بارانی نرم
و گنجشکان آبی هستند.. آبی
.. وروی زمین عید است
به من نگو كه پاره ابری در باران هستی
از سرزمینم که از شیشه قطار فرو افتاد
جز روسری مادرم
... و دلایلی برای یک مرگ تازه
چیزی نمی خواهم
بارانی نرم در پاییزی غریب
و پنجره¬ها سپیدند ... سپید
خورشید باغیست در غروب
و من پرتقالی به يغما رفتهام
پس چرا از بدنم ميگریزید
از سرزمین دشنهها و بلبل¬ها
جز سربند مادرم
و دلایلی برای یک مرگ تازه
چیزی نمیخواهم
باراني نرم در پاییزی غمگین
و وعدهها سبز هستند ... سبز
#ماه_و_زندان#محمود_درویش#برگردان_محبوبه_افشاری #نشر_توسعه_قلم @mahbube_afshary