خواهد زد. اين شکاف حقيقتِ تحمل ناپذيرِ هستي است، خلائي پرنشدني
که ابژه ها آن را ميپوشانند. در واقع ابژه ها، از جمله خودِ ايگو، جانگهدارِ
اين خلاء هستند، و دو بيماريِ سