اشعار منوچهر نیستانی

Channel
Logo of the Telegram channel اشعار منوچهر نیستانی
@manouchehr_neyestaniPromote
129
subscribers
💕🍃در غروبی غمین تماشایی‌ست گل عشقی که بشکفد لب رود🍃 📚✒ مجموعه اشعار منوچهر نیستانی *دست در دستم نه* @manouchehr_neyestani @sina_shekiba 🌟به کانال رسمی اشعار نیستانی خوش آمدید🌟
#منبع_الهام


اجتماعی که مزارِ دلِ آرامِ من است
همه جا، منحصراً منبعِ الهامِ من است

دفترِ مختصری هم که ز من می ماند
شرحِ آمالِ من و قصه‌ی آلام من است

به پریشانیِ دفترچه‌یِ "جبر"م منگر
که پریشان تر از آن دفترِ ایامِ من است

به خدا آتشِ رنجی که مرا می سوزد
بیش از آن است که در خوردِ دلِ خامِ من است

دائم ای ابر، از آن رو به تو می اندیشم
که سرانجامِ تو، نقشی ز سرانجامِ من است

چون تو سرگشته و محکومم و از خود بی خود
اشک هم حال نمایِ همه هنگامِ من است

کیست این سایه‌یِ مرموز و نحیف و نگران
که شب و روز، به هر معرکه همگامِ من است

عاقبت له کندم این همه حرمان، آری
بر سرم می خورد، این سنگ که بر بامِ من است

#منوچهر_نیستانی
#دفتر_جوانه
(سال ۱۳۳۲)

@manouchehr_neyestani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نوشته‌ای که ستردن نمی‌توان از دل
نگارنامه عشق است و مشق استاد است

#شهریار

فرا رسیدن روز معلم بر همه‌ی کسانی که بذر #لذت_یادگیری را در دل بقیه می‌کارند، مبارک.🦋

#معلم
#منوچهر_نیستانی

۰۳/۰۲/۱۲

🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
۰۰۰۰ به جای موخره ....


هر روز به خود نوید نو دادم،
گفتم ز سرا چه کامران رفتم،
افسوس!
افسوس که ناتوان‌تر از هر روز،
از تنگِ دریچه ناتوان رفتم!


#منوچهر_نیستانی
#چاپ_نشده_ها

@manouchehr_neyestani
اجتماعی که مزارِ دلِ آرامِ من است
همه جا، منحصراً منبعِ الهامِ من است

🪶 #منوچهر_نیستانی

منوچهر نیستانی شاعر معاصر ایرانی است که در قالب‌های گوناگون غزل، شعر نو و شعر بی‌وزن اشعار قابل توجه، نو و عمیق سروده‌ است. نیستانی از شاعران مطرح و پربار معاصر محسوب می‌شود که دارای زبان شعری مستقل و استوار است. شعر نیستانی شعری است اندوهگین، آمیخته به طنزی تلخ که با زبانی ساده و بی‌پیرایه از جهان پیرامون خویش سخن می‌گوید.

چهارم مرداد زادروز منوچهر نیستانی  گرامی باد 🌹🌹🌹♥️🌟🌟🌟🌟
Forwarded from Sepidar
با من شرار ملعنت جاودانه­‌ای،
چون جنگلی­‌ست خفته که در بطن دانه­‌ای.

#منوچهر_نیستانی
#سپیده_فریدونی🎙


@manouchehr_neyestani
اشعار منوچهر نیستانی
#فتح_بستان بِستان، بِستان، بُستان را بِستان بُستان را ای شیرشکن! بشکن! بشکن به گلوله خوابِ مستان را با لاله فروزان کن، باری، ایوان و شبستان را کشتند، کشتند، پیران و جوانان را، …
این اثر نخستین (و احتمالا آخرین) بار در نشریه‌ی "شورای نویسندگان و هنرمندان ایران" دفتر ششم، بهار ۱۳۶۱ چاپ شد.

