HANIcompany{Hamrahan Andishmandan va Noavaran Iraniyan}

#هانی
Канал
Логотип телеграм канала HANIcompany{Hamrahan Andishmandan va Noavaran Iraniyan}
@HANIcompanyПродвигать
183
подписчика
299
фото
119
видео
592
ссылки
@conferencehani کانال کنفرانس های هانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفتاری کوتاه از #فریدون_فرح_اندوز
در ارتباط با جایگاه زن در شاهنامه فردوسی بزرگ

در جهان بینی ایرانی همیشه زنان خردورز و مهرورز  ستوده شده اند و اگر درایت حکمرانی را داشتند؛ حتی به جایگاه پادشاهی که خویش کاری آن جایگاه، پاسداری و نگهبانی از مرز و بوم ایران و شأن و منزلت ایرانیان بود؛ بنابر رای نمایندگان مردم، در دوران باستان؛ برگزیده میشدند.

#درستفکری_و_کارآمدی

همراهان اندیشمندان و نوآوران ایرانیان

#هانی_HANI
" نق زدن " و " نقد کردن "

' ادوارد سعید '
متفکر و منتقد فلسطینی تبار در کتاب “روشنفکر کیست؟ روشنفکری چیست؟ ” ، می گوید:

وظیفه روشنفکر، “ نقد نهادهای قدرت ” است...
یک اصل مهم که در طول تاریخ در عرض جغرافیا به اثبات رسیده است این است که قدرت بدون نقد فساد می آورد...

اخلاقی ترین آدم ها هم وقتی در بالای پلکان قدرت بنشینند، اگر به طور جدی با نظارت و نقد کنترل نشوند، دچار “خودشیفتگی” می شوند و پس از این به باتلاق “ ایدئوکراسی” فرو می غلتند ( یعنی “مذهب حافظ قدرت” ) و پس از آن هرچه بر دیگران مکروه و حرام است، بر “سلطان” مباح می گردد...

به همین دلیل در جامعه، روشنفکر نقد می کند و نقد می کند تا نهادهای قدرت “سالم” بمانند....

یکی از ویژگی هایی که روشنفکر را از “ روشنفکرنما ” یا همان “روشنفکر مآب” جدا می کند این است که روشنفکر مآب “نقد” نمی کند، بلکه “نق می زند”. نقد کردن کار آسانی نیست...

شما برای نقد کردنِ مدیریتِ یک سیستم، لازم است تاریخچه و گردش کار این سیستم را بدانید، آمار و ارقام مربوط به این سیستم را مرور کنید و با فرآیند تجزیه و تحلیل اطلاعات آشنا باشید.
پس نقد کردن تخصص و مهارت و صرف وقت و انرژی می خواهد. اما شما می توانید راجع به هر چیزی نق بزنید بدون این که کمترین وقتی صرف مطالعه و پژوهش آن کرده باشید...

“نق زدن” یک فرایند “هیجان مدار” است. یعنی ما با نق زدن آرام تر می شویم، خشم و غم مان را با دیگران در میان می گذریم و “درد دل” می کنیم، اما “نقد کردن” یک فرایند “مسأله مدار” است، ما هنگام نقد ، خودمان را سبک نمی کنیم، بلکه مساله را “حلّاجی” و زیر و رو می کنیم...

“نق زدن” مخاطب تعریف شده ای ندارد، کافی است گوش مفت بیابی، آن وقت می توانی شروع به نق زدن کنی، ولی نقد کردن، مخاطب تعریف شده ای دارد. مخاطبِ روشنفکر پیش از همه، خود نهادهای قدرت اند و سپس کارشناسان، گروه های ذی نفع، رسانه ها و سایر نقدکنندگان...
نقد کردن علاوه بر نیاز به دانش و مهارت و صرف وقت و انرژی، نیاز به شهامت و شجاعت دارد، شجاعت پرداخت هزینه،

شما می توانید در هر مهمانی که می نشینید و هر تاکسی که سوار می شوید نق بزنید، کسی کاری به کار شما ندارد...

ولی اگر نقد خود را برای نهادهای قدرت و رسانه ها ارسال کنید، باید آمادگی پرداخت هزینه را هم داشته باشید؛ بنابرین یکی دیگر از ویژگی های روشنفکران که آن ها را از روشنفکرمآبان جدا می کند ،“ شجاعت ” است...

البته اینجا لازم است راجع به گروهی از روشنفکران توضیح دهم که کار سخت تری در پیش می گیرند و آن آگاه سازی توده های مردم است.
کسی که قرار است توده های مردم را آگاه نماید، از یک سو باید دارای دانش و مهارت نقد باشد و از سویی باید بتواند با زبان غیر تخصصی سخن بگوید...

این کار شبیه “بند بازی” است. اگر کمی تخصصی تر سخن بگوید، مخاطبانش سخنش را نمی فهمند و اگر کمی عوامانه تر سخن بگوید، به سرعت دچار “پوپولیسم” - عوام زدگی –می شود...

بسیاری از روشنفکران که به این قلمرو پا گذاشتند یا از این طرف یا از آن طرف فرو افتادند. با این حال این قلمرو پر خطر را نباید خالی گذاشت؛ چرا که با خالی گذاشتن این قلمرو، جا را برای “پوپولیست های واقعی” باز می کنیم، کسانی که به جای نوشتن کلمه “مار” ،شکل “مار” را طراحی می کنند...

ویژگی مهم روشنفکران این است که تشکّل و شبکه سازی می کنند، روشنفکر اهل انزوا و در خود فرورفتن نیست.
او از جامعه قهر نمی کند و ناامید نیز نمی شود؛ چرا که از ابتدا هم توقع تغییرات دراماتیک نداشته است. روشنفکرمآب ها ناامید و سرخورده اند.
شاید برخی از آن ها روشنفکرهایی بوده اند که توقع زیادی از مردم و جامعه داشته اند، آن ها به دنبال “اتوپیا” - مدینه فاضل – بوده اند و ناکام مانده اند...
روشنفکر به حرکت دائمی و پله پله اجتماع امیدوار است؛ بنابراین تماسش را با جامعه حفظ می کند و تیم و تشکّل می سازد. منظور از تشکل، محفل نیست، بلکه نهادهای مدنی است، نهادهای مدنی شناسنامه دار که به طو ر دائمی رشد می کنند و با جامعه ی بیرون از خود ارتباط برقرار میکنند، اثر می گذارند و اثر می پذیرند....

#گفتمان_کارآمدی
#جنبش_ملی_کارآمدی
#هانی_HANI
#محمد_مجتهد_شبستری

یادداشت‌های فلسفی

۱ – معنای بین‌الاذهانی‌بودن زبان در فلسفۀ زبان این است که بنا به تجربۀ ما، اولاً زبان از ساختار ذهنی و فیزیکی انسان یا شبیه آن (هوش مصنوعی) نشأت می‌گیرد و پدید می‌آید. و ثانیاً در قلمرو تلاقی اذهان انسان‌ها و شبیه آن به سبب شباهتی که میان آن‌ها هست به‌گونه‌ای مفهوم می‌شود و تفسیر می‌گردد.
۲ – بعضی از صاحب‌نظران می‌گویند جملات قرآن گرچه از یک ساختار ذهنی انسانی و یا شبیه آن نشأت نگرفته و باواسطه یا بلاواسطه مخلوق خداوند است، در آن هنگام که آن جملات به‌وسیلۀ پیامبر در برابر مخاطبان تلفظ شده، آن‌ها بین‌الاذهانی گشته‌اند و مفهوم و قابل‌تفسیر شده‌اند.
۳ – در این سخن که نقل شد معنای بین‌الاذهانی‌بودن تحریف گردیده؛ زیرا بخش اول معنای این اصطلاح که نشأت‌گرفتگی و پدیدآمدگی زبان از ساختار ذهنی و فیزیکی انسان یا شبیه انسان است نادیده گرفته شده است.
۴- نتیجه این است که اگر معتقد باشیم جملات قرآن مخلوق خداوند است، در این‌صورت آن‌ها بین‌الاذهانی نیستند و مخاطبان نمی‌توانند از آن‌ها به مراد خداوند دست پیدا کنند.

