📖 #مطالعه 📘 #جزء_از_کل...... خلق کن! چی را خلق کنم؟
فقط از انسان و چیزهای ساختهء انسان می توانم الهام بگیرم. یک جعبه پیشنهاد و انتقاد در ساختمان شهرداری گذاشتم، هیچکس نمی دانست کارِ من است! با دو جمله از
#اسکار_وایلد و
#اسپینوزا ؛
همگی در گنداب به سر می بریم، اما عده ای به ستارگان چشم دوخته اند.
و پر از پیشنهاد!
پاتریک_آکرمن "شهردار خیلی از آن خوشش امد و قرار شد فقط ماهی دوبار باز شود تا پیشنهاد ها خوانده شود. امکان ناشناخته ماندن در حزب پیشنهاد ها باعث شد همه عجیب ترین چیزها را بنویسند.
-ناشناس ماندن؛ ضامن صداقت است.-
#اسکار_وایلد گفته است؛
به انسان نقاب بده تا حقیقت را بگوید.پیشنهادهایم شهرمان "نیوسوت-ولز را
به افتضاح ترین مکان تبدیل کرد!
-تصمیم گرفتم خودم را از دارودسته بیرون بکشم.حالا با وحشت از خواب بیدار نمیشدم.
- تا وقتی ترس دست از سرت برنداشته باشد، به وقت گیر بودن آن پی نمی بری.
ثانیه هایم را با "کارولین میگذراندم.
او هم کتاب می خواند و شیفته ی زندگی شخصیت ها میشد.
-تری بیرون خانه می ایستاد و سنگ پرت میکرد. آزرده خاطر میگفتم: دست از سرش بردار.-تری تف کرد!
به دیدن -هری رفتم. گفت: جعبه پیشنهادها.
حسابی قاتی کردند؟
گفتم: از کجا می دانی؟
-اوه از این بالا خیلی چیزها را میتوانی ببینی.
-
هیچی به اندازهء حس گناه مثل خوره به جان آدم نمی افتد.
+برای چی باید احساس گناه کنم؟
نامِ تری از صندوق پیشنهادها سر در آورد!
پدر گفت:
-
یک رفیق ناباب کافی است تا بچه هایت از صراط مستقیم منحرف شوند.یک فهرست از بچه های آبرومند درست کرد و گفت:مناسبند با آنها دوست شوید!
مادرم میخواست یک " خاخام بیاید و با
"تری حرف بزند.
خاخام ها خیلی چیزها از خشونت می دانند
چون به خدایی خدمت می کنند که آوازه اش به خشم در همه جا پیچیده.
"برونو و " دِیو از -تری خواستند که همراهشان برود:
-نمی آیم
+چرا
-همین که گفتم
برونو گفت: هیچوقت دستت به آن دختر نمی رسد. با یک "استیشنِ دزدی دور زدند و ناپدید شدند!
-"
در حیرت بودم که چطور ممکن است آدم ها بعد از آن همه درد و اندوه قلبی و رویدادهای تلخ و پریشانی هایی که مسببش بودند این طور بی تکلف و راحت از زندگی ات بیرون بروند."
صندوق پیشنهادها: -تری دین به بیمارستان روانی -پورتلند سپرده شود!
فریاد زدم باید از اینجا بروی.
کارولین داد زد: باید فرار کنی.
تری با چشمانی درخشان به او زل زد.
دو مرد وارد خانه شدند، مادر و پدرم مثل سگ های ترس خورده کز کرده بودند.
پدر گفت: خودشان می دانند چطور اصلاحش کنند. در این فکر بودم که،
-
میل آدم ها به بَرده شدن غیر قابل باور است خدای من، گاهی با چنان شتابی آزادی را خود دور می کنند.
-جنون واگیر دار نیست، اما تاریخ بشر آکنده است از قصه های جنون جمعی.
نظر روانشناسان درباره برادرم این بود که هم برای خودش و هم برای دیگران خطرناک است.
پدر سراغ الکل رفت، مادرم را به باد کتک گرفت. به ملاقات تری رفتم، با غرولند گفت: کدام بی همه چیزی جعبه را گذاشت آنجا؟
دلم می خواهد بدانم.
مادرم گفت: سرطان دارم. من را با او (پدرم) تنها نزار. دستم را توی دستش گرفتم و گفتم: قسم می خورم تا روزی ک بمیری کنارت باشم. راستش در عمق وجودم،
-از این بیزار بودم که شخصی در انزوا رنج ببرد و بمیرد؛ چون خودم از تنها ماندن برای انتظار عذاب و مرگ بیزارم. هر زمان کارولین نام تری را می آورد مولکول های قلبم از هم فرو می پاشید. کارولین را برای خودم می خواستم همچنین خوشبختی برادرم. بهش گفتم برای تری نامه بنویس.
-بهش بگویم بین جنایت و من یکی را انتخاب کند؟
-
قبول دارم عشق نیرومند است، اما اعتیاد هم به همان اندازه پرنیرواست.
روانپزشک به پدر گفت:
او رُک ترین بیماری بوده که تا بحال داشته.
پدر پرسید: پس دیوانه نیست؟
-دیوانه است، منتها فکرش خیلی باز است.
-
زندگی هیچ انسانی معما نیست باور کنید راست میگویم، در اغلب کله های به هم ریخته نظم و ساختاری برقرار است.یک اینکه؛ چهار سال را با من سپری کرده؛ در اغما! و دو؛ جراحت ناتوانی اش در ورزش!
- تروماهایی هستند که روی آدم تأثیر میگذارند؛ تروماهایی که ناگهانی هستند، اما تروماهای بلند مدت هم وجود دارند،
تروماهایی که تداوم پیدا میکنند، به موازات هرچیز دیگر رشد می کنند.
🖊استیو_تولتز
📃 این داستان ادامه داره...
@ktabdansh 📚📖📖