پی نوشت:

و چقدر با این روزهای ما ایرانی ها همدل و همزبان. به امید آزادی ایران

#مهسا_امینی
#فتح_بستان

بِستان، بِستان، بُستان را
بِستان بُستان را
ای شیرشکن! بشکن!
بشکن به گلوله
خوابِ مستان را
با لاله فروزان کن، باری،
ایوان و شبستان را
کشتند، کشتند، پیران و جوانان را،
طفلانِ دبستان را
بِستان همه ایران را، زین سفله کسان بِستان
برچین همه زین دیوان،
این دستک و دستان را
این خاربنان تاکی، آرایه گلستان را؟
بِستان، بِستان!
زین کژدستان
بنشان، این شعله ی سرکش را
از غرب به خوزستان
با آب نشد با خون
با چنگ نشد با جنگ
تو نو گل بُستانی
بِستان ز خسان بُستان

#منوچهر_نیستانی
#چاپ_نشده_ها
#مهسا_امینی

@manouchehr_neyestani
باغ... و پاییز
نبود آری، چو باغ تهی‌دست
گوری اینگونه سهمناک که دیدست؟
باغ چه دارد؟ برای افعی شب فوت
گرسنه ی سالیان بود شب فرتوت
باغ چه دارد برای قصه‌ی من؟ هیچ
دارد، اما چه؟
_ تیر و تحفه‌ی تابوت!

***

هیچ نخواهم به چهره‌اش نگریدن
کهنه قبای هزار پاره ی او را
دیدن و چونان گدای آه کشیدن
هیچ نخواهم چو عاشقان و گدایان
روی به باغ آورم مدیحه سرایان

***

فرخ دشتا! نه خنده دارد، نه خشم
خالی و تنها
بارکش سر به راه قصه‌ی خویش است.

***

دست ندارم دهان باغ ببندم
باغ بخندد؟! به ریش باغ بخندم!


#منوچهر_نیستانی
#چاپ_نشده_ها

@manouchehr_neyestani
اجتماعی که مزارِ دلِ آرامِ من است
همه جا، منحصراً منبعِ الهامِ من است

دفترِ مختصری هم که ز من می ماند
شرحِ آمالِ من و قصه‌ی آلام من است

به پریشانیِ دفترچه‌یِ  "جبر"م منگر
که پریشان تر از آن دفترِ ایامِ من است

به خدا آتشِ رنجی که مرا می سوزد
بیش از آن است که در خوردِ دلِ خامِ من است

دائم ای ابر، از آن رو به تو می اندیشم
که سرانجامِ تو، نقشی ز سرانجامِ من است

چون تو سرگشته و محکومم و از خود بی خود
اشک هم حال نمایِ همه هنگامِ من است

کیست این سایه‌یِ مرموز و نحیف و نگران
که شب و روز، به هر معرکه همگامِ من است

عاقبت له کندم این همه حرمان، آری
بر سرم می خورد، این سنگ که بر بامِ من است

#منوچهر_نیستانی

@manouchehr_neyestani
#دست_در_دستم_نه

دست در دستم نه
ای که گیسوی تو یک اقیانوس
آسیایی بزرگی که همه تاریخی
با تو افسانه و با لب هایت
قصه و قول که آمیخته با افسوس!

تو نخستین بار کرکس‌ها را راندی
تا لب جوباری
که فقط من ماندم....
که فقط خود ماندی....