هرمنوتیک عبارت است از آموزه‌های فهمیدن. فهمیدن چیزی معنایش این است که انسان پاسخ یک پرسش را می‌فهمد. اگر شخص پرسش خود را به‌درستی نشناسد و نفهمد، آنچه وی در مقام فهم دنبال آن است به‌کلی نامفهوم خواهد ماند. هرمنوتیک به این جهت ضرورت دارد که فهمیدن خودبه‌خود حاصل نمی‌شود.
۲- در زندگی روزانه ما با بسیاری از اشیاء روبه‌رو می‌شویم، در حالی که هیچ‌گونه فهمی از آن‌ها نداریم. چنانچه فریدریش شلایرماخر (۱۷۶۸_۱۸۳۴) به‌درستی بیان کرده، در بیشتر اوقات این «سوء فهم» است که خودبه‌خود حاصل می‌آید، در حالی که فهمیدن را باید با اراده، طلب و جست‌وجو کرد و به‌دست آورد
۳ – فهمیدن این است که ما معنا و مصداق چیزی را به‌دست می‌آوریم. معنا و مصداق دو مقولۀ پایه‌گذار هرگونه هرمنوتیک هستند. از نظر آنتروپولوژی نیاز انسان به معنا از عناصر اساسی انسانیّت است. این نیاز از فهمیدنِ معنای یک اظهار معین یا نمود معین فراتر می‌رود؛ زیرا معنایی که در یک مورد خاص به‌دست می‌آید یا کشف می‌شود همواره به مجموعه‌ای از سلسله معناهای با هم مرتبط بزرگ‌تر اشاره می‌کند
۴ – در هرگونه فهمیدن همواره یک عنصر منفعل و پذیرنده وجود دارد و یک عنصر بنیادی‌تر سازنده و فعال. دریافتن معنا این است که شخصی آنچه را در ابتدا نامفهوم و یا غیر قابل فهم بوده شرح می‌کند. اشیاء از این طریق معنادار می‌شوند که شخصی با شرح کردن آن‌ها به آن‌ها معنا می‌دهد. بنابراین معنا و مصداق خود‌به‌خود و فی‌نفسه وجود ندارند، بلکه معنا و مصداق همیشه معنا و مصداق برای کسی است، و در این صورت فهمیدن این است که چیزی به‌وسیلۀ شخصی به‌مثابۀ (als) چیزی فهمیده می‌شود (۱).
۵- علاوه بر آنچه گفتیم پرسش دربارۀ شخصی که در مقام فهمیدن برآمده از اجزاء تشکیل‌دهندۀ پرسش هرمنوتیکی از معنا و مصداق است، زیرا آن کس که در حال فهمیدن چیزی است همیشه این وضع را دارد که خودش را نیز به‌گونه‌ای جدید می‌فهمد.

(۱) به این مثال ساده توجه کنید: من این رشته آواها را می‌شنوم که «هوا / سرد / است» و من این را این‌گونه شرح می‌کنم (می‌فهمم) که کسی به زبان فارسی این جمله را اظهار می‌کند که هوا سرد است

آن‌کس که در طلب فهمیدن است باید پرسش مطرح کند. حتی شخصی که معتقد است یک چیز یا یک شخص را فهمیده است در صورتی که بخواهد از استواری فهم خود مطمئن گردد تنها از این راه می‌تواند به این هدف برسد که باز بپرسد. بدین ترتیب پرسیدن در آغاز هرگونه هرمنوتیک قراردارد. توانایی طرح پرسش مقدمۀ ضروری هرگونه فهمیدن است و این هرمنوتیک است که نشان می‌دهد چگونه می‌توان هنر پرسیدن را به‌کار برد. پرسیدن وقتی آغاز شد دیگر قابل متوقف کردن نیست؛ زیرا پرسش‌ها همیشه با پرسش‌های مربوط و یا پرسش‌های مخالف جواب داده می‌شوند. هم مسئله‌ها تاریخ دارند و هم پرسش‌هایی که دربارۀ آن‌ها مطرح شده تاریخ دارند. این حقیقت که تمام پرسیدن‌ها از یک منطر تاریخی انجام می‌شوند شامل خود مسئلۀ هرمنوتیک هم هست. مدل پرسش و پاسخ تنها یک ابزار روش‌شناسی تعیین‌کننده برای هنر فهمیدن نیست، بلکه آن را دربارۀ خود هرمنوتیک هم می‌توان به‌کار برد. علاوه بر اینکه هر کدام از موضوعات هرمنوتیک تاریخ تکوّن و استمرار دارد، معضلات هرمنوتیک هم در طول تاریخ این دانش تغییر یافته‌اند.

#هانی_HANI
" وقتی به مقتضیات شکل گیری یک جمله میاندیشم"! .........


وقتی به مقتضیات شکل گیری یک جمله،یا یک متن که مفاهیم گوناگونی در آن متراکم گردیده ، و نیز وقتی به چگونگی کارکرد زبان و نقش آن در انتقال مفاهیم و قوانینی که از قِبَلِ آن نظم زندگی اجتماعی سامان میگیرد،فکر کنیم، یک نتیجه اساسی فلسفی از آن استنباط میشود! یعنی
اگر کسی امر میکند،اگر کسی نهی میکند،اگر کسی تهدید میکند،اگر کسی توهین میکند،اگر کسی مژده میدهد،اگر کسی از واقعه ای خبر میدهد،اگر کسی وعده میدهد،اگر کسی آرزو میکند،اگر کسی عشق میورزد،اگر کسی مهربانی میکند،اگر کسی میترساند،اگر کسی تطمیع میکند،اگر کسی بیان میکند،اگر کسی تجربیات درون خود را اظهار میکند،اگر کسی مینویسد، اگر کسی کار میکند،اگر کسی رانندگی میکند،اگر کسی میخوابد،اگر کسی میخورد و می نوشد،و اگر کسی................
همه این فعالیتها تخته بند زمینه ها و عوامل و ریشه هایی هستند که در فلسفه زبان به "کانتکس "
یا زمینه تولید سخن مشهور است!
به این معنا که اگر من به وسیله این متن با شما سخن میگویم،شاید دهها عامل در ایجاد چنین تفاهم و ارتباطی نقش ایفا میکنند که برخی از آنها عبارتند از:
_انگیزه من بعنوان نویسنده متن
_هدف از نوشتن متن
_تجربیات مشترک انسانی من و شما که در یک مجتمع انسانی زندگی میکنیم و از نامگذاری زبانی بر پدیده های مرتبط با زندگی جمعی با خبر هستیم و معنای واژه ها نزد من و شما تقریبا دلالت یکسانی دارد
_حضور شما بعنوان خواننده یا مخاطب یا شنونده،نقش اصلی را در تولید این متن ایفا میکند،به نحوی که اگر شما حضور نداشته باشید،هیچ سخنی تولید نمیشود.
_الفاظ و واژگان بعنوان مهمترین عامل تفاهم و انتقال آگاهی


اکنون پرسش اینست، کسی که فعالیتی زبانی در قرنها پیش، از خود بروز داده است،آن فعالیت،ریشه در مجموع عوامل شکل دهنده آن سخن دارد(زمینه ) و دلالتش بر معنا نیز، محدود به اقتضائات زندگی
مردمی است که آن معنا در میان آنها به وجود
آمده است، پس ما بر اساس کدام قرینه عقلی، مُلزم به پیروی از یک قاعده یا هنجار اخلاقی،دینی،عرفی هستیم که مبنای آن در زمانی دیگر،مکانی دیگر،مناسبات و روابط انسانی دیگر،شرایط تاریخی دیگر، الفاظ و معانی دیگر،و مردمانی با ذهنیت فرهنگی دیگر،نهاده شده است؟!

به نظر میرسد، انسان برای رشد و بلوغ
و شکوفایی توانمندیها و استعداد انسانی اش، مجبور نیست که برگردد و پله های طی شده زمان را یکی یکی دو مرتبه طی کند!
اگر چه برای شناخت "وضعیت حال و جهان کنونی " نیازمند بازگشت به ریشه و مبدا تاریخی هر پدیده ای باشد،اما این بازگشت در صورتی منطقی و درست است که به شناخت وضع امروز بیانجامد، و آگاهی ما را نسبت به وضع امروز بیا فزاید، نه اینکه تمام پتانسیل ما را خرج الگو برداری از نحوه زیستنی کند که گذشتگان بر اساس آن میزیسته اند!
حکایت مردمی که نگاه حقیقت جویی خویش را بر قلمرو گذشته و الگوها ی آن تنظیم کرده اند، حکایت اتومبیلی است که در آزاد راه تاریخ، در جهت خلاف جاده میراند، لذا، سرنوشت محتوم چنین حرکتی از پیش معلوم است که چه اتفاقی در انتظار اوست.!

