♦️تنها، در خانه♦️(دربارهی فرزندان نسل انقلاب از حزباللهی تا اپوزوسیون)
دعوت کردهاند که برای حرف زدن، به جلسهشان بروم. جمعی از معلمان ِ بازنشستهاند. جمعی هزینهداده و دغدغهمند. از آنها که موهایشان را در مدرسه و بیرون آن، برای بهبود وضعیت جامعه سفید کردهاند، زندان رفتهاند و درد کشیدهاند. جلسه در خانهی یکی از همین فعالان اجتماعی است. حرفها اوج میگیرد. رگ گردنها بیرون زده. چشمها دو دو میزنند. یک لحظه در ِ یکی از اتاقهای خانه باز میشود: من از شکاف باز شده، سه جوان و نوجوان میبینم. پسری بیست سالهطور و دختری شاید پانزده ساله، روی تختشان چمباتمه زده و سرشان در گوشی است. سومی هم پسرک ۱۰، ۱۲ سالهای، ظاهراً مشغول بازی کامپیوتری. تمام حرفها برایم دود میشوند: دربارهی چه حرف میزنیم؟! از نظر آنها، این حرفها، چقدر بیخاصیتاند که حتی از اتاقشان بیرون نیامدهاند. «اه! مزاحمهای وراج!»
حدود صد نفری بودند. همه انقلابی سابق. انقلابیهای دههی پنجاه. حالا موسفیدهای پست و مقامدار دهه ۹۰. چند ماه یکبار دور هم جمع میشدند. در رستورانی، باغی، ... . از اصلاحطلب تا اصولگرا. از حزباللهی تا اپوزوسیون. قرار بوده با «خانواده» بیایند. اما جز من، حتی یک نفر فرزندشان نیامده. معنادار نیست؟
این پدیدهی آشنایی است. فراوان مسوولین سیاسی این سیستم که بچههایشان ذرهای خودشان را قبول ندارند. باید پنهانشان کنند. باید حرفی از آنها زده نشود. در جمعهای ملی مذهبیها، در جمعهای سپاهیها و حزباللهیها، در جمعهای زندانرفتههای دهه شصت و هفتاد، در جمعهای اصلاحطلب هم غالبا همین است. فرزندان و نوههایشان غایباند. هر از گاهی عکسی، فیلمی، خبری، از یکیشان میآید و مقایسهاش با مسیری که مادر و پدرشان رفته، «رسوایی» میسازد. گویی غالب آنها حال و حوصلهی این حرفها و مسیرها را ندارند. مسیر خودشان را رفتهاند. هنر، مسائل شخصی، مهاجرت، ورزش، ... . چرا نسل قبل، از هر نوع، برایشان جذاب نبوده؟ چرا نسل انقلاب، از هر نوع، توانست مخاطبینی آشنا از «بیرون از خانه» بیابد، اما در خانهی خودش تنها ماند؟
برایش جواب حاضری ندارم. اما از روی برخی نمونههای استثنایی، فکر میکنم شاید چون هر چقدر توان داشت، برای بیرون از خانه گذاشت. خانه یادش رفت. بچهها یادش رفتند. وقتی برای آنها نداشت، یا نذاشت.
شاید چون بر خلاف حرفهایش، بر خلاف ویترینش، در خانه و خلوت جذاب نبود. پشت پردهاش، در خانه، بچههای خودش را جذب نمیکرد.
شاید چون به آنها اعتماد نکرد. چیزی را به آنها واگذار نکرد. در خانه هم ژنرال بود. در خانه هم رهبری میکرد. در خانه هم مشغول وعظ و خطابه و راهنمایی و نشان دادن راه و چاه بود. هیچوقت کنار هم نکشید. چیزی را وا نداد. مسیری باز نکرد.
همین است که این نسل حالا موسپید، غالباً، غمی دارد. غم ِ فرزندانی که نه تنها شبیهشان نشدند، نه تنها، همصحبتشان نشدند. نه تنها به چالششان نکشیدند، که اصلاً مخاطبشان هم نشدند. از کنارشان، گذشتند. و دور شدند.
مسأله این نیست که فرزندان باید عین مادر و پدر میشدند. نه. آنها فرزند زمانهی خویشاند. اما فرزندان زمانهای که میراثشان، از هر نوع را، حتی نمیشناسند. آنها «مخاطب میراث» نشدند. این میراث، در تمام اشکالش، بر زمین ماند. بیآنکه دیده شود.
نسل انقلاب، در تمام اشکالش، از حزباللهی تا چپ، از ملی مذهبی تا اصلاحطلب، در خانه تنهاست. بگویند یا نگویند، این درد مشترکشان است. کجای مسیر را اشتباه آمدند؟
@raahiane|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|راهیانه
#جامعه