📌 اسطورهشناسی
هدایت و فروغ
🖊 #احمد_ابوالفتحی📎 #صادق_هدایت نشانهشناسیِ خاصِ خودش را دارد. جغدِ او، عینکِ او، کافههای او، سبکِ نوشتاریِ او، پیشگامیِ او، تکافتادگیِ او، کلاهِ او، سبیلِ او، ترسخوردگیِ نگاهِ او و بالاخره خودکشیِ او بخشی از نظامِ نشانهایِ
صادقِ
هدایت را شکل میدهند و همهی اینها در خدمتِ اسطوره ساختن از او هستند.
📎 به قولِ
#آیدین_آغداشلو در مصاحبهاش با بیبیسی دربارهی
#فروغ_فرخزاد، از میان شاعران و نویسندگان نیمه اولِ قرن حاضر اسطورههای فراوانی بیرون آمدند.
هدایت، نیما، شاملو، اخوان ثالث و فروغ فرخزاد از جمله افرادی بودند که نظامِ نشانهای لازم برای تبدیل شدن به یک اسطوره را داشتند.
📎 آنگونه که آغداشلو در همان مصاحبه میگوید اسطورهها امکان تقویت و تداوم و یا افول را دارند. از منظرِ او تداومِ اسطوره نمودِ حقانیتِ آن است و بر همین مبنا فروغ را بهخاطرِ تقویت و تداومِ اسطورهاش میستاید و کمرنگ شدن وجه اسطورهای شاملو را به تلویح نمودِ عدمِ حقانیت او فرض میکند. اما اگر موشکافانه و با یاری ستاندن از چهارچوبِ نظریای که
#رولان_بارت در مباحثِ اسطورهشناسیاش مطرح کرده است به ماجرای اسطوره شدن نگاه کنیم، شاید نتوانیم با آغداشلو چندان همدل باشیم. اسطوره شدن حامل تقلیلِ هستیِ چندین و چند وجهیِ یک پدیده، در قالبِ یک نظامِ نشانهایِ چهارچوببندی شده است. فرآیندِ اسطوره شدن از مسیرِ نامزدایی میگذرد.
📎 بر این مبنا اگر اسطورهزدایی از شاملو در خدمتِ بازگرداندنِ ابعادِ انسانی به این «غول» (عنوانی که سالها از سرنمونهای نشانهایِ شاملو بود) بود باشد، اتفاقی انتقادی رخ داده است. اتفاقی مبتنی بر عقلِ مدرن. اسطورهشناسی از این منظر در خدمت اسطورهزدایی است و از این منظر به گمان من باید اسطورهی
هدایت را «شناخت/ زدود». همانگونه که اسطورهی فروغ را باید شناخت/ زدود.
📎 در ماجرای گفتگوی
#گلستان با بیبیسی که جنجالِ اندکِ مجازیای بهپا کرد، به گمانِ من آنچه که اهمیت داشت نگاهِ انسانیِِ گلستان به فروغ بود. نگاهی فارغ از نظامِ نشانهای اسطوره ساز. آن گفتگو، تنها گفتگوی گلستان درباره فروغ در روزهای اخیر نبود. گلستان با سعید کمالی دهقان نیز گفتگویی مکتوب داشت که شاید بهخاطر مکتوب بودنش پرحاصلتر از گفتگویش با کریمیِ بیبیسی است. در جایی از گفتگو با کمالی، گلستان در پس از آنکه کمالی درباره تخریب خانه فروغ سخن میگوید، چنین واکنشی نشان میدهد: «یک خانهای بوده در سال ۱۳۴۲ مثلا. ۱۳۴۱. ساخته شده، برای آن هم که ساخته شده چهار سال بعدش مرده. خب مرده دیگر. این خانه یادگار او نیست دیگر. آن چیزی که یادگار او میتواند باشد شعرش است. امروز آبگوشت خوردی یادگار اوست؟ دیروز شاشیده یادگار اوست؟ دنبال لغت نباشید. توی لغت گیر نکنید.»
📎 آنچه که عصبانیت نسبت به گلستان را برمیانگیزد تا حدِ بسیاری همین میل به اسطورهزدایی است که در کلامِ او جاری است. نکتهی جالب دربارهی او این است که پیش از هر کس از خود اسطورهزدایی کرده است. در پاسخ به یکی از سوالهای کمالی درباره تاثیری که او بر فروغ داشته است چنین میگوید: «این سئوالیاست که در را باز میکند که من خودپسندی کنم. نه. یعنی چی؟ مگر آدمهایی که اطراف من بودند یا خود من در زندگی این تاثیر را گرفتند؟ نه. اگر تاثیر گرفته حسیت خودش است که تاثیر گرفته. اگر من قوت داشتم که نفوذ بکنم چرا در دیگران نفوذ نکردم؟ این که حرف نشد. میشود اشخاص بگویند این حرفها را. خب من چکار کنم؟»
📎 اسطورهها عناصری نشانهای هستند در خدمتِ یک نظمِ خیالی. در خدمتِ وضعِ موجود. رویکردِ اسطورهزدایانهی گلستان از این منظر که نظمِ موجود ناگزیر در خدمتِ سرکوبِ صداهای حاشیهای است به گمانِ من رویکردِ بسیار محترم و لازمی است. رویکردی که میتواند زیر و رو کند.
#روزنوشت#زادروز_هدایت#ابراهیم_گلستان#فروغ_فرخ_زاد@a_abolfathi