اصغرپور
۹۹/۱۲/۱۳


#هانی_HANI
تاریخیت و اجتماعیت زبان

(پیوند ذاتی الفاظ و معانی به کانتکس
یا زمینه )


از شروع تکاپوی فلسفی بشر در باره زبان انسانی ، بیش از دو قرن میگذرد،البته این سخن بدان معنی نیست که فلاسفه قدیم نسبت به پدیده زبان اهمیتی قائل نبودند! و در مورد آن سکوت اختیار کرده اند! نه، برای مثال در آثار افلاطون و ارسطو و دیگران از چیستی و ماهیت زبان انسانی سخن به میان آمده است،اما این تلاش فکری ،صرفا در راستای ارائه تئوریها و فرضیه ها صورت گرفته است و چون مبنای تفحص فلاسفه قدیم در باره زبان،یک مبنای غیر تجربی و غیر استقرائی بوده است،هرگز به کشف نتایج موثر در شیوه اندیشه ورزی(کیفیت مواجهه صحیح انسان با پدیده سخن و متون گذشتگان ) نگردیده است.
اما فلاسفه جدید، زبان را از زاویه "پدیدار شناسی تجربی" نگریسته اند،
نتایجی از این زاویه نگرش حاصل گشته است که امروزه به" مقومهای" وجودی زبان مشهورند،یعنی به واسطه حضور و دخالت چندین عامل، سخن انسانی، چه به صورت نوشتاری و چه به صورت گفتاری حاصل میشود و چنانچه یکی از عوامل وجود نداشته باشد،سخنی به وجود نخواهد آمد و متنی، شکل نخواهد گرفت!
این مقومها عبارتند از:
۱_وجود مجتمع انسانی
۲_ گوینده و شنونده(نویسنده و خواننده )
۳_کانتکس یا زمینه
۴_ابزار و ادوات انتقال پیام(الفاظ )
_________

"کانتکس یا زمینه "

آنچه در سطور ماقبل این نوشته آمد،مقدمه ای برای آمادگی ذهنی
خوانندگان،و آگاهی اجمالی بر فرآیند شکل گیری سخنها و متون است ،
سخنها و متونی که از گذشته های دور و نزدیک،دل در دل ،و پا بر دوش یکدیگر نهاده‌اند و دست به دست هم داده تا ذهنیت فرهنگی و فکری،ارزشها و هنجارها ودانشها و تجربیات و اخلاقیات یک نسل را شکل بدهند !
فرهنگ یک نسل، همچون تکه ای از جنگل شلوغ و پر گیاه و درختِ تاریخ است،در این جنگل هر گفتار و نوشتاری، و هر ارزش و هنجاری که ازحلقوم زبان بیرون آمده، معطوف بر حوادثی بوده است که در یک مقطع از زمان و مکان خاص و ملازم با عواملی( گوینده خاص ،مخاطب خاص و در پی تحقق هدفی خاص، و با استفاده از الفاظی خاص جهت تبادل آگاهی، مجموعا کانتکس یا "زمینه تولیدِ سخن را فراهم میکنند،این سخن میتواند یک "کلمه" باشد، میتواند یک "جمله" باشد ،میتواند یک "متن " باشد،میتواند یک "مقاله" یا "کتاب " باشد،و هر کدام از اینها،میتواند از هر سنخی ، اعم از فلسفی،اخلاقی،ایمانی دینی،یا هنری و علمی باشند!
بنا بر این هر سخنی که از کانتکسی
خاص صادر گردیده است، ناظر بر معنایی بوده است که آن معنا
در همان کانتکس، مدلولِ سخن قرار میگرفته است و معنا در غیر از کانتکس خویش، یا موجودیت خود را از دست میدهد و یا حد اقل به واسطه استمرار
برخی از پارامترهای تشکیل دهنده کانتکس در طول زمان و اضمحلال برخی دیگر از پارامترها در طول زمان،آن سخن یا به کلی معنای خود را از دست میدهد و یا به صورت ناقص و مغشوش فهمیده میشود.
بنابر این فهم ناقص و مختوش یک سخن ،به ویژه سخنی که از سنخ دینی و ایمانی باشد،در طول تاریخ، مبنای تضادها و درگیریها و فتنه ها و آشوبها میگردد!
پایه های زبان انسانی در یک بستر سیّآل،متحرک و لغزنده ای بنام بافت و ترکیب اجتماعی و نحوه زندگی مردمانِ یک ناحیه قرار دارد،لذا، همراه با تحول آن جامعه،متحول میشود و تحول در ذات خود، مرگِ معناها والفاظ را و همچنین، تولد الفاظ و معانی جدید را به دنبال دارد.

برداشتی آزاد از سلسله درسگفتارهای زبان
استاد محمد مجتهد شبستری

محمود اصغرپور


#هانی_HANI
فلسفه زبان

قسمت ششم
بخش ۱

" رمز گشایی "

هر جا گفتاری انسانی وجود داشته باشد،چه شفاهی و چه کتبی باشد،و چه ضبط شده در یک کتاب،یا سی دی یا متراکم شده در یک نرم افزار کامپیوتری،
یا قطعه ای از یک روزنامه،یا متن یک خطابه دینی، سیاسی،ادبی علمی،فلسفی،یا یک موعظه اخلاقی،
یا یک دستورالعمل سازمانی،یا یک دستورالعمل مذهبی،
پدیداری هستند که آدمی در مقابل آن قرار میگیرد، قبل از قرار گرفتن در روند بر قراری ارتباط با مخاطب، مقدمتاً پیامی را میرسانند!
این پیام چیست؟
آنست که پدیده های زبانی " برای فهمیده شدن" اظهار شده اند! نه صرفاً برای فرمان بری و اطاعت!
پیروی و اطاعت از یک سخن،مراتبی هستند که بعد از فهمیدن روی میدهند، این سخن از هر سنخی که میخواهد باشد!
چه سخن اخلاقی باشد،چه سخن علمی باشد، چه سخن فلسفی باشد،چه سخن دینی و ایمانی باشد،چه موعظه تربیتی باشد و چه..............
ما برای فهم چیستی متنِ آن پدیدارها، باید رمز گشایی کنیم، چون سخن خود به خود هیچ چیزی را نمیگوید،!
این مخاطب است که برای درک چیستی یک سخنِ نوشتاری یا شفاهی، شروع به فهمیدن آن میکند،برای درست فهمیدن، ابتدا باید رمزِ سخن را گشود!
رمز گشایی یک سخن چگونه روی میدهد؟ و از چه چیزِ سخن میبایست رمز گشایی کرد؟
وقتی با پدیدار سخن مواجه میشویم،با اثری رو برو شده ایم که در آن اثر،"کسی با کسی در باره چیزی سخن میگوید"!
یا " کسانی با کسان دیگر در باره موضوعی سخن میگویند"
این حرف به آن معنی است که گوینده یک سخن،مخاطبان معینی را در نظر داشته و سخنی را گفته است،اینطور نیست که هر کس سخنی میگوید،مخاطبش همه مردم باشند،
بلکه هر سخنی مخاطب معینی دارد.
لذا هیچ سخنی انسانی یافت نمیشود که مخاطبش همگان باشند(این یک اصل فلسفی مبتنی بر استدلال عقلانی،و یکی از اصول مورد اتفاق فلاسفه زبان است )

بنابر این، وقتی با پدیده سخن مواجه میشویم ، ابتدا آن را رمز گشایی میکنیم
به این معنا که این سخن را چه کسی گفته است،برای چه کسی یا چه کسانی گفته است و چه گفته است.
پس رمزگشایی بر سه مولفه گوینده،شنونده،موضوع، تمرکز می یابد.
برای درک و فهم معنا و مراد هر سخن یا هر نوشته،گوینده آن را باید شناخت و شناخت گوینده معطوف به مسائلی از این قبیل است
گوینده در هنگام اظهار سخن در چه وضعیت روانی،احساسی،عاطفی بوده است؟! و حوادث و رویدادهایی که زمینه بروز آن سخن را شکل داده اند،چه چیزهایی بوده اند؟!
بیوگرافی شخصیت گوینده!
اقتضائات اجتماعی،سیاسی،اقتصادی گوینده!
صفات انسانی از قبیل صداقت و راستی و میزان تعهد به حقایق !
و پارامترهای دیگری که ممکن است نقشی اثر گذار در اظهارات گوینده داشته باشند!
مواردی که در باره شرایط و عواملِ اظهار سخن از جانب گوینده گفته شد،در باره مخاطب یا شنونده نیز صادق هستند،به این معنا که مرحله دوم رمزگشایی سخن،از ناحیه مخاطب یا مخاطبین، ما را در فهم و درک صحیح یک سخن، یاری میکنند.
مرحله سوم رمز گشایی، عطف به موضوع سخن است،به این معنا که
سخن از چه معنایی حرف میزند،آیا موضوع سخن زمانمند بوده و اختصاص به تقویم زمانی خاصی است یا دامنه آن تا امروز گسترده است؟
آیا سنخِ سخن علمی است،یا فلسفی یا اخلاقی یا ایمانی است؟ یا ادبی و شاعرانه است؟
آیا قلمروی که موضوع سخن بر آن دلالت میکند،هم اکنون زنده است یا مرده؟
و دهها پارامتر دیگر که هر یک به نوعی در بروز یک سخن شفاهی یا کتبی یا یک متن،موثر بوده اند، هر یک دریچه ورود انسان به عالم بی پایان سخن هاست! سخنهای تو در تویی که هر کدامشان سوار بر دوش سخنهای پیشین هستند . از این سه مرحله رمز گشایی سخن،آنچه به تجربه آدمی در خواهد آمد، پیوند ناگسستنی سخنها با یکدیگر است،و پیوند مفاهیم واز کنار هم چیدن و تلفیق آنها،شاهدِ تولد مفاهیم و سخنهای جدید خواهیم بود.

برداشتی از درسگفتار فلسفه زبان
دکتر محمد مجتهد شبستری
جلسه ۱۶

محمود اصغر پور

انتشار با ذکر منبع، منعی ندارد.