غزلی خواندی
" سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد...
(زیر لب خواندم)
... آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد"

و تو بودی که فرا خواندی
همه نیلوفرها را...
و تو بودی که به بوی گل افسون کردی
همه مرغان را...
صحرا را
که نشان می جستند از سیمرغ
عاج انگشت تو بود
که اشارت می کرد
به کجایی که بجو آنجا را

دست در دستم نه
پای رفتارم نیست
با کسی جز تو سر و کارم نیست
گر نباشی تو...
سایه و سنگی و دیوارم نیست
دست در دستم نه
.. که مرا مرگ در این فاصله به...
صبر بسیارم نیست

#منوچهر_نیستانی
#چاپ_نشده_ها

@manouchehr_neyestani
تیرنگ نیستانی

اندکی پس از فوت منوچهر، محمد علی بنی اسدی _ کاریکاتوریست و دوست نزدیک توکا _ کاست نواری را به او داد که سالیان پیش آن را از روی یکی از مصاحبه های رادیویی منوچهر پر کرده بود. دقیقا نمی‌دانم که آن مصاحبه در چه سالی انجام شده بود و متاسفانه حتی نمی‌دانم که چه بر سر آن نوا آمد ولی من در همان زمان شعری را که منوچهر در آن مصاحبه خوانده بود بر روی کاغذ آوردم. این همان شعر است که نخستین بار در اختیار " فصلنامه ی گوهران " گذاشتم که در شماره ی ۲، زمستان ۱۳۸۲ (ویژه نامه ی منوچهر نیستانی) چاپ شد.

@manouchehr_neyestani
👇👇👇👇👇👇
#در_این_دمیدن_مهلت

دمی دمیدن  و زان دشت بی کناره شدن
از این مغاک گسستن بدان مغاره شدن

به آسمان به هر سو کشیده آبی پاک
فراز رفتن تا مرز یک ستاره شدن


کنار پنجره _ بگذار تا بگویم فاش _
(خموش ماندن و بی انتهای خالی را)
به انتظار نشستن بی نظاره شدن

به خویش مگیرم در فضای آینه وار
به یک هزاره دمیدن به یک هزاره شدن

ولی چه دیدن و گفتن؟ به هیچ دل بستن
چه کار کردن و آخر در این چکاره شدن

دمی دمیدن و خاموش وار بنشستن
به تاق آبی این بام کهنه بی مقصود
سپس به خود نه که خیل بی شماره شدن

دمیدنی و همین مایه مهلت من و توست
نهان در این همه سیار بیقواره شدن

به باغ خرم مستی چرا میسر نیست
چو رفتگان همه رندان شرابخواره شدن

به دست ناز تو بازیچه ی هوا بودن
نه آدمی که چو شیطان نابکاره شدن

تو خواب بودی و آن سوی روز، من تنها
تو آن عروسک شیرین به گاهواره شدن

دلی ز بازی او پاره پاره می خواهم
به آستانش تا ابر پاره پاره شدن

دل مجسمه هم گاه گاه می گرید
شدی کنون من و با سنگ و خار و خاره شدن

همیشه گفتمی ای کاش گوهری بودم
به گوش نازک او گوشواره شدن

اگرچه با تو به هر جای خود بهشت آنجاست
ولی بهشت بخواهم همی دوباره شدن

#منوچهر_نیستانی
#چاپ_نشده_ها

@manouchehr_neyestani
#رمال

با چادری سیاه چو روزِ سیاه خویش
نزدیک فالگیرِ گذر فال می‌ گرفت!

این مظهر لهیده‌یِ ادبار، بیخبر
در چون خودی سراغ ز اقبال می گرفت

در کوره راهِ عمر، به عنوانِ دستگیر
دستِ چروک خورده‌یِ رمال می گرفت

خود بارها کرامت رمال دیده بود
هر گه که طفل کوچکش اسهال می گرفت!

