باز می‌دهند، و چشمانم؟

عالمان و استاد بی‌پاسخ.

#شرزین! [خشمگین می‌غرد] نوشتن فراموش کرده‌ام که هر قلم که می‌تراشم می شکنید.

#استاد: بفرما تا من بنویسم!

#شرزین: چگونه ببینم چه نوشته‌ای؟

#استاد: [رنگ باخته و ناباور] این اهانت است!

#شرزین: آه شیخ ریش ریا درآمده. روزگاری سخن از خرد گفتم دندانم شکستید، و امروز در پی لقمه‌ای قلم می‌تراشم می‌شکنید. چه بنائی می‌خواستم برآورم در این ویرانه، و چنان کردید که برپای خویش ایستادن نمی‌توانم، و هردم در ظلمات خندقی یا چاهی فرو می‌افتم؛ و از درد، اندیشه فراموش کرده‌ام.

#استاد: هرچه بر تو آمد از تست شرزین؛ نمی‌شد بگوئی غلط کردم؟

#شرزین: به خدا می‌گفتم اگر کرده بودم.

#استاد: حتی اگر نکرده بودی! چه باید کرد وقتی تاس بد می‌آورد و ششدر بسته؟

#شرزین: از شماست، که مهره‌های این نردید.

#استاد: و تو که اسب سرکش در این #نطع سیاه و سپید می‌رانی، نمی‌بینی که تک می‌مانی؟

#شرزین: مرا مترسان از این پیادگان به وزیری رسیده؛ من در قلعه‌ی دانش خویش ایمنم!

#استاد: غلطی __ هیهات! چون من #آچمزی را بیفکنند #شهماتی!

#شرزین: [باخته] آری؛ مگر شما همه رخ بر زمین نهاده‌اید، و مرا که پیل سواری بودم نیز پی زدید!

#استاد: تو که خردنامه نوشته‌ای بگو حکم خرد چیست؟ حسین منصور را به یاد آر بر سر دار که می‌گفت حق منم و بود، و حکیم توس را، رانده از زندگی و هم از گور! اگر رد نمی‌نویسی عذری بگوی!


کانال موسسه هانی:
@HANIcompany

#HANI #هانی
#طومار_شیخ_شرزین

#اطاق_چفتی_روز_داخلی[گذشته]

شرزین پشت دریچه می‌شنود.

#ادامه_صدای_شیخ_شامل: که معرف نبوغ آن یگانه‌ی دانش و فرید دوران و وحید زمان است، و این خدعه به #عون‌الله فاش گشت و این گنج #مکنون و #در_مکتوم از ظلام جهل به در آمد و فاش اهل نظر شد.

صدای شیپور و طبل. در اطاق چفتی باز می‌شود و استاد به درون می‌آید خوشحال. شرزین که اشک در چشم دارد از کنار دریچه بر می‌گردد.

#استاد: تو بخشیده شدی شرزین. به یمن آن‌که این زمرد یکتا به گنج‌خانه‌ی سلطانی درآمد ترا بخشیدند، و در شغل کتابت خویش ابقا شدی.

#شرزین: پس در آن نشان کفر نیست!

#استاد: آه، البته که در آن بزرگوار چنین گمانی نیست. بیا سلطان به دیدار کتابخانه آمده. حالا تو نامی داری - نگفتم نام نیکی - شتاب کن به پابوس و عذرخواهی و شکر بیا!

#دیوان_کتابخانه_ادامه[اکنون]

صاحبدیوان خواندن را رها می‌کند و به پشتی تکیه می‌دهد و دو انگشت به چشمان خسته می‌برد و می‌فشارد. عیدی نگران سر برمی‌دارد.

#عیدی: قربان

#صاحبدیوان: می‌فهمم و نمی‌فهمم. بیا تو بخوان. چرا می‌گوید دروغ مرا رهاند ولی راست آتش زد؟

#عیدی: [خیره به طومار] هرچه بود در محضر سلطان رخ داد.