#هانی_HANI
است
فلسفه زبان
قسمت پنجم
بخش ۹
ادامه مبحث "قرآن چگونه کتابی است "؟

اگر قرآن را مجموعه ای از گزاره ها تلقی کنیم که مقصود از بیان آنها طرح موضوعات مختلف انسانی،از قبیل تاریخ و روابط انسانی و خانواده و سیاست و حقوق و احکام زندگی اجتماعی و فردی بوده است(آنگونه که غالب باورمندان ،اعتقاد دارند و میگویند که خدا دین فرستاده،یعنی یک چهارچوب و منشور یا دستورالعمل چگونه زیستن انسان ) فرستاده است، با فرض صحت این ادعا،دیگر نمی توانیم قرآن را یک متن کامل که موضوع واحدی را تعقیب میکند تلقی کنیم!
چون متن واحد، چیزی است که اقتضائاتی بر آن مترتب می‌شود که آن را از یک سلسله گزاره های متفرق و موضوعات پراکنده و گوناگون تمایز میبخشد.
اما به دلایل شکلی و محتوایی ، قرآن یک متن واحد است!
از انجا که بیشترین واژه یا اسمی که در قرآن ذکر گردیده است،واژه یا اسم "الله" است،به طوری که در یک قرآن ۵۰۰ صفحه ای،به طور میانگین در هر صفحه ۶یا ۷ بار نام الله آمده است!
آورده شدن ۶ یا ۷ مرتبه نام الله در هر صفحه قرآن،به ما اجازه میدهد که اهمیت و محوریت این کلمه را در مجموعه قرآن، مورد دقت و تدبّر قرار دهیم
به این معنا که هسته مرکزی تمام موضوعات و تعبیرات و محصولات زبانی قرآن را به نحوی در خدمت این کلمه بدانیم ، یا در راستای توضیح و تبیین
و شناخت آن تلقی کنیم.
(دلیل شکلی یا ظاهری تعبیرات زبانی )

از سوی دیگر دقت در محتوای پیامها و تعبیرات قرآن،نشان میدهد که همه تعبیرات زبانی در آیات و سوره ها، از زاویه‌ای یا از چشم اندازی بیان شده اند ا
که در نهایت، محوریت الله در همه امور و همه کنشها و همه واکنشها،چه در آغاز و چه در پایان ، آشکار می شود( دلایل محتوایی )
اگر در باره تاریخ و سرگذشت امتها سخن میگوید، مثلا در باره قوم عاد و ثمود سخن میگوید،عمل آنها و عکس العمل خدا را در برابر آنها تبیین میکند و بطور خلاصه میخواهد بگوید که اگر شما چه کنید،خدا با شما چه خواهد کرد!
و اگر چه کار نکنید،خدا چه نخواهد کرد!
یعنی خدا با اعمال و کردارش و چه کردنها و چه نکردنهایش با بندگان توصیف میشود.
برای مثال در آیات مربوط به موضوع "قصاص" توصیه میکند که قتل در مقابل قتل،چشم در مقابل چشم،گوش در مقابل گوش و..........
یعنی اگر شیوه زندگی مردمان شیوه زیست قبیله ای است، یکی از قانونها در این نوع زندگی "قصاص " است.
اما فصل الخطاب را در پایان سخن گفتن از موضوع بیان میدارد که " اگر بخشش کنید،خدا از آن راضی است "
اگر تصمیم به مجازات مجرم دارید، جانب عدالت و انصاف را نگاه دارید،یعنی بجای قصاص یک نفر،ده نفر نکُشید و در قبال یک چشم،ده تا چشم کور نکنید.
این احکام در بستر یک زندگی قبیله ای که مختصات خاص خودش را دارد، اِعمال شدنی هست،ولی اگر جامعه در مرتبه پیشرفته تری از تکامل فرهنگی و اجتماعی باشد، و مناسبات گروهها و افراد با مکانیسمهای دیگری نظم یافته باشد،و دیگر هیچ نشانی از مختصات زیست قبیله ای در آن جامعه دیده نشود،
و نظم اجتماعی موجود در سایه قوانین بر آمده از عرف و سنن همان اجتماع سامان یافته باشد،دیگر سخن گفتن از قاعده
قصاص ، راه حل نیست!.
مسئله قصاص یک مقوله از قوانین احکام است، احکامی که ناظر بر وضع زندگی فی الحال یعنی قبیله ای مکه و مدینه آن روز است . لذا اگر وضع زندگی اجتماعی تغییر کند،راه حلهای دیگری در قبال مسئله قتل لازم میشود. در احکام مربوط به مقولات
اقتصادی،سیاسی،و حکومتی هم قرآن یک رویه مشخصی توصیه نمیکند، این عدم توصیه به شکل خاص و چهارچوب خاص حکومتی،سیاسی و اخلاقی، و اقتصادی مبین آنست که قرآن به انسانها اجازه میدهد که خودشان با استفاده از تجربیات موجود به هر شکل وهر شیوه زندگی فردی و اجتماعی که قوام بخش صلح و آرامش باشد و در صددِ کم کردنِ تضادها و تعارضارت باشد، زندگی کنند!
قرآن نمیخواهد قالب یا چهارچوب مشخصی را برای یک زندگی،اعم از فردی و اجتماعی معیّن کند، به این دلیل که حرکت جامعه در مدار تکامل فرهنگی و اجتماعی، در تضاد کامل با قالبها و چهار چوبهای از پیش تعیین شده است.
اما در عین حال، از مجموع گزاره های قرآن استنباط میشود که در هر حال منشاء و معادِ هر پدیده ای و هر رویدادی ، و هر زندگیی خداست و انسان در هر دوره ای از تکامل اجتماعی فرهنگی باشد و هر گونه قالب زیستی
را برای خود برگزیند، متوجه این نکته باشد که خالقی هست و عاقبتی و حساب و کتابی در کار است و این خدا از چیزی کراهت دارد و از چیزهایی رضایت دارد ، و آدمی اگر حکومت مبتنی بر دمکراسی را میپسندد واگر نظام اجتماعی مبتنی بر "حقوق بشر " را کشف نموده است که راه موفقیت آمیز کم کردن تضادها،قتلها وتجاوزات،تامین صلح و آرامش و تحقق نسبی عدالت از کاربرد آن محقق میگردد،در همین احوال هم متوجه آن منشاء و معاد باشد.

برداشتی از درسگفتار فلسفه زبان
دکتر محمد مجتهد شبستری
جلسه ۲۹

محمود اصغر پور

#هانی_HANI
فلسفه زبان
قسمت ۵
بخش ۸

قرآن چگونه کتابی است؟

در بخش قبلی این مبحث پاره ای از مضامین مندرج در قرآن در قالب جملاتی استفهامی مطرح گردید، در مبحث فعلی، رشته کلام را در پاسخ به سوال قرآن چگونه کتابی است،پی میگیریم.
آیا مجموعه متن قرآن سخنانی از سنخ اخبار از واقع،دعا هایی از پاکان و پارسایان، تسبیح موجودات، احکام، انذار و تبشیر بندگان، صحنه هایی از تجربه پیامبران
و.........است؟
در قرآن همه موارد فوق هست،اما بیش از همه آنچه گفته شد، مطلب و موضوع وجود دارد که این مطالب و موضوعات به گونه ای و از زاویه نگاه خاصی تدوین شده اند، به این معنا که همگی حول موضوع اصلی(خدا ) میچرخندو این چنین است که میتوان ادعا کرد که این کتاب از لحاظ متن شناسی و فلسفه زبان ، یک متن کامل است.
لذا ،قرآن به واسطه آنکه از لحاظ ادبی و متن شناسی،یک متن کامل و واحد است،دیگر نمیتوان انتظار داشت که سخن اول و اخر و حرف تمام را در باره موضوعات مربوط به زندگی انسان ارائه کند!
اشتباه فاجعه بار از آنجا آغاز می شود که ما فکر کنیم،قرآن ماخذ موضوعات علمی،فلسفی،سیاسی،اجتماعی،حقوقی و......است. یعنی اگر در باره طبیعت و پدیده های آن سخن میگوید، گمان کنیم که یک واقعیت علمی فیزیکی را بیان میکند،و اگر در رابطه زندگی خانوادگی ( رابطه زن و مرد )میگوید،گمان کنیم که هر چه در رابطه و مناسبات زندگی زنا شویی،میشود گفت،گفته است!
و اگر از فرمانروایی و سیاست حرف میزند،گمان کنیم که هر آنچه در باب سیاست و مملکت داری لازم است و درست است،در قرآن آمده است!
این اندیشه ارجاع هر مسئله فردی و اجتماعی و سیاسی و حقوقی به قرآن،
از تشویش اندیشه و اغتشاش فکری "بنیاد گرا" بر میخیزد که قرآن را منبع و مآخذ همه موضوعات متنوع و گوناگونی
تلقی میکند که آن موضوعات به نحوی در واقعیت زندگی انسانی مطرح است!
پی آمد اندیشه بنیاد گرا در نهایت به اینجا ختم شده است که امروزه میگوید: علوم انسانی،یک علوم غربی است و بنابر این میبایست علوم انسانی اسلامی بر جای آن بنشیند، در حالیکه باورمندان علوم انسانی اسلامی معتقدند مختصات این علم و گستره آن و منبع و مآخذ آن
قرآن کریم است،حال آنکه مجموعه قرآنی چیز دیگری است!
مثال: این فکر برای حل معضلات و مشکلات جاری در خانواده ها
که از مشاوره روانشناسی و کلینیک های
رفتار درمانی جهت بهبود مناسبات خانوادگی استفاده میکنند را هم یک راه حل غربی میداند!
در صورتی که قرآن با صدای بلند به ما میگوید که نه کتاب قانون است،نه کتاب سیاست است،نه کتاب روانشناسی تربیت است، نه کتاب علم بر واقعیات است،نه کتاب جامعه شناسی است،بلکه فقط خدا نامه ای است که اگر به مناسبتی از موضوعات گوناگون سخن گفته است،از زاویه ارتباط آن مسئله با خدا بوده است.
برای درک یا فهم این ادعا،لازم است حد اقل چند بار قرآن را از ابتدا تا انتها مرور مدبرانه کنیم،تا بفهمییم این کتاب چه میگوید!
این کتاب علی رغم ظاهر ناهمگون تعبیراتش، از نظر شکلی و محتوایی،پیوند محکم و ریشه دار مفاهیم طرح شده ،با موضوع اصلی(خدا ) به مددِ دقت و تدبر آشکار میشود.
مجموعه قرآن بیش از شش هزارو وششصد و اندی آیه است .
وقتی گفته میشود آیه،مقصود تکه ای از تعبیرات است که در هنگام تدوین قرآن،این تعبیرات را در کنار هم نهاده اند که یک سوره را شکل داده است،و به نظر میرسد کسانی که به تدوین قرآن پرداخته اند، تعبیرات یا آیاتی که از نظر ادبی و محتوایی هم سنخ بوده اند،در کنار هم آورده اند.
از میان این شش هزارو وششصد و اندی آیه،بیش از پنج هزار آیه، به شکل "روایت" بیان شده اند که استخوان بندی قران را شکل میدهند.
در بخشهای پیشین "سخن روایی" را مورد توجه قرار دادیم و اگر فرصت اقتضا کند،به تفصیل در باره روایت و محدوده دلالت سخن روایی سخن خواهیم گفت.

