♦️جهان ِ بیکاوه♦️
(پایان ِ راهنمایان بزرگ، آغاز ِ تاریخ ِ مردم؟)
▪️برای دیدن پراگ رفتهام. شهری که برای من و نسل من
، هالهای دارد: بهار پراگ، روح پراگ، جنبش دانشجویی، ایوان کلیما و واتسلاو هاول. پراگ «
کمونیسم رفت و ما ماندیم و حتی خندیدیم». اولین سفرم به پراگ است. فرصت چندانی هم نیست. تنها دو روز. به توصیه یکی از دوستان، یکی از تورهای رایگان چند ساعته را ثبت نام میکنم. این تورهای شهری این طورند که یک نفر راهنما، که به شهر و تاریخ و فضاهای شهریاش آشناست، رأس ساعتی با شما و چندین نفر دیگر قرار میگذارد و با هم، پیاده، شهر را گز میکنید. در این سه، چهار ساعت، در برابر هر ساختمانی، نماد شهری با میدانی که داستانی دارد میایستید و او داستان را برایتان شرح میدهد و دوباره به سمت مکان بعدی حرکت میکنید. در پایان هم راهنما کیفش را باز میکند و هر کس که بخواهد، هر مقداری که خودش بخواهد را در کیفش میاندازد.
▪️پسری که راهنمای ماست، امریکایی است. ظاهراً حدود 35 ساله. خودش همان ابتدا میگوید که حدود 8 سال قبل به پراگ آمده تا معلم انگلیسی باشد و بعد دوباره به امریکا برمیگردد. اما جذابیتهای پراگ رهایش نمیکند و دوباره یه چک برمیگردد و حالا اینجا زندگی میکند و خرجش را با همین راهنمای تورها بودن درمیآورد.
▪️در سه ساعتی که همراهش هستیم، حدود نیمی از حرفهایش از تاریخ است. از پیش از میلاد مسیح تا دوره مدرن و معاصر. از مسیحیت کلیسایی تا نهضت پروتستانی. از جنگهای جهانی اول و دوم تا دوره کمونیسم و استبداد و جنبش دانشجویی چک و آزادی. اما نیمهی دیگر حرفهایش، تاریخ نیستند. گزارههای اخلاقی و باوری هستند. لابلای آن تاریخ گفتنها، از "مدارا" میگوید. از اینکه الان در همین جمع بیست نفرهی ما، دو نفر هم از یک کشور مشابه نیست و باید فرهنگهای یکدیگر را بشناسیم. از "شباهت انسانی" علیرغم تفاوتهای فرهنگی؛ از اینکه هر چقدر از هم دوریم و متفاوت، اما به هم نزدیکیم و شبیهیم. از اینکه چطور تجربه جنگها و سیاست و مرزها و دشمنیها، تاریخی خونبار برای تمام ما رقم زدهاست. از اینکه چطور قربانی، خودش قدرت گرفته و باز، قربانی ساخته. از اینکه...
▪️او در ظاهر، فقط یک راهنمای تور ساده بود. داشت برای این جمع، از شهر میگفت. اما من به این فکر میکردم که جامعهی مدرن، پیامبران خرد و کوچک خودش را ساختهاست. پیامبرانی تبلیغی. و هر چه جلوتر رفته، دیگر از «روشنفکران بزرگ» همهچیز دان مدرن هم خبری نیست؛ از سارتر و شریعتی و فانون. همانطور که از «علامه»های همهچیزدان سنت. و همانطور که از ذهنهای دایرهالمعارفی. دیگر کمتر کسی برای راهنمایی گرفتن جلوی خانهی روشنفکران ِ چندجانبه صف میکشد. همانطور که قبلترش، خود مدرنیته صفهای جلوی خانههای کشیشان و سایر رهبران مذهبی را خلوت کردهبود. حالا ما «خرده روشنفکران»ی داریم که در سه ساعت، چندین ایدهی کوچک و مهم مدرن را میگویند. میخندند و کیفشان را باز میکنند و پولی میگیرند و در میان سایر مردم محو میشوند. دورهی قدرتهای مستبد که هیچ، دورهی چهرههای محبوب چندوجهی ِ آموزندهی درسهای زندگی هم در غرب - و شاید آرام آرام در سایر بخشهای جهان- به سر آمده.
▪️جهانی که دیگر از همه چیز هالهزدایی میکند، جهانی که همه به خودشان میگویند بالاخره هر کسی یه جای کارش میلنگد، جهانی که همه میخواهند پشت پرده زندگیهای خصوصی آدمهای به ظاهر علیه السلام را بدانند و نشان بدهند که آنها هم در خلوت، «آن کار دیگر میکنند»، جهان ِ جنبشهای اجتماعی بیسر، بیرهبر، بیقهرمان.. یاد ماجرای فیلم جدید فرهادی میافتم: جهان ِ بیقهرمان. قهرمانهایی همه متهم. همه مشکوک. همه نصفه و نیمه. همه از جنس خودمان. به یاد آن شعر اخوان که:
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بد بخت و خوار و بی نصیب
ز آن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود»
▪️بیست فرانکی در جیب کیف راهنمای تور میگذارم. به این فکر میکنم که جهان ما دیگر «سیمرغ»ی افسانهای ندارد: ما، همین مردم کوچه و خیابان، همین کوچکها و ناقصها، در کنار هم، «سیمرغ» میشویم
. 29/7/1400
#جامعه|
#شبح|
#جامعهشناسی_سفری|
#سفر |
#درسهای_دیگرانراهیانه|ایده نوشتهای مهدی سلیمانیه|
@raahiane