HANIcompany{Hamrahan Andishmandan va Noavaran Iraniyan}

#خامه
Канал
Логотип телеграм канала HANIcompany{Hamrahan Andishmandan va Noavaran Iraniyan}
@HANIcompanyПродвигать
183
подписчика
299
фото
119
видео
592
ссылки
@conferencehani کانال کنفرانس های هانی
🔼

#اطاق_چفتی_روز_خارجی_گذشته

شرزین خود را به پشت پنجره‌ی آهن‌پوش می‌رساند و می‌کوشد حیاط را بهتر ببیند و صداها را بهتر بشنود. از نگاه او حیاط کتابخانه.

#حیاط_ادامه_[گذشته]

از اطاق شور عالمان به حیاط می‌ریزند. صحافان و وراقان که در حجره‌ها چشم انتظار نتیجه بودند از جا برمی‌خیزند. صداهای درهم شونده‌ی سخن‌گویان. قالی پهن می‌کنند و نشانه‌هایی از تشریفات ورود به زودی سلطان.

#شیخ_طائف: ده بار گفتم و نشنیدید؛ جای چنین رساله در گنج آثار بوعلی خالیست. عجب نیست که استاد برترین، سخن آخر واپسین رساله را نهاده باشد.

#شیخ_ضابط: راست بخواهی من از همان آغاز در آن نشانه‌هایی از فهم و درایت دیدم.

#استاد: من نیز این بوی کفر که می‌گفتند از آن نشنیدم.

#شیخ_کامل: این خردنامه که آن‌همه بی‌معنی می‌نمود چه نیک در پرتوی این نام عالی معانی بدیع یافته؛ تراکیب نادر، #اسالیب #مستحسن، مفاهیم جزیل.

#شیخ_تائب: این رساله در نظرم جواهری می‌نماید که دیوانه‌ای به خود آویخته بود. آن معانی نغز و لطایف اندیشه که از جوانکی گزافه‌های نامربوط می‌نمود، حالا در نظرم رنگ خرد یافته و چندی از مشکلات لاینحل را جواب گفته. خدای رحمت کناد و در جوار حق بدارد بوعلی رحمت‌الله را.

اشاره می‌کند که بخوانند. شیخ شامل رأی را در دست چپ و کتاب را در دست راست می‌گیرد و کتاب را بالا می‌برد. استاد از میان جمع می‌رود.

#شیخ_شامل: بدانند این رساله ایست نامش «دارنامه» از استاد بوعلی.

#خردمایه: کم‌ارزش
#ماترک: ارثیه
#مهین: بزرگتر
#مسوده: پیش‌نویس
#پیرار: دو سال پیش
#بیاض: سفید، شیرازه‌بندی
#انتحال: به خود منسوب کردن
#شائبه: شک و گمان
#ادراری: مقرری
#خامه: قلم
#رطب: ترو تازه
#یابس: خشک، سخن درهم برهم گفتن
#اسالیب: اسلوب‌ها
#مستحسن: نیکو

#کافه_فلسفه_هانی

@Kafefalsafehani
کانال موسسه هانی:
@HANIcompani

#HANI #هانی
#طومار_شیخ_شرزین

#حیاط_ادامه_[گذشته]

صحافان و وراقان در سکوت گوش می‌کنند. ادامه‌ی صداها از مجلس تحقیق.

#صدای_شیخ_سالم: اگر زبر زیر شود، طفل ابجدخوان را به فلک می‌بندند؛ با او چه کنیم که اگر نکنیم فلک زیروزبر شود؟

#مجلس_تحقیق_ادامه[گذشته]

شیخ مقبول بینی خود را گرفته، و کتاب را با کراهت به سرانگشت دور از خود نگه داشته

#شیخ_مقبول: از این کتاب بوی فلسفه می‌آید[ کتاب را می‌اندازد] بوی زندقه [دست خود را پاک می‌کند] و در لمس آن گمان جرب و برص و جذام و آبله است.

#شیخ_تائب: دارنامه را داری باید کرد و صاحبش را بر آن آویخت!

#دیوان_کتابخانه_ادامه[اکنون]

#صاحبدیوان: [سر برمی‌دارد] این رنگ چیست؟سرخ یا شنگرف؟ [دقت می‌کند] می‌بینم به عمد روی این سطر مالیده‌اند.

عیدی اشک خود را پاک می‌کند؛ بر زانو پیش می‌رود.