اکنون با توجه به مطالب فوق، مدعیات کسانی که به زعم خویش،قصد شکل دادنِ یک جریان فکری و فرهنگی را دارند، زیر یک پرسش اساسی مانده است
و هرگز نمیتوانند از مجرای استدلال و تعقل،و استناد روشمند به قرآن، انحراف و پی آمدهای فاجعه بار آن اوهام را(علوم انسانی اسلامی) لباس قرآنی بپوشانند.
این اندیشه زیانبار در گوشه و کنار جامعه علمی و از زبان سخن گویان
خاص خود،میگوید:
"مبنای قانون اساسی ما قرآن است "
در حالیکه دهها شاهد قرآنی ،هم از لحاظ شکلی و هم از لحاظ محتوایی،نشان میدهد که قرآن کتاب" قانون " نیست!
همانگونه که کتاب سیاست نیست،همانگونه که کتاب علم نیست،همانگونه که کتاب فلسفه و عرفان نیست،همانگون که کتاب شعر و شاعری نیست!

برداشتی از درسگفتار فلسفه زبان
دکتر محمد مجتهد شبستری ،جلسه ۲۹
محمود اصغر پور

#هانی_HANI
VID-20201230-WA0012.mp4
14.7 MB
سکانس بشدت انسانی از فیلم خوشه های خشم (بر اساس رمان مشهور جان اشتاین بک The Grapes of Warth)اثر درخشان جان فورد ( 1894- 1973 ) برنده اسکار بهترین کار گردانی سال 1941
او دوبار دیگر هم در سالهای 1942 و 1953 برنده اسکار بهترین کارگردانی شد. (مردی که باید به احترام نگاه عمیق انسانی در فیلمهایش کلاه از سر برداشت )
در همین سکانس به این زیبایی نشان داده می شود
نیکوکاری، آدميت، خیرخواهی و کمک بیکدیگر بصورت یک زنجیره اجتماعی معنا می یابد.

*بر اين رواق زبرجد نوشته اند به زر*
*كه جز نكويى اهل كرم نخواهد ماند.* #هانی_HANI
فلسفه زبان
قسمت ۵
بخش ۶

از منظرفلسفه زبان، قرآن چگونه کتابی است؟

قرآن یک متن است و یک موضوع اصلی دارد و آن موضوع، خداست
در این متن هر تعبیر و تاکید و اشارتی زبانی به موضوعات و پدیده ها و حوادث و روابط بین آنها اگر صورت گرفته ، در راستایِ توضیح و تبیین آن موضوع اصلی است،به این معنا که از زاویه خاص " رابطه موجودات و حوادث با خدا " حرف میزند.
اگر در باره انسان سخن میگوید، این سخن در حیطه ارتباط انسان با خدا توضیح و تبیین میگردد،و اگر در باره طبیعت و پدیده های آن سخن میگوید، تعبیراتش به گونه ای است که از زاویه خاص ارتباط با خدا، از آنها سخن میرود و هدف آن نیست که بگوید جهان چگونه است و واقعیت چیست !
او نه سخن علمی میگوید و
نه سخن فلسفی میگوید و نه سخن هنری و زیباشناسانه میگوید و نه از فلسفه اخلاق سخن میگوید،بلکه او فقط از زاویه ارتباط پدیده ها و بخصوص انسان با خدا حرف میزند.
بنابراین، ،آدمی لزوما به خاطر دارد که غیر از ساحت ارتباط با خدا،دهها رابطه و دهها مواجهه دیگر با پدیده های جهان داشته و در پیش خواهد داشت و هر رابطه ای که انسان با امور دیگر دارد، از زاویه خاصی این رابطه برقرار میشود، لذا منطقی و میسور نیست که آدمی تمام روابط خود با پدیده ها را از زاویه‌ای" ارتباط با خدا "،جستجو و تبیین نماید.
چرا؟
چون قرآن یک متن است و موضوع واحدی را تعقیب میکند و موضوعات دیگر،اگر به هر مناسبتی مورد تصریح یا اشاره قرآن قرار میگیرد،فقط جهت بهتر بیان کردن رابطه با آن موضوع اصلی(خدا ) است، این سخن به معنای آنست که موضوعات مختلف زندگی انسانی، علم،فلسفه،و......هر یک مستلزم نگاه خاص از زاویه خاصی هستند و قرار نیست که قرآن در هر موضوعی سخن اول و آخر همه چیز را بیان کند،این درحالی است که عده ای از مسلمانان در طول سده ها ، به امید کشف راه حلها ی
مسئله های گوناگون، به قرآن رجوع کرده اند و در نهایت به راه حل نرسیده اند،این افراد غالبا موضوعی را مورد جستجو در قرآن قرار داده اند،مثلا موضوع "انسان در قرآن" ، خانواده در قرآن، سیاست در قرآن، جامعه شناسی در قرآن،و.......
اِشکال اساسی چنین پژوهش هایی این است که با پیش فرض اینکه اساسی ترین و اصولی ترین و کامل ترین حرفها در باره این موضوعات در قرآن وجود دارد، زاویه انحراف بزرگی را نسبت به فهمِ واقعیتِ قرآن،به وجود آورده اند،در صورتیکه قرآن فقط از زاویه ارتباط با خدا موضوعات را مطرح میکند.
چون ابعاد روابط و ارتباطات انسان از یک سنخ نیستند
انسان ساحتی دارد بنام ساحت ایمان،پرسشهایی از این ساحت بر میخیزد که از قبیل این پرسشها:
منشاء هستی من چیست؟
آیا مرگ پایان موجودیت انسان است؟
این پرسشها و مساعی انسان برای یافتن پاسخی قانع کننده برای چنین پرسشهایی، از ساحت ایمان یا ساحت دینی او نشات میگیرد.
این ساحت، انسان را وا میدارد که مناسبات و ارتباطی بخصوص با منشا هستی برقرار کند،اما این تنها ساحت وجودی انسان نیست،ساحتهای دیگری و ارتباطات و مواجهه های دیگری که از سنخ ساحت ایمان نیستند،در آدمی وجود دارد و در طول تاریخ این ساحتها خود را در قالب علم ورزی، فلسفه ورزی،هنرورزی،اخلاق ورزی نشان داده است

برداشتی از درسگفتار زبان استاد مجتهد شبستری جلسه ۲۹
محمود اصغرپور


انتشار مجموعه خلاصه درس گفتارهای فلسفه زبان با ذکر منبع، بلامانع است.

