ديگري ندارد. طرح صفحه اي را که انتخاب کردي تو را با ضرورتي ابژکتيو
پيش ميبرد، ضرورتي که در مرزهاي اتصال بر طرح صفحه هاي خويشاوند پرتابت مي کند. به اين ترتيب در اوجِ انديشه ورزي و ظرافتِ تحليل ميتوان
تحتِ استيلا قرار گرفت و نسبتِ خود را با حقيقت از دست داد. استدلال
حقيقت را تضمين نميکند.
مفهوم فضا را از همگني (تماميت) و يا ناهمگنيِ محض (خائوس)
مي اندازد، و اجازه ميدهد از نقاطي متمرکز، نقاطِ آجيدن بر پيرامون
قدرت رانده شود، نقاطي که متضمنِ برشهاي جديد در فضا، و مظهرِ
آفرينشگريِ مفهوم اند. به اين ترتيب شناخت مستلزمِ تمرکزِ قدرت، و نوعي خشونتِ آغازين است، خشونتي وراي داوريهاي اخلاقي. خشونتِ اخلاقي به معناي تثبيتِ اين نقاطِ آجيدن، و تبديلِ آنها به نقاطِ کانوني از طريقِ دوختن شان بر صفحه ي متافيزيکيِ پس زمينه است. کنشِ سياسي نيز
معطوف به دست به دست شدنِ نقاطِ آجيدن است، و نه خيالِ خامِ
حذفشان. البته اين خشونتِ آغازين را نبايد با بحثِ اتوريته اشتباه گرفت.
اتوريته، گرچه امري فاليک است، اما اساساً از جنسِ تعدي و خشونت
نيست، چون به مثابهِ مؤلف حدود را خود تعيين ميکند؛ همانندِ داستانِ
@Kajhnegaristan