جنگل زیتون یک بار سبز بود
بود... و آسمان
جنگلی سبز...عشق من بود
چه کسی در این غروب آسمان را تغییر داد
ماشین کارگران را در پیچ راه نگه داشتند
و آرام بودند
ما را به سوی شرق چرخاندند.. وآرام بودند
قلبم یکبار گنجشک آبییی بود.. ای لانه عشقم!
دستمالهایت نزد من بود، همهاش سپید، عشق من بود
چه کسی در این غروب آلودهشان کرد؟
من چیزی نمیفهمم ای عشق من ...!
ماشین کارگران را در میانه راه نگه داشتند
و آرام بودند
ما را به سمت شرق چرخاندند ... وآرام بودند ...!
هرچه دارم برای توست
سایه برای توست، نور برای تو
حلقه ازدواج و هرچه تو بخواهی
باغ زیتون و انجیر
مانند هرشب به سوی تو میآیم
از پنجره وارد می شوم، در رؤیا، و گلی به سویت میاندازم
ملامتم مکن اگر اندکی دیر کردم
آنها مرا نگه داشتند
جنگل زیتون همیشه سبز بود
بود.. ای عشق من
پنجاه قربانی را
... در غروب گذاشتم
برکهیی سرخ ... پنجاه قربانی
ای عشق من! ملامتم مکن
مرا کشتند.. مرا کشتند
مرا کشتند....
«
محمود درویش»
برگردان :محبوبه افشاری
#شعر#محمود_درویش @adabyate_digar