سفر در زمان
دَمدَمای غروب است. لب ساحل میرویم. کنار مادرم مینشینم. فرصت خوبی است تا یادداشت شب گذشتهام را برایش بخوانم. یادداشت کوتاه است و از حوصلهی مادرم خارج نیست. مادرم همیشه کار دارد؛ پختن غذا، شستن ظرفها و صدها کار ریز و درشت دیگر. راستش دلم نمیآید حالا که بعد مدتها بیکار کنارم نشسته، به خواندن همین یک یادداشت بسنده کنم. خودم را لوس میکنم و میگویم: "باز هم بخوانم؟" لبخندی میزند و سری به نشان تایید تکان میدهد. ادامه میدهم. یادداشت قبلی و قبلی و قبلی. خورشید درانتهای افق آرام آرام پایین میرود. در خلئی از زمان، کنار مادرم به گذشتههای نه چندان دور سفر میکنم.
🖋 مهدیه بیات
➡️ @mahdie_bayat
#خاطرات_روزانه