داستان های کوتاه ۷-
📚 #اختلاف_حساب
۷ این بود که بیشتر ناراحتش
می کرد. کارِ تراز معمولا بیش از دو ساعت طول نمی کشید این اهمیت نداشت. ولی مهم این بود:
اینکه شاید اختلاف حسابی پیدا شود
و او را معطل کند.
کارش را دوباره و سه باره کند و او را معطل کند....
تلفن روی میز رئیس زنگ زد. سروصدای زنگ تلفن مثل یک دیوار سنگین جلوی افکار او افتاد و او باز فراموش کرد که به چه می اندیشیده است.
میز او تا میز رئیس پانزده قدم فاصله داشت و او در میان حواس پرتی های خود این جمله را خیلی روشن و واضح شنید که رئیس در جوابِ تلفن کننده می گفت:
نه، تشریف نیاورده اند،.... بله....
دنباله ی فکر احمد علی خان
به جای دیگری وصل شده بود به خود می گفت:
رئیس کی رو می گفت تشریف
نیاورده اند؟ فکر کرد شاید رئیسِ حساب داری را می گفت که خیلی با هم رفیق بودند و شاید هم همکارِ جوان و بیمارِ خود او را می گفت که هنوز میزش خالی افتاده بود و هنوز کارش را دیگر کارمندان قسمت، میان خودشان سرشکن می کردند.
احمد علی خان با خود گفت:
پس لابد جوانک قوم و خویشی هم داره. لابد پدر و مادری داره که حالشو می پرسند و از این فکر، اندکی متأثر شد. ولی باز به خود دل گرمی می داد که شاید خویشانِ آن جوان نبوده اند و شاید رئیس کسِ دیگه ای رو می گفت.
حتی به فکرش رسید برای اینکه مطمئن شود برود و از رئیس بپرسد که با چه کسی تلفن می کرد و کی را می گفت تشریف نیاورده اند ولی از سر این فکر خود زود درگذشت و به خود گفت: به من چه مربوطه که بپرسم با کی تلفن می کرده؟
این وظیفه ی او نبود. رئیس روزی هزار بار تلفن می کرد به او چه که این اشخاص چه کسانی هستند؟
یک پیشخدمت از کنار میزش گذشت.
دامن کتش به گوشه ی دفتر بزرگ روزنامه کرفت و دفتر را روی میز تکان داد.
احمد علی خان به کارش متوجه شد .
دفتر اول حساب جاری، با نزدیک به چهارصد حسابی که داشت، تمام شده بود. ارقام بدهکار و بستانکارِ آن را، توی دفتر باریک و درازی که جلوی روی خود داشت وارد کرده بود و حالا نوبت دفتر دوم حساب جاری بود.
دفتر اول را بست
آب خشک کن را از لای آن برداشت.
دفتر دوم را باز کرد و مشغول شد.
همان طور که دستش ارقام دفتر حساب جاری را توی این دفتر دیگر وارد می کرد، مغزش نیز به کار خودش
مشغول بود و
برای خودش فکر می کرد و دنبال
خيالات واهی می رفت.
دستش مثل اینکه عادت کرده باشد آنچه را که چشمش می دید با قلم توی دفترها وارد
می کرد برای او
این کار خیلی عادی شده بود.
اینکه اعدادی را از جایی به جای دیگر
نقل کند.
این کار دیگر مزاحمتی برایش نداشت.
🖊👤 جلال_آل_احمد
ادامه دارد...
@ktabdansh🌙💫✨