#بهترین_کتاب_نودونه📗 #سمفونی_مردگان✅ به انتخاب:
#زهرا_برهانی میتوانم بگویم که با اختلاف کم، «سمفونی مردگان» بهترین کتابی بود که در سال نود و نه خواندم. پیش از هر چیز شیفتهی گوارایی روایت و پرندهوار بودن قلم معروفی شدم. رمان از زمانی شروع شده بود که به قول خود اورهان «همهی عزیزان مرده بودند.» و بعد نویسنده با پروسهای که پیرو یک الگو و نظم خاص نبود، به روایت کردن گذشته پرداخت؛ پروسهای که به آن صفات ناب و جدید را میدهم. طوری گذشته و اتفاقات روایت میشد که من در جایگاه یک خواننده متوجه عوض شدن موضوع نمیشدم؛ بلکه مغزم آنقدر درگیر ماجرا شده بود که فرصت نمیکردم بفهمم نویسنده از کجا گریز زد به کجا و از کجا برخورد کرد به کجا! «مطبوع» و «غمانگیز» معدود صفتهایی هستند که قادرم با آنها ظرافت قلم نویسنده را توصیف کنم و الحق که واژهها در برابر وصف چنین کتابی، احساس حقارت میکنند.
کتاب از چند موومان تشکیل شده بود و برعکس کتابهایی که انتخاب عنوانشان چندان قرابتی با محتوا ندارد، عباس معروفی حتی در انتخاب سرفصلهای کتاب هم دقیق و برنامهریزی شده عمل کرده بود.
«موومان» به معنای بخشی از موسیقیست که آغاز و پایان مشخصی دارد. اولین تصوری که ممکن است عنوان سمفونی مردگان به ذهن بیاورد «سکوتِ مطلق و ترسناک» است و پایان هر فصل، تازه شروع یک موومان در ذهن خواننده بود؛ موومانی که مثل سمفونی مردگان تماماً سکوتِ مطلق و ترسناک بود و خواننده را مجبور به هبوط در درهی تفکر میکرد. بله، من به موومانهای نانوشتهی کتاب میگویم ترسناک؛ چون خواننده را بیرحمانه با مشکلات راسخ و همیشگی جامعه روبهرو میکرد.
من عادتی دارم و پیرو آن، دنبال کاراکترهای داستان بین آدمهای واقعی میگردم و این عادت سر خواندن کتابهایی با شخصیتپردازی ضعیف، عذابآور و مضحک است؛ اما در سمفونی مردگان تک به تک خطها مثل قلم طراحی بودند که چهرهی واقعی آیدین، سورمه، اورهان، مادر، پدر، ایاز و همهی شخصیتها را در ذهنم میکشیدند و من میتوانستم تک به تک آدمهای داستان را بین افرادی که میشناسم، پیدا کنم. همین باعث میشد به سرعت با شخصیتها ارتباط بگیرم و دلم بخواهد برای کشف آدمهای واقعی هم که شده، تا آخر کتاب را بخوانم. در کل این ماجراها از ژرفای جامعه بیرون آمده بودند؛ به طوری که میتوانم این کتاب را به درختی تشبیه کنم که ریشههایش مابین شیارهای مغز آدمهای مرده، زنده و متولد نشدهی واقعی فرو رفتهاند و شاخههایش شایستهی خوانده شدن، خندیدن، گریستن، ترسیدن، عذاب کشیدن و زندگی کردن است.
شاید به طور کلی پیرنگ داستان، ساده و برگرفته از ضربه خوردنهایی بود که نسل به نسل، از والد به ولد تکرار میشود و تکرار میشود؛ اما این بین نکتهای شایان ذکر وجود داشت که این داستان را از مابقی داستانها متمایز میکرد و آن «کشش و تعلیق منحصر به فرد»ی است که خواننده در همهی کلمات لمسش میکند. ما با شروع هر موومان نمیتوانیم خوب متوجه ماجرا بشویم؛ اما درست زمانی که خواننده برای پی بردن به اتفاقات تلاش میکند، نویسنده با یک جمله، یک دیالوگ و گاهی حتی با یک کلمه که طعم گس مردگی میدهد، خواننده را غافلگیر میکند.
با اینکه رمان در دههی شصت نوشته شده است و با گذشت چندین دهه، هنوز هم ما خیلی کم با سبکی اینچنینی روبهرو میشویم و این نشاندهندهی قدرت و مهارت عباس معروفی در نویسندگیست.
سمفونی مردگان اولین رمانی بود که از توصیفهای ایستایش و عوض شدن راوی در هر موومان شکایتی نداشتم؛ بلکه با تمام صفحات کتاب موفق شدم زندگی کردن را تجربه کنم، به جای آدمهایی که در نسلهای گذشته مردهاند؛ ولی در نسلهای جدید هنوز متولد میشوند و زنده و ادامهدارند...
🔹سمفونی مردگان،
#عباس_معروفی،
#نشر_ققنوسt.me/klidarnews/3717www.klidar.ir