از دولتِ دعایِ همین پیرمرد بود
گر گاه گاه پیرهنِ دال می گرفت

می‌جست راهِ چاره از او بی درنگ، اگر
فرزند ارشدش رهِ "اخلال" می گرفت

بگرفت پرِ زاغی و پولی به پیر داد
(رمالِ پیر داشت پر و بال می گرفت)

شب‌ها زدی به دامن او دستِ التجا
مرگش اگر گلوی به چنگال می گرفت

در پیشِ خود همیشه خجل بود فالگیر
زین پولِ مفت کز رهِ اغفال می گرفت

حالی نداشت دکترِ بی دکترایِ ما
ویزیت اگر ز مردم بدحال می گرفت

بیچاره او که روزیِ اطفالِ خویش را
از بیوه‌ها به حیله و جنجال می گرفت

یا وجه آن دعا که نوشته است سال پیش
زین کلفتِ دهاتی، امسال می گرفت

ناچار حکیم با اشاعه ی اوهامِ سعی سوز
راه نجات مردم فعال می گرفت

می‌برد رنج و با همه اینها، ز اضطرار
از بهر رنجدیده‌دلان، فال می گرفت!

در کارزار با زنِ همسایه ی حسود
پروا به نامِ خنجرِ قتال می گرفت

#منوچهر_نیستانی
#چاپ_نشده_ها

@manouchehr_neyestani
#در_سایه_دیوار


دیوارِ کهنه‌ایست که با دستِ سالها
رنگش ز روی رفته و پشتش دو تا شده
خوابش ربوده هوش و دهانش ز فرط ضعف
برعکسِ دیدگانِ فرو بسته وا شده

از یادگارِ رهگذران گوشه‌ای از آن
چون مشقِ کودکان دبستان، قیامتی است!
رفتند یادگار نویسان و یادشان
امروز، جز به سینه ی دیوارِ پیر نیست!

خاموش خانه‌ایست کهن، در کنارِ آن
کز روزگار توسریِ ننگ خورده‌ای است
وان خشتها که سر زده از زیر کاهگل
چون دنده‌هایِ اسکلتِ تازه مرده‌ای‌است
افکنده سایه بر سرِ کود و زباله‌ها
در گرمگاه روز، که رسمِ قدیم اوست

#منوچهر_نیستانی
#چاپ_نشده_ها

@manouchehr_neyestani
Forwarded from طاهره ابراهیم‌زاده Ghasedak_L
#در_این_ازدحام

ز ما، دو، خاطره‌ی بی دوام می‌ماند،
زمی، نه حال، که دُردی به جام می‌ماند.

#منوچهر_نیستانی
#طاهره_ابراهیم_زاده🎙


@manouchehr_neyestani
#مرگ_امید

بر جامِ شعرم، هر چه کردم، لب نزد
مستی نبخشیدش شرابِ شورِ من
راهی نمی بیند به دنیایِ دلش
هر چند می کاود امیدِ کورِ من

مُردم، خدایا! چون کنم تا روحِ او
چون آسمان با نغمه‌ی من خو کند
تا شعرِ من، چون اختران، رخشندگی
بر دامنِ روحِ بلندِ او کند؟!

احساسِ من، احساسِ جانفرسایِ من
ای کاش می شد لحظه ای مهمانِ او
تا اشکِ او بی اختیار از گونه‌اش
ِغلتیده می افتاد بر دامانِ او!
(تا شور می‌شد، شعر می‌شد سر به سر
می‌ریخت عشق و آتش از دامانِ او)

***

در کوره‌یِ حسرت، امیدِ کورِ من
جان می‌دهد بی نوشخندِ مهرِ او
این دردم آخر می‌کشد در انزوا
درمانِ من، یک نوشخندِ مهر کو؟

دردا که این نا آشنایی‌های تو
می‌کوبدم، می‌کوبدم، بالاخره
تا خوب دریابند رازِ یکدگر
آن به که باشد یاد شاعر، شاعره

#منوچهر_نیستانی
#چاپ_نشده_ها
#تهران
(۳۰ دی ماه ۱۳۳۳)

@manouchehr_neyestani
#رانده

دوباره پیشِ چشمم می‌زند غلت
درونِ خونِ پاکِ مهر، مغرب
(سر) دنیایِ (ما) از حال رفته
به زیرِ پیکرِ این غولِ غالب

درونِ غارِ هول، از آسمانها
به سر می‌باردم سنگِ ستاره
برایم می‌دواند نیش ابری
(پدر سگ! لوطیِ شلوار پاره)