#عیدی: شاید بشود آن را به قطره‌ای آب سترد.

انگشت اشک آلود خود را بر آن می‌مالد، اما شدنی نیست؛ سر تکان می‌دهد.

#عیدی: نه!

می‌گیرد برابر نور شمع؛ چنان که نور از پشت طومار بتابد، و به زحمت از ورای رنگ، سطر گم شده را کشف می‌کند.

#عیدی: گوید به خدا، که در راست، هیچ فایده نیست، و من، به دروغی، زندگیم را باز خریدم.

#صاحبدیوان: [طومار را می‌گیرد] به دروغی؟


#مجلس_تحقیق_ادامه[گذشته]

شرزین ترسان و خیس عرق ناگهان فریاد می‌کند.

#شرزین: قربان!

اهل علم که می‌رفتند آرام آرام می‌مانند و درست شنیده یا نشنیده، رو به سوی او برمی‌گردانند.

#شرزین: جسارتاً بشنوید، دارنامه از من نیست!

عالمان حیران یکدیگر را می‌نگرند که ببینند همه یک چیز شنیده‌اند؟

#استاد: [خوشحال] حدس می‌زدم. شنیدید؟ از او نیست!

#شیخ_شامل: [هشداردهنده و خشمگین] اینجا ضمیمه‌ی دوم بارگاه همایونی است و هر دروغی بی‌تکلف مستوجب تنبیه و سیاست!

#شرزین: تکرار مطلب می‌کنم؛ من کی‌ام جز #خردمایه‌ای خط فروش ارزان قلم.

#شیخ_مقبول: یا ستارالعیوب، هرچه این بوالفضول گفت بازیچه‌ست!

#شیخ_سالم: جا دارد شنیده شود!

#شرزین: کتابی بود در #ماترک پدر و #مهین استادم که خدایش در جنان کناد، #مسوده‌ای از استاد بوعلی رحمة‌الله، که به شخص خویش با او سپرده بود تا نسختی کنند، و چون با ایزد تعالی پیوست در کارگاه پدر بنده روزبهان بر آن گرد فراموشی نشست. سال #پیرار مرا بفرمود تا #بیاض کنم و من می‌کردم، تا او نیز بگذشت و از او جز آه و اسف نماند، و من با خود گفتم از من نامی ماند، سرلوحه‌ی کتاب بستردم و نام کمترین خویش بر آن نقش کردم و با خدمت امیر آوردم.

#شیخ_مقبول: پناه بر خدا؛ تو می‌گویی این رساله از بوعلی‌ست؟

#شیخ_شامل: شائبه‌ی #انتحال و خیانت!

#استاد: [خشنود] مقبول‌تر از شائبه‌ی کفر است!

#شرزین: معاش عیال و فرزند را درمانده بودم، و گفتم شاید نواخت و #اداری تازه مقرر فرمایند.

#شیخ_شامل: [خروشان] دبیر ناقص عقلی خواسته در سلک اهل علم درآید؛ هاه پس رساله از بوعلی‌ست. به شما گفته بودم؛ جوانکی خام دست #خامه به دست که خوی تند جوانی در وی افسار گسسته!

#شیخ_سالم: [بی‌طاقت] چه یاوه‌ای! استاد بوعلی آنچه گفت در سنت گفت. در این تصنیف ضعیف نکته‌ای نمی‌بینم که نام وی و سنت را ضایع نگرداند.

#شیخ_تائب: آری، جمعی عالمان که بوعلی را الف تا یاء می‌شناسند تفحص کنند که این رطب و #یابس از وی تواند بود یا نه؟


#دیوان_کتابخانه_ادامه[اکنون]

صاحبدیوان سر از طومار بر می‌دارد. و اندیشناک دو انگشت بر دو چشم می‌برد و می‌مالد. عیدی نگران به او می‌نگرد و دوباره به طومار؛ طومار افتاده بر زمین، که آخر آن در دامن صاحبدیوان است.

#صاحبدیوان: اطاق چفتی؟ کدام یک؟

عیدی رو برمی‌گرداند، به پشت شیشه‌ها می‌نگرد، و با سرانگشت آن سوی حیاط پنجره‌ای را در اشکوب دوم نشان می‌دهد؛ دریچه‌ای تنگ با پنجره‌ای آهن پوش. تصویر نزدیک پنجره. صدای طبل.

🔽