#حیاط_کتابخانه_ادامه[گذشته]

سلطان با #کر و #فر سلطانی میان جمع عالمان. صحافان و وراقان دورترک، یا بر سر حجره‌ها و بام‌ها.

#سلطان: پس شرزین دبیر تویی.

شرزین خم می‌شود.

استاد در کار بهبود بخشیدن اوضاع.

#استاد: جهت پابوس و عذرخواهی مصدع اوقات عالی است.

#سلطان: البته بشر جائزالخطاست.

#استاد: امید بخشش دارد.

#سلطان: راستی چه یکتا رساله‌ایست این دارنامه، و چه لذت‌های معنوی و فایده‌های ذوقی که از آن متصور است.

#شرزین: [سر برمی دارد] قربان...

#استاد: [در گوش او] خم شو!

#شرزین: [تند خم می‌شود] قربان!

#سلطان: گرچه اکراه داریم ولی بله، می‌بخشیم. پی موش گرفتن به دفینه می‌رسد و مار روی گنج می‌خوابد و اژدها در راه چشمه است؛ و شما هم ما را به یکی از #امهات آثار حکمت بردید. بد نیست گاهی از زیاده‌خواهی گنجی را نشان کنید تا بر دیگران مکشوف شود.

عالمان و ملازمان می‌خندند. شرزین عرق‌ریزان و خوددار در برابر اهانت.

#شرزین: می‌شود رازی بگویم سلطان؟

سلطان کنجکاو به سوی او برمی‌گردد، خنده‌ها کم و بیش بر لب‌ها می‌ماند.

#شرزین: خطر سوختن به آتش بود؛ حالا که منکری نمی‌بینید جرات گفتن دارم.

سلطان گیج و لبخندزنان آمادگی نشان می‌دهد؛ دیگران نیز.

#شرزین: [راست می‌ایستد] سلطان بفرمایید دانستن که دارنامه از من است نه بوعلی؟

خم می‌شود. بهت جمع و همهمه.

#شیخ_شامل: چه گزافه‌ای! دیوانگی‌ست!

#شرزین: [می‌رود طرف استادش] باور کنید استادی؛ به برکت خرد که در شماست هیچ نسبت میان استاد بوعلی و این کمترین رساله هست؟

#استاد: [خود را دور می‌کند] با امیر باید گفت!

#شرزین: [به سوی سلطان می‌چرخد] در جهان بوعلی بنگرید تا بنگرید چه دنیا فاصله‌ست میان آن نادره‌ی دوران و این کمترین غلام
[تند خم می‌شود]

بگو مگو میان اهل تحقیق در امکان این ادعا؛ سلطان خشمگین.

#سلطان: آیا در نیکخواهان دولت ما چندان بصیرت نیست که اهل نظر را به تعیین این مقوله مطمئن فرمایند؟
حاشا! - تکلیف است منصفان را که #برفور در بوعلی #غور کنند تا بدانیم این رساله مگر وی دیگری را می‌تواند بود؟ و - شرزین دبیر، روز دیگر حاضر درگاه باشید. اگر این فقره راست باشد البته از مراحم و خلعت و صله برخوردارید! اینک بگوئید چه کسی نامزد بیاض کردن شروح‌الظفر است؟

از دبیران یکی خم می‌شود. سلطان دست دراز می‌کند و کیسه‌ای کوچک سکه به سویش می‌گیرد. دبیر پیش می‌آید و کیسه را می‌گیرد و دست سلطان را می‌بوسد. جلدگری تند و نام به شرزین نزدیک می‌شود.

#جلدگر: اگر فردا پذیرفته شوی شرزین، نان به شهد و شکر بیامیزی.

#عون‌الله: یاری خدا
#مکنون: پوشیده، پنهان داشته
#در_مکتوم: مروارید پنهان
#کر: توان، زور، قدرت
#فر: شکوه و جلال
#امهات: اصول
#برفور: سریع، فوری
#غور: بررسی کردن، رسیدگی


#کافه_فلسفه_هانی

@Kafefalsafehani
کانال موسسه هانی:
@HANIcompani

#HANI #هانی