دریچههای اشک کوچ کردهاند
و کوهی از بازوان فرو رفته
هوا و صنوبر غمگین
هر لحظه او را زیر نظر دارند
و انجیر کهنهای
پلکهایش از شدت گریه به ساقش چسبیده
و سکوت، سوزنی که
کفن به تن پرندگان میدوزد
و ناقوسی ازگودالها شده است
خیال کردم انگار
نقنق دختربچهای را میشنوم
که دستهایش برتخت میخکوب شده
پلکهایش به اندیشهای آویخته و گمان میکند یک پروانه
یا یک توپ یا عروسکیست که آسمان رنگش را تاکنون ندیده است
در خیالم انگار، در جشن شبانهای حضور دارم
کنار بانویی که فکر میکند نوهاش هستم، مینشینم
ما را هر شب با قصههای عجیبی به بند میکشد
پری دریایی در جامهای شفاف از تاریکی
چون یک جرقه یا یک شبح
دوستمان دارد و ما را به سرزمینش میبرد
لباسهای بادمانندش با تار و پودهای نامرئی را به ما میپوشاند
نگهبان گله در تپهاش
گرگها او را میکشند یا او آنها را میکشد
و سوار زیبا در حملهاش
حریف را در یک چشم به هم زدن از بین میبرد
و معشوقهی زیباش را از مخفی گاهش میرباید
در خیالم
موی زمان سفرکرده را
در دستانم میگیرم
میبافمش و به شکل پنجره برمیگردانم
حتی دختر بچهی کوچک و مادربزرگ
و آنچه گذشت را
#ادونیس_برگهایی در باد_مترجم محبوبه افشاری
@mahbube_afshar