#هانی_HANI
فلسفه زبان
قسمت پنجم
بخش ۵
ویژگیهای زبان ایمان

_مهمترین ویژگی سخن ورزی ایمانی،"روایت گونگی" سخن است،به این معنا که راوی ،با حوادث و اتفاقاتی مواجه شده است که اجزای متفاوتی دارد، و این اجزا،هیچ گونه رابطه طبیعی و منطقی با یکدیگر ندارند، ! از این روست که سلسله حوادث متفرق و غیر مرتبط به هم در روایتِ راوی نمایانده میشوند!
درست مثل گزارشگر رادیویی که جشن یا همایشی را گزارش میکند که بین تکه های مختلف این گزارش،ربط منطقی و ربط طبیعی وجود ندارد. (من هم اکنون در سالن همایش فلان هستم و مقدمات ورود مهمانان فراهم شده است،هم اکنون فلان مقام حکومتی از اتومبیل پیاده شد،وارد سالن اجتماعات گردید،مستقیما به جایگاه سخرانی رفت،سخنان خود را اینگونه آغاز کرد،در هنگام ورود ایشان به سالن،عده ای بر علیه او شعار میدهند،دخالت نیروهای انتظامی را میبینیم، علی رغم جو موجود،نامبرده پشت تریبون قرار گرفت،با نام خدا سخنان خویش را آغاز کرد)
بین تکه های مختلف این گزارش نه ربط طبیعی وجود دارد و نه ربط منطقی!
منظور از ربط طبیعی آنست که اگر جمله ای با این مضمون گفته شود: هم اکنون هوا ابری است، احتمال بارش باران وجود دارد.
جمله دوم معلول جمله اول است،یعنی اگر هوا ابری است،احتمال بارش باران در پی تراکم ابرها به وجود میآید،یعنی رابطه طبیعی بین ابر و باران هست.
رابطه منطقی،بین دو جمله،یعنی ما در مقام فکر و اندیشه نتوانیم جمله اول را بدون وجود جمله دوم در نظر بیاوریم .

درسخن روایتی کسی میتواند معنایی از این داستان بدست آورد که از ابتدا تا انتهای آن را گوش کند،وقتی همه آن را گوش کرد،معنایی به ذهنش متبادر میشود،این معنا نه معنای جمله اول است،نه معنای جمله دوم و نه معنای جمله های دیگر است،بلکه معنای این روایت است که از راوی میشنود،یعنی میشنود که راوی تحت تاثیر اتفاقاتی است که این اتفاقات اجزایی دارند و هدفی را دنبال میکنند و راوی،بیان کننده کل ماجرایی است که با آن مواجه شده است

.
_در توضیحات قبل اشاره کردیم که نوعی "کِشندگی" در ماهیت سخنان ایمانی وجود دارد،به این معنا که خطاب، به گونه ای است که آدمی خود را مخاطب مستقیم آن سخنها به حساب میآورد.
_ویژگی دیگری که سخن ایمانی را از سایر سنخهای دیگر سخن ورزی متمایز میکند،
اینست که در این سخنان به موضوعاتی از قبیل منشاء پیدایش انسان،سرگذشت انسان و سرنوشت نهایی زندگی انسان ،سخن به میان میآید، و سخنی که از چنین افقهای وجودی، پرده بر میدارد،خود به خود جذاب و کِشندگی دارد.!
_ویژگی دیگر سخن ورزی ایمانی، آن است که زمان،زمان شفا یافتگی و درمان دردها و رنجها است،در زبان ورزی ایمانی،زمان، تلخ و ناگوار نیست،احساس شفا یافتگی و هدایت یافتگی در اظهارات راوی بیان می شود، کسی که ایمان خود را روایت میکند ،در لحظه روایت احساس شفا یافتگی و هدایت یافتگی میکند .

_یکی دیگر از ویژگیهای زبان ایمان، آنست که راوی ایمان، واژگان و تعبیراتی را به کار میگیرد که آن واژگان،ورای عالم انسانی را نشانه گرفته اند و به نوعی ما ورا عالم انسان را نشان میدهند،دلیل چنین سخن ورزی، آنست که راوی ایمان، به خارج از خود پرتاب میشود و اینگونه کلمات و تعبیرات،پرتاب شدگی از خود به عالم بیرون را نشان میدهد.


برداشتی از درسگفتار زبان استاد مجتهد شبستری،جلسه ۲۶

محمود اصغرپور


#هانی_HANI
فلسفه زبان
قسمت پنجم
بخش ۴

زبان ایمان

مفهوم ایمان از شیوه سخن گویی شخص مومن فهمیده میشود، ایمان مقوله ای است که با معنا کردن لغت ایمان،و یا تعریف کردن منطقی این مقوله، بدست نمیآید،مفهوم ایمان را کسی میفهمد که آن تجربه را تجربه کرده باشد،الا ایحال برای تقریب ذهن به مفهوم ایمان، برسی سخنان کسانی که به نوعی منشاء سخنهای ایمانی بوده اند،ضروری است. مثلا قرآن شیوه سخن گویی پیامبر اسلام است که از طریق آن،ایمان خود را اظهار نموده است.
در قرآن تعبیر ایمان،به صورتهای متفاوت آمده است،از برسی تعبیراتی که همراه واژه ایمان ذکر شده اند، به این نتیجه رسیده ام که : تعبیر ایمان در جاهایی
به کار رفته است و برای شناسایی مقولاتی استعمال گردیده است که انسان از طرق معمول و مرسوم (تعقل،تفکر،تعلیم و تجربه و آزمون علمی)
به آنها دسترسی ندارد و راه شناخت آن و راه شناخت آنها به کلی بسته است!
مقولات و مفاهیمی مثل:خدا،کتاب،نبوت، ایمان،ملائک،قیامت،آخرت.
به تعبیر دیگر،مقولات نامبرده،قلمرو یا عرصه،یا انتزاعیاتی هستند که راه دسترسی انسان به آن عرصه ها گشوده نیست،یعنی دانستنی نیستند که از رهگذر تکاپوی فکر،عقل،تجربه و آزمون،دانسته شوند.!
بنابر این، در پیش روی انسان، راهی برای درک آنها نیست،مگر اینکه کسی از وجود انها خبری بدهد،و یا، آن مقولات خود را به آدمی نشان دهند.
ایمان، یکی از مقولات غیر قابل دانستن است که در قرآن دهها بار استعمال گردیده است.
گاهی در آیات قرآن چنین میخوانیم:
"یا ایها الذین آمنوا......
"آمِنو بالله و رسوله.....
"ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات و......

در یک جا تعبیری همراه واژه ایمان آورده شده است که دلیلی بر ایمان آوردن شخص پیامبر است،(و ماکنت تدری ماالکتاب و لا الایمان )"و تو اصلا خبر نداشتی که کتاب چیست و ایمان چیست "
واژه "تدری " به معنای بی خبری مطلق است،اگر گفته شود، تو نمیدانستی کتاب و ایمان چیست، تعبیر را تحریف نموده ایم،چون واژه ندانستن، به حیطه و مقولاتی
اختصاص دارد که از لحاظ فلسفی امکان دانستن آنها فراهم باشد،یا اینکه روزی برسد که آنها دانسته شوند.
آیا ! مقولاتی از قبیل:الله،معاد،نبوت،ملائک و......را میتوان درک کرد؟ و آیا، امکان دارد، اگاهی انسانی در روند تکاملی خود،به مرتبه ای برسد که آن مقولات به حیطه آگاهی او در آیند؟
صراحت آیه مربوط به ایمان آوردن پیامبر،هر گونه تفسیر و تاویل را سلب میکند،آیا این مسئله، گویای رخ نمایاندن قلمرو ایمان به شخص پیامبر نیست؟
پس ایمان به سراغ پیامبر آمد و خود را نشان داد و او نیز پذیرفت و اعتراف کرد ،و شیوه سخن ورزی او نیز نشان میدهد که در چنگال نیرویی قرار گرفته است،و مات و مبهوت افعال خدا در آینه پدیده های هستی است!
حوادث و رویدادهای نامنظم و پی در پی،در آن قلمرو، یا زیست جهان وحیانی،برای شخص پیامبر اتفاق می افتد و او هم به تبعیت از چگونگی رخ نمودن حوادث،زبان به روایت آنچه میگذرد،باز میکند! و قرآن، روایتی از کیفیت مواجهه شخص نبی با زیست جهان وحیانی است که هم این حوادث را میبیند و هم به سبک ویژه ای (روایت )بیان میکند.
او نه سخن فلسفی میگوید تا مقدماتی عقلی را در کنار هم نهد و نتیجه ای استدلالی بگیرد! ، نه سخن اخلاقی میگوید تا گفته باشد چه چیزی خوب و چه چیزی بد است!،او نه شعر می سراید که محتوی سخنش از ماده تخیل شکل گرفته باشد! و نه سخنی ادبی و هنری میگوید تا معطوف بر "زیبایی "
و فصاحت و بلاغت باشد!!
او، از ایمان سخن میگوید، او قصد ندارد که جمله های خبری را به زبان آوردو مثلا بگوید که جهان چیست و از چه تشکل یافته و چگونه کار میکند،بلکه او تجربه خود را از آنچه میبیند و از آنچه در افق دیدگاهش قرار گرفته، بیان میکند، او میبیند که" مرده از زنده بیرون میآید و زنده از مرده بیرون میآید " و او می بیند که دانه از زمین در حال روییدن است و این خداست که دانه را میرویاند و تجربه میکند که این خداست که باران را فرو می فرستد و او میشنود که " هر آنچه در آسمانها و زمین است ستایش و تسبیح خداوند میکنند " ،یعنی تجربه ایمانی خود را اظهار میکند.
به تعبیر دیگر،پرسپکتیو خود را از تماشای حوادثِ رخ نمودهِ فی الحال
در زیست جهان وحیانی، اظهار میدارد.
و قرآن،وصف گفتاری تجربه ایمانی اوست .

