#طومار_شیخ_شرزین #حیاط_ومجلس_تحقیق_روز_خارجی_وداخلی[گذشته]
در حیاط کتابخانه صحافان و وراقان و رنگسازان کار میکنند اما به واقع گوششان به همهمههاست. از پشت شیشههای دریچهها تصویرهای دوری از درون دیده میشود. عالمان برخی آرام و محتاط، اما بیشتر خشمگین و غوغاگر و بیتاب. برخی بر
#مصطبهها نشسته و برخی ایستاده یا بیقرار.
#شیخ_شامل: عقل را شبیه کرده است به درختی که از آن شاخ و برگ و میوه و سایه حاصل است، و از این رو دارنامه صفت خرد است و آنچه بدان باز بسته است.
#شیخ_مقبول: [سرسخت] و گویند طعنهای است به «بارنامه ی» این بنده که آداب تشرف دربار و بارگاه اولیاء.
#شیخ_تائب: [بر کرسی برتر] مارا غرضی با کس نیست. تنها به فرمان شخص ایشان کنکاش میکنیم که آیا این تصنیف از مردی تابع است یا منکر؟
#سالم: [ازجا میپرد] این کار به دقت صورت گرفت، و آنچه خلاف است با تعلیمات مدارس سلف در آن به کرات یافتیم!
#اطاق_انتظار_ادامه_[گذشته]
شرزین به طرف در بازشده پس پس میرود؛ استاد آخرین سفارشها را به او میگوید.
#استاد: من جای تو بودم سکوت میکردم، یا عذر گناه میگفتم. شرزین پسر روزبهان، زندگی تو اینک به موئی بسته!
#تالار_تحقیق_ادامه[گذشته]
شرزین بر یکی کرسی در میان نشسته و دیگران گرد او برخی ایستاده و برخی نشسته بر مصطبهها. استاد ایستاده میان جمع و نگران.
شیخ مقبول کتاب به دست پیش میآید.
#شیخ_مقبول: پسر روزبهان بگو آیا هرگز در کتب سلف نگریستهای؟
#شرزین:[عرقریزان] بسیار.
#شیخ_مقبول: تا رد کنی؟
#استاد: تا بیاموزد.
#شرزین: تا بدانم.
#شیخ_مقبول: [کتاب را بالا میبرد] رد معلمان![به او نزدیک میشود] با رد معلمان چگونه کتاب از احوال آدمی فراهم کردی؟
#شرزین: احوال آدمی را از نگریستن در احوال آدمی دانستم. مرا پدری بود و مادری و خویشان و همسایه، و آنان همه آدمیان بودند.
#شیخ_مقبول: آیا
#کناس و
#خباز و
#مقنیاند مأخذ این اراجیف؟ و آنان از بزرگان و اولیاء به حقیقت نزدیکترند؟
#شیخ_غالب: [بیتاب] چه جای حجت و جدل؛ این نااهل کتابی در علم جهالت نوشته است. اگر حاصل اینهمه رد بوریحان و بوعلیست پس پاره کنید این کتاب
#مستطاب را!
#شیخ_مقبول: از کدام جرگهای؟
#شیخ_سالم: چرا در ترقیم این صفحات از عُقَلا دلالت نخواستی؟
#شیخ_تائب: [از جا میپرد] چگونه ثابت میکنی درختیست ماننده بر خرد، ریشههای آن در اعماق زمین و تارک آن بر آسمان برین، و ما در سایهی آنیم نه در سایهی لطف کردگار؟
#شیخ_مقبول: چرا خاک سوزنده نیست و باد را در کوزه نمیکنند، آتش را چرا نمیکارند و چرا آب سر بالا نمیرود؟
#شیخ_غالب: باید ثابت کنی همه از خرد است و نه ارادهی حضرت باری، و چون ثابت کنی کفر خویش ثابت کردهای!
#استاد:[میکوشد آن وسط صدای خود را برساند] خرد خاصهی آدمی است نه جماد و گیاه و حیوان؛ در کتاب بنگرید!
#شیخ_شامل: گفتهاید همه یکسانند، و اگر مردان شمشیر زنند و زنان دوکنشین از آن روست که آنان مشق شمشیر میکنند و اینان مشق دوک. گفتهاید اینها همه از ممارست است و نگفتهاید ناشی از ذات خلقت! [فریاد میکند] درست است؟
#شرزین: آری اینها همه از تمرین است؛ جلاد تمرین سر بریدن میکند و تیرانداز تمرین تیراندازی، کفاش بسیار کفش میدوزد تا استاد شود و
#رسام همینگونه، اگر دستی را ببندی بیهنر میماند و این گناه آن دست نیست، گناه آنست که تمرین بستن کرده. و شما بسیار تمرین میکنید تا کسی را اندیشه بر زبان نرسد، شما که اینک بر خون من دلیرید، و بسیاری تمرین نیزه میکنند تا شما را که تمرین فریاد میکنید بر من چیرگی دهند، و من تمرین مرگ میکنم!
#شیخ_مقبول: میشنوید؟[به استاد] این شاگرد تو به لباس علم درشتی کرد!
#استاد: بدا به حال من[پیش میآید خشمگین] نمیشود یکچند زبان درکشی؟
#شرزین: [دست او را میگیرد] جمیل را به شما سپردم، و روزبهان پسرم.
#استاد: [پچپچکنان] من جای تو بودم سکوت میکردم؛ آسمان پسر مهربان ری کناری را به یاد آر!
#شرزین: [نفس بریده] صدایش هنوز در گوشم است!
آن طرف میان عالمان یکی را که غش کرده باد میزنند. دودستگی و هیاهو و ولوله میان جمع؛
شیخ تائب خشمگین پیش میآید.
#شیخ_تائب: جواب بده؛ چرا در پنجره نیست و پنجره در، چرا دایره گرد است و چهارگوشه چهارگوش، چرا سهشنبه قبل از چهارشنبه است، چرا دو در دو میشود چهار و نه پنج، چرا ما به جای پا بر سر نمیرویم، چرا بیماری مسری است و سلامتی مسری نیست؟[فریاد میزند] آیا جز به حکم پروردگار؟
#مصطبه: سکو تخت، میکده
#کناس: رفتگر
#خباز: نانوا
#مقنی: چاه کن
#مستطاب: خوش و نیکو، پسندیده
#رسام: نقاش
#کافه_فلسفه_هانی @Kafefalsafehaniکانال موسسه هانی:
➡@HANIcompani#HANI #هانی