به من غر می‌زند چشمِ سیاهی
از آن دور از دیارِ اسکلتها
به رویِ تفته‌ام تُف می‌پرانند
ز گندابِ دهانِ سنگ، بتها

پریها، آن پریهایی که چون پیچ
به چوبِ قامتم پیچیده بودند
پریهایی که برقِ شعر و احساس
به جامِ دیدگانم دیده بودند

ز من این جویِ در صحرا رسیده
چو مارِ حقه بازان می گریزد
پی او می‌دوم، شاید بیاید
درونِ چاهِ شب، خونم بریزد

کنون در چنگهایم می‌فشارند
چو افعی‌هایِ وحشی، تشنه هستند
کنارِ پیکرِ خشکم میفتند
ز جامِ خونِ تلخم مستِ مستند

ز من ای چشمِ تو خالی بپرهیز
که امشب در جهان وامانده هستم
جهان از خونِ تلخم مستِ مست است
من از خون بدیها مستِ مستم

همی جنبم از این پس چون دُمِ سگ
میفتم خسته چون گوشِ الاغان
نمی دانم غریوِ بادِ سرد است
و یا قاریگریهایِ کلاغان

#منوچهر_نیستانی
#چاپ_نشده_ها
#تهران
شبِ ۲۶ بهمن ماهِ ۱۳۳۳

@manouchehr_neyestani
#لاک

آوخ! که مرا ز مال دنیا، تنها
شوریده دلی بود، نگارم کشتش!
«لاک» است مگر به ناخن او؟ ابدا!
خونِ دلِ من چکیده بر انگشتش!!

#منوچهر_نیستانی
#چاپ_نشده_ها

@manouchehr_neyestani
پس دگر دختر آزادی نیست
از من و عشق منش یادی نیست

این پری آن پری دلجو نیست
اشتباه ار نکنم این او نیست

نه همان اوست همانست پری است
لیک دردا !که از آن دگری است

ناشناس از بر من میگذرد
می برد باز دلم گو ببرد

بی توجه به من آن ماه گذشت
عمر باز آمده ام آه گذشت !



***
دفتر شعرم، نشناخت مرا
همچو او از نظر انداخت مرا

درد دل کردم و او هیچ نگفت
بی سبب راز ز همراز نهفت

کلماتش چو مرا می دیدند
دستم انداخته می‌خندیدند

دفترم وه که چه بیگانه شدست
شاید از مرگم دیوانه شدست

رفتم و گشتم و دیدم که هنوز
بین خلق است نزاعی مرموز

سربه سر فتنه و بیدادگری ست
وین یکی گرم جدال با دگری ست

اختلافات به جا باقی بود
همه جا کاهش اخلاقی بود

جانم از آتش عصیان می سوخت
همچو کز جانب جانان میسوخت

وای بر من من و تجدید حیات؟
ساختن با غم دنیا؟ هیهات!

گریه میکردم از این غم، ناگاه
آسمان شد چو دل گور سیاه

ابری اینجای، بشدت غرید
آهن و آتش و آفت بارید

دود، آفاق جهان را پر کرد
ابری آنسوی افق غرغر کرد

در و دیوار به فریاد آمد
اوه! مگر زلزله شد؟ باد آمد؟

آه! فرو ریخت مگر بام جهان؟
یا رسیده است سرانجام جهان؟

کرد از ترس جهان شیون ها
دید چون غرش بمب افکن ها

چهره‌ها مرده و مهتابی گشت
ناله ها نیز ز افلاک گذشت

بی گنه مردم، بی تابانه
میدویدند برون از خانه

من از این وضع چنان جا خوردم
که دگر باره ز (نفرت) مردم!

بازگشتم به دل گور نهان
شدم آسوده ز غوغای جهان


#منوچهر_نیستانی
#چاپ_نشده_ها

@manouchehr_neyestani
Telegram Center
Telegram Center
Channel