برداشتی از درسگفتار زبان استاد مجتهد شبستری ،جلسه ۴،۲۶،۲۷

محمود اصغرپور

#هانی_HANI
ادامه مبحث زبان ایمان
از قسمت پنجم
بخش ۳

اگر کتابهای تاریخی را که در باره تفسیر قرآن نوشته شده،باز کنیم، عبارت کلیشه ای "فلان کس گفت و فلان راوی از قول فلان صحابه گفت " که شان نزول فلان آیه کدام حادثه بوده است " و یا لغات و کلمات و ترکیبات استعمال شده در آیات قرآن، بر چه معنایی دلالت دارند،!؟ اینها ما را به جایی نمی رساند،چنانچه طول تاریخ اسلام مشحون از چنین روایتها و تفسیر هاست،و منشاء همه انشعابات مذهبی و تولد فرقه ها و مسلکها و مشربهای فقهی و کلامی و فلسفی و در نتیجه توقف و ایستایی در حرکت تاریخی را سبب گردیده و این عقاید مذهبی و فرقه ای و فقهی، بی آنکه بخواهند یا نخواهند،منشاء جنگها و خون ریزیها، تحت عناوین مقدس ایده مذهبی بوده اند.
بنا بر این، زبان سمبلهای دینی، الزاما زبان ایمان نیست، و زبان نهادهای دینی لزوما زبان ایمان نیست !
پس اگر کسی گفت دین چنین گفته است ،باید از او پرسید "دین چنین گفته است یعنی چه "؟
یعنی دانش فقه دینی چنین گفته است؟
یا دانش کلام دین چنین میگوید؟
یا فلسفه اسلامی چنین میگوید؟
لذا،جمله "دین چنین میگوید " تعبیر مبهمی است.
و همین طور است وقتی کسی میگوید:اسلام چنین گفته است !
یعنی اسلام بعنوان یک دین چنین میگوید!
پس این جمله هم ابهام دارد، پس در قبال این جمله باید پرسید که:آیا انهایی که به نام اسلام سخن میگویند،چنین گفته اند؟اگر منظور جمله اسلام چنین میگوید،سخن همانهایی باشد که به نام اسلام حرف میزنند ! در پاسخ باید گفت که آنها حرفشان یکی نیست و هر کدام با دیگری متفاوت سخن میگویند،پس کدام گوینده اسلام میگوید که اسلام چنین گفته است؟
اگر منظور از "اسلام چنین گفته است " کتابهایی باشند که در قلمرو مسلمانان پیدا شده اند،باید پرسید آن کتابها حامل
دانشهای دینی هستند که هر کدام از این دانشها دیدگاه متفاوتی با دیگری دارند،در فقه چیزهایی هست،در کلام چیزهایی هست و در فلسفه اسلامی چیزهایی هست و در کتب تفاسیر و احادیث چیزهایی هست. پس این جمله "اسلام چنین گفته است" گنگ و مبهم است.
اما اگر کسی گفت: من میخواهم برای شما از آنچه پیامبر اسلام به آن دعوت کرد سخن بگویم یا مطلب بنویسم،این را میتوان پذیرفت ،چون یک سخن مرزبندی شده و دارای چهارچوب منطقی است.

#هانی_HANI
📖 مسافر

🔹بگذار جهان خود را در برابر چشمانِ دلت بگشاید،
بگذار گل تو را فریب دهد، بگذار عشق تو را تسخیر کند!
بگذار زندگی هر چه را میخواهد بر جانت جاری کند!
می‌دانم، میدانم خطر خواهی کرد،
آری، خطر!
میدانم زندگی مالامال از خطر است.
لحظه ها همیشه پر است از حیرت،
از هیبت، از عظمت،
جان خویش را به لحظه ها بسپار! بگذار به هر کجا می‌خواهند تو را تبعید کنند!
در‌ِ درگاه دلت را بگشا، بگذار از دریچه اش آه کودکی به گوشت رسد، بگذار شکوفه ی گلها میزبانت کنند به شکفتن!
صدای جویبارها را میهمان جانت کن،
ناله های بلبل بی جفت را آهنگ غربت خویش کن!
بتراش، رسوب های نیرنگ نشسته بر تنِ نحیفت را!
بتکان، بارِ سنگینِ خباثت را از دوش وجدانت!
بگذار آب با تو سخن بگوید،
بگذار نسیم نوازش دهد صورتِ سیلی خورده ات را!
ای آواره ترین مسافر، بگذار هر سخن نگفته ای برایت به گفتن در آید!

«حمزه میرسالاری»


#هانی_HANI
...ادامه قبل

با مریدان آن فقیر محتشم
با یزید آمد که نک یزدان منم

گفت مستانه عیان آن دوالفنون
لا اله الا اَنا ها،فعبدون

چون گذشت آن حال گفتندش صباح
تو چنین گفتی و این نبود صلاح

گفت این بار ار کنم من مشغله
کاردها بر من زنید هر دم هله

حق منزّه از تن و من با تنم
چون چنین گویم بباید کشتنم

چون وصیت کرد آن آزاد مرد
هر مریدی کاردی آماده کرد

مست گشت او باز از آن سغراق زفت
آن وصیتهاش از خاطر برفت

نقل آمد عقل او آواره شد
صبح آمد شمع او بیچاره شد

عقل چون شحنه ست چون سلطان رسید
شحنه بیچاره در کنجی خزید

عقل سایه حق بود،حق آفتاب
سایه را با آفتاب او چه تاب؟

چون پری غالب شود بر آدمی
گم شود از مرد وصف مردمی

هرچه گوید آن پری گفته بود
زین سری،زان آن سری گفته بود

چون پری را این دم و قانون بود
کردگار آن پری خود چون بود؟

اوی او رفته پری چون او شده
تُرک بی الهام تازی گو شده

چون به خود آید نداند یک لغت
چون پری را هست این ذات و صفت

پس خداوند پری و آدمی
از پری کی باشدش آخر کمی

عقل را سیل تحیّر در ربود
زان قوی تر گفت که اول گفته بود

نیست اندر جبه ام الا خدا
چند جویی بر زمین و بر سما

آن مریدان جمله دیوانه شدند
کاردها بر جسم پاکش میزدند

هر که اندر شیخ تیغی میخلید
بازگونه از تن خود میدرید

یک اثر نه بر تن آن ذوالفنون
وان مریدان خسته و غرقاب خون

هر که او سوی گلویش زخم برد
حلق خود ببریده بود و زار مرد

وان که او را زخم اندر سینه زد
سینه اش بشکافت و شد مرده ابد

وان که آگه بود از آن صاحب غِران
دل ندادش که زند زخم گران

نیم دانش دست او را بسته کرد
جان بِبُرد الا که خود را خسته کرد

روز گشت و آن مریدان کاسته
نوحه ها از خانه شان برخاسته

پیش او آمد هزاران مرد و زن
کای دو عالم درج در یک پیرهن!

این تن تو گر تنِ مَردُم بُدی
چون تن مردم ز خنجر گُم شدی؟

با خودی با بی خودی دو چار زد
با خود اندر دیده خود خار زد

ای زده بر بی خودان تو ذوالفقار!
بر تنِ خود میزنی آن هوش دار

زان که بی خود فانی است و ایمن است!
تا ابد در ایمنی او ساکن است

نقش او فانی و او شد آینه
غیر نقش روی غیر آنجای نه

گر کنی تُف سوی روی خود کنی
ور زنی بر آینه بر خود زنی

ور ببینی روی زشت آن هم تویی
ور ببینی عیسی و مریم تویی

او نه اینست و نه آن،او ساده است
نقش تو در پیش تو بنهاده است

چون رسید اینجا سخن لب در ببست
چون رسید اینجا قلم در هم شکست

لب ببند ار چه فصاحت دست داد
دم مزن والله اعلم بالرشاد.


