یک شهر پر از مارک و سِرجبا
استاد کلانتری و بچههای کلاس نویسندگی برای تماشای تئاتر
آرت به تماشاخانهی
ایرانشهر میرویم. مرکز شهر پر تابلوهای تبلیغاتی و بنرهای ریاست جمهوری شده. وعدههای رنگی، عوامفریب و توخالی. بیاعتنا از مقابلشان عبور میکنم. وارد سالن میشویم و چند دقیقهی بعد اجرا شروع می شود.
در پس زمینهی صحنهی اول شاهد نمایش انقلاب در یکی از کشورهای اروپایی( به گمانم اشاره به انقلاب گل رز گرجستان داشت.) و درگیری مردم با پلیسهای امنیتی هستیم. جلوی تصویر مردی به نام مارک میایستد و با لحنی تمسخرآمیز و غضبآلود رو به حضار میگوید:
"دوست من سِرج تابلویی خریده به طول حدودن یک متر و هشتاد در یک متر و بیست. تمامن سفید. سفید سفید."
چرا مارک از خرید تابلوی دوستش سرج بهشدت عصبی است؟
چرا سرج تابلویی تمامن سفید خریده؟ و این ماجرا چه ارتباطی با تصاویر نزاع بین مردم و پلیس میتواند داشته باشد؟
سوالاتی که نمایشنامهنویس(
یاسمینا رضا) در ذهن مخاطب میکارد و او را به تماشای ادامهی داستان ترغیب میکند.
صحنهی دوم جدال مارک با سرج را نشان میدهد؛ جاییکه سنت و مدرنیته به تقابل هم میروند. مارک طرفدار هنر کلاسیک است و سرج طرفدار هنر مدرن. سرج میگوید تابلو را به قیمت هنگفتی خریده و مارک که جز سفیدی چیز دیگری در تابلو نمیبیند، خشمگین فریاد میزند:
"برای یه تابلوی سفید این قیمت رو پرداخت کردی؟"
اما آنچه در پس این کشمکش شاهد آن هستیم، صرفن تقابل سنت و مدرنیته یا دلسوزی یک دوست برای دوستش نیست. با ادامهی روند داستان و ورود فرد سوم به نام ایوان مثلث شخصیتها کامل میشود و ما به لایهی عمیقتری از قصه پی میبریم. ایوان دوست مارک و سرج است و شخصیت به ظاهر متزلزلی دارد. زمانیکه در خانهی کلاسیک مارک است، حرفهای مارک را تایید میکند و کار سرج را نامعقول میداند و موقعیکه در خانهی مدرن سرج است، ژست امروزی برمیدارد؛ گویی مفهوم واقعی تابلو را فهمیده. در پاسخ این سوال سرج که خطوط رنگی درون تابلو را میبینی یا نه، پاسخ میدهد بله و رنگهایی که حتا به خود سرج نیز القا نشده، میگوید. این طنز تلخ جامعهی امروز ماست. جامعهای که نه تنها صاحبان قدرت زیر دستانشان را فریب میدهند، بلکه خود افراد نیز خودشان را فریب میدهند.
سرج نمایندهی آن دسته از افرادی است که صاحبان قدرت و به اصطلاح بالادستها با ژست امروزی آنها را فریب میدهند و به او القا میکنند که حتمن در آن تابلوی کذایی گرانقیمت، مفهومی نهفته است.
مارک نمایندهی افرادی است که خود را عقل کُل میدانند و طرفدار آثار کلاسیک. اینان گرچه به سادگی خام و دستآویز کسی یا گروهی نمیشوند، اما آنقدر خود را عاقل میدانند که گویی هرچه میگویند درست است و از درون دچار چنان غروری میشوند که گوششان هیچ حرف ثوابی را از دیگران نمیشنود. برای همین در اکثر صحنهها ما شاهد صدای بلند مارک هستیم.
صدای بلندی که سالها قبل به دوستش سرج اجازه نمیدهد به مارک بگوید زنی که برای همسری انتخاب کرده، زشت و زمخت و بدون جذابیت است. وقتیکه مارک از خودش و فریادهایش خسته میشود و لحظهای سکوت میکند، سرج نظرش را میگوید، اما مارک تسلیم نمیشود و با سرج گلاویز میشود.
و بالاخره ایوان. نماینده و تجمیع هر دو گروه. افرادی چون ایوان هیچ وقت موضوع برایشان اهمیت نمییابد. برای همین به ظاهر متزلزل به نظر میرسند، اما در نهایت گرهی آشتی میان مارک و سرج به دست همین ایوان باز میشود. سرج به مارک اجازه میدهد روی تابلوی گران قیمتش نقاشی بکشد و در مقابل مارک بعد کشیدن نقاشی، تلاش میکند نقاشیاش را پاک کند و شروع میکند به تعریف و تمجید از تابلو. اگرچه ماژیک سرج قابلیت پاک شوندگی دارد و مارک اعتقادی به ارزش هنری تابلو ندارد(از حالت چهره و بازی مارک مشخص است.)، اما تلاش آنها برای پرهیز از افراطگرایی ستودنی است.
نهایتن مارک، سرج و ایوان هر سه برای شامخوردن به رستوران میروند و صحنه با مونولوگ ایوان به پایان میرسد.
از جایَم بلند میشوم. بعد دیدن تئاتری جذاب، حس خوبی دارم. بیرون میروم. هوا تاریک شده. تابلوهای تبلیغاتی و شعارهایشان کمتر به چشم میآید.
🖋 مهدیه بیات
➡️ @mahdie_bayat#یادداشت_روزانه