📖 #مطالعه
📘 #جزء_از_کل
مَردُم هیچ راز و رمزی ندارند چون خفقان نمی گیرند. پدر تقلا میکرد تا با او مکالمات " سقراطی داشته باشم!
من پولم را توی جیب سلمانی نمی ریزم یاسپر، معلوم است همین که به پوست سر رسیدی از کار دست می کشی.
می گفت: مو، نماد مردانگی و حیات است. هرچند بعضی از مردمان بی خاصیت هستند که موی بلندی دارند و از طرفی کلی آدم بی مو و طاس، اما سرزنده. اصلا چرا مو را کوتاه میکنیم؟
آزادی در این است که سر و قیافه دیوانه ها را داشته باشی.
نتیجه اخلاقی داستان همیشه یکسان بود که؛ -
اگر همرنگ جماعت شوی و از خودت فکر و نظری نداشته باشی، مرگ ناگهانی و وحشتناکی سراغت می آید. مرا به پارک بُرد و گفت؛
وقتش رسیده بدانی چه شد اجدادت به بدبختی افتادند:
-
چیزی که می بینی تلنبار شدن یکنواخت حسرت ها و شکست ها و زندگی ناکام مانده ی ماست.
و عکس هایی از پدربزرگ و مادربزرگ و عمویم.مادربزرگم تنها شش ماه بعد دوباره ازدواج کرده!
پدر دوباره مرا به مدرسه فرستاد! دلم می خواست بازی کنم، یکی از پسرها گفت: تو می توانی پلیس باشی، من می خواهم " تری-دین باشم.
- من یاسپر-دین هستم.
+با " تری نسبتی داری؟
-فکر نکنم.
+گندت بزند او بدترین آدم دنیاست.
از پدر پرسیدم من با " تری-دین نسبتی دارم؟
گفت: عمویت بود.
هاج و واج پرسیدم: چی؟ عموی من یک دزد معروف بوده؟
گفت: حالا مُرده. برادرم بود.
فهمیدم می خواسته همه ی تصویر های برادرش را پاک کند.
- وقتی همه ی تلاشت را صرف آن میکنی که کسی را فراموش کنی، خودِ آن تلاش به خاطره تبدیل می شود.
پدر گفت: ببین یاسپر
-غرور اولین چیزی است که باید ازش خلاص شوی. غرور وجود دارد تا با او احساس خوبی به خودت داشته باشی.
-قدم اول در رهایی نفس این است که از عزت نفس آزاد شوی.
-
ممکن است آدم ها هیچ در چنته نداشته باشند اما می توانند غرور داشته باشد.
ازم پرسید چرا نمی جنگی؟
- راستش شاید به قدری درگیر جنگ با اشک هایم بودم تا سرازیر نشوند، دیگر مجالی برای جنگیدن با آدم ها نمی ماند.
بعد از دعوای مدرسه می خواستم عکس های
عمو تری را پاره کنم .
- او یک قهرمان بود؟
+ او خیلی سریع به بالاترین مرحله ی قهرمانی رسید.
قاتل بود .
مردم همیشه می گویند شخصیت آدم قابل تغییر نیست اما راستش این نقش است که بی تغییر می ماند نه شخص .
" چیزی که درک نمی کردم این بود که مردم
فکر نمی کنند بلکه تکرار می کنند.
از هم تقلید می کنند. تنها راه مستقل فکر کردن این است که گزینه های خاص خودت را بسازی "
موعدش بود که پدر سرگذشت خانواده اش را تعریف کند.
هر خانواده ای برای خودش از این قصه ها دارد.
اینکه تری_دین در بچگی چطور آدمی بود؟
مضحک است! " هیتلر برای اینکه خودش را به آغوش مادرش برساند رژه می رفت؟
- اولین درس آدم در زندگی این است که تو دیوار نیستی.
و ادامه ی
تعریف مارتین_ دین از دوران کودکی اش؛
اینکه مریض بوده.
-
وقتی مردم فکر میکنند روزهای عمرت به آخر می رسد با تو مهربان می شوند فقط وقتی می خواهی راهت را توی دنیا باز کنی
آن وقت است که به صورتت چنگ میکِشَند.
من نمردم اما زنده هم نبودم. به اغما رفتم. راستش از اغما به برزخ هم نمی توان رفت.
-
وقتی در اغما هستی حتا ناچیز هم خوب است.
همه ی دست ها را می دیدم همه ی چشم ها همه ی رانندگان آمبولانس در ترافیک!
همه ی کک های روی حیوانات.
همه ی نسخه های جعلی نقاشی ها و کتاب ها
همه ی مردان زشتی که به زنان لبخند زده بودند.....
چرا نور به کسانی عطا میشود که در فلاکت هستند و زندگی به کسانی تعلق می گیرد که روحشان رنج می برَد؟
کمی بعد از هشت سالگی ام بیدار شدم؛
چهارسال و چهار ماه در اغما!
فقط آدم های توی فیلم ها هستند که وقتی به هوش می آیند آب می خواهند در زندگی واقعی آدم به کوکتل با برش های آناناس و چترهای کوچولوی لبهء لیوان فکر میکنه!..
به سرزمین زندگان برگشتم اما تری چهارساله خودش را قایم می کرد.
تری موهای پرپشت طلایی و چشمان آبی داشت لبخندش شبیه پوسترهای دندان پزشکی بود و کک مک های قهوهای روی پوستش...
🖊استیو_تولتز
📜 این داستان ادامه داره ...
@ktabdansh 📚📖🔖
📖