ما هم اکنون در لحظاتی که این اشعار مثنوی را میخواندیم، چه کار میکردیم؟
شاعر چه کار میکرد؟و ما چه میکردیم؟
همه ما روانه شده بودیم به دنبال شاعر!
هر بیتی که میخواندیم، پرده ای از افق جدید به روی ما گشوده میشد!
شاعر دست ما را گرفت و با خود به جاهایی برد و هر صحنه ای که تماشا کردیم و لذت بردیم،آخرش احساس میکنیم که از هزاران فقط یکی نشانمان داد.
اینست که سنخ اینگونه سخنان،خطاب دارند،و تسلیم می طلبند و افق را باز میکنند. اکنون این اشعاری که خواندیم،انواع پرسشها در ذهن ما جولان میدهند، که یعنی چه؟آنجا چه صحنه و چه ساحتی بوده است؟آیا واقعا چنین حادثه ای اتفاق افتاده است یا نه؟ و .......
ما نمیدانیم که چنین حادثه ای اتفاق افتاده یا نه،و نمیدانیم که این گفته ها مطابق با واقعیت است یا نه! اما لحظه هایی که با خواندن این اشعار سپری نمودیم، لحظه های پر احساس و هیجانی و شگفتی ساز و پرسش بر انگیز بودند، در واقع حقیقتی به صورت نمادین تصویر میشود،که آن حقیقت ما را
رها نمیکند.

(برداشتی از درسگفتار زبان
استاد مجتهد شبستری
جلسه ۲۲)
محمود اصغرپور


#هانی_HANI
فلسفه زبان
قسمت چهارم
بخش ۴
در قسمت سوم بخش ۸ سلسله گفتارهای فلسفه زبان،گفته شد که جایگاه معنا در بافت زندگی اجتماعی و فرهنگی جماعتی است که با یک سیستم زبانی سخن میگویند، اما باید توجه داشت که این ویژگی مختص معانی تحت الفظی واژگان و جملات است،یعنی سخنهای ساده و بدون پشت صحنه عمیق،جایگاهشان در بین الاذهان(بافت اجتماعی و فرهنگی )است.
اماجایگاه معنای سخنهایی که پشت صحنه عمیق و گسترده دارند، در کجاست؟

معنا را در کجا باید جست؟
آیا معنا در ارتباط میان الفاظ وکلمات با یکدیگر است؟
آیا دربافت فرهنگی جامعه است؟
آیا در بیرون از انسان است؟
آیا درون انسان است؟
همه ما میدانیم که سخنهایی وجود دارند که دارای پشت صحنه عمیق و گسترده اند، معنای اینگونه سخنها در کجاست؟ معنا هست و وجود دارد، وقتی سخنی اظهار میشود و مخاطبی میشنود، به محضِ اظهار شدن سخن،معنا ایجاد یا انتقال می یابد ،بنا بر این، معنا در درون گوینده سخن یا نویسنده است .
چرا؟
چون ماهیتِ سخن گفتن، اظهار کردنِ خویش است،آشکارگی درون است. سخنی که اصالت دارد، درونیات را آشکار میکند،و آن سخنی که اصالت ندارد،یعنی درون را اظهار نکند،یاوه گویی،یا حرِف مفت است. پس، برای فهم لایه های مختلف معنا،باید راهی به درون گوینده، یا نویسنده باز کنیم، چون مخزن معناها در درون گویندگان سخنها است.
بنابر این، معنای گفتارها را در کتاب لغت جستجو نمیکنند، و همچنین معنای سخن را نباید در ارتباط کلماتی که کنار هم چیده میشوند و عبارتی را می سازند،جستجو کرد!
اینهافقط یک معانی سطحی را به مخاطب منتقل می کنند،اما عمق و گستره معناها در درون گویندگان است.


#هانی_HANI
دنباله متن:
و چنین هنجاری، هیچ مفهومی به همراه ندارد و فقط "آشفتگی مفهومی " برای مخاطبین به دنبال دارد.
این،اوج از خود بیگانه شدن زبان دین است.
_عامل دیگری که سبب از خود بیگانگی زبان دینی است،کالایی شدن محصولات زبان دینی، یعنی محصولات دینی، به شکل کالا فروخته شود،و گاهی همچون بازار بورس یا بازار سرمایه، رقابت بین فروشندگان به شدت بر پا میشود، تعبیر مناسبتر چنین وضعی "دین فروشی "است.
_ عامل دیگر از خود بیگانگی زبان دینی آن است که راهنمای دینی،تابع خواسته های مریدان شود،تا مریدان از اطراف او پراکنده نشوند، بر همین اساس جلب رضایت مریدان مهم است نه هدایت آنان.!
_قطع ارتباط زبان از گذشته و آینده خویش، مهمترین عامل از خود بیگانگی زبان است،به این معنا که محتویات ومعانی و عناصر کمی و کیفی هر زبانی ،بدون اعتنا به فهم مقدمات و زمینه های بروز آن در گذشته ،و بدون اعتنا به چگونگی اتصال معانی زبان در وضعیت آینده ،مطرح شود!
مثال: برای مطالعه یک مقاله ۵۰ صفحه ای،هیچ منطقی نمی پذیرد که از صفحه ۲۵ به خواندن آغاز کنیم،بلکه از عنوان جلد کتاب و نام نویسنده و مقدمه نویسنده یا مترجم شروع به مطالعه کنیم ،درست و منطقی است.

تلخیص از درسگفتار زبان استاد مجتهد شبستری،جلسه ۱۹
محمود اصغرپور


#هانی_HANI
...ادامه متن

روایت چیست

خبر نگاری را در نظر آورید که گزارشی زنده، از یک همایش سیاسی یا فرهنگی گزارش میکند.
او گزارش خود را اینگونه آغاز میکند! بینندگان و یا شنوندگان عزیز،من سعیدی خبر نگار واحد خبر،هم اکنون در جلوی درب ورودی سالن همایش دانشگاه فردوسی هستم،مردمان بی شماری به انگیزه شرکت در همایش ،اینجا جمع شده اند،و همه چشمها به درب ورودی دوخته شده است،تا سخنران همایش دکتر زیدی وارد شوند،هم اکنون دکتر زیدی به اتفاق تنی چند از مقامات دانشگاه وارد شدند ،و دکتر زیدی بر روی صندلی شماره ۱۰ همایش نشستند،همزمان با ورود ایشان،عده ای از جمعیت در ضلع غربی سالن بر علیه دکتر زیدی شعار میدهند، و نیروهای امنیتی نیز به موضوع ورود کرده و سعی میکنند،امنیت همایش را اجرا نمایند،جمعیت شعار دهنده با خشم و عصبانیت در حال ترک سالن هستند. در این لحظه مجری برنامه از دکتر زیدی درخواست کردند که جهت اجرای سخنرانی پشت تریبون قرار بگیرند،
شنوندگان عزیز هم اکنون دکتر زیدی به سمت تریبون حرکت کردند تا به ایراد سخنان خود بپردازند،ایشان سخن خود را اینگونه آغاز میکند،بسم الله الرحمان الرحیم،موضوع صحبت من در این جمع پیرامون مسائل و مشکلات جاری در هنگامه انتخابات ریاست جمهوری پیش رو است. و............
این شیوه سخن گفتن یاگزارش نوشتن ،کاملا روایت گونه است،به آن جهت که جملات هر قسمت ظاهرا ربطی به جملات بعدی یا چند جمله بعد ندارد.
مثلا :سخنران در صندلی شماره ۱۰ نشست،میتوانست گفته نشود و یا سخنران در صندلی ۲۰ بنشیند و گزارشگر بگوید،سخنران بر صندلی ۲۰ نشست،یا شعاردادن عده ای بر علیه سخنران،میتوانست در گزارش ذکر نشود و امکان داشت برعکس،عده ای بر ای تشویق سخنران شعار بدهند،نه بر علیه او.یا این گزارش میتوانست دخالت نیروی امنیتی را نیاورد و.........
میبینیم که ویژگی روایت بودن یک سخن یا یک متن، هیچگونه امر یا نهی یا تمنا یا آرزو یا تشویق یا تهدید یا تطمیع ،را متوجه شنونده و یا خواننده نمیکند،خبر نگار یک گزارش از آنچه تجربه زنده اوست،به دیگران منتقل میکند،هیچ اجباری هم در گوش کردن به چنین سخنانی وجود ندارد،اما کسی میتواند به معنایی از رویدادهای این همایش دست یابد که از اول تا آخر این سیر گزارش را تعقیب کند و بفهمد که چه چیزهایی روی داده است و هدف از برگزاری چنین همایشی چه بوده است.
ویژگی دیگر روایت آنست که به طریقی و به شیوه ای سخن میگوید که انسانها را به دنبال خود میکشاند،یعنی اگر چهار جمله از گزارش خبرنگار را گوش کنیم،سعی میکنیم به گوش کردن ادامه دهیم تا ببینیم آخر داستان بالاخره چیست.
اکنون از شش هزارو چهارصد و اندی آیه قرآن،بیش از ۵۰۰۰ آیه اش از سنخ روایت است،وتقریبا هزارو چهارصد آیه دیگر سنخ سخنانشان توصیف صفات خداوند و دستورات و احکام است .
آیا نمیتوان ادعا کرد که قرآن یک کتاب روایت است؟ وروایت هم، لزوما به این معنی نیست که هر چه در آن گفته شده حرف آخر و فصل الخطاب است و حتما مطابق با واقع است!

(برداشتی از درسگفتار زبان، استاد
مجتهد شبستری، جلسه ، ۲۸،۲۷،۴،۳،۲)

محمود اصغرپور

#هانی_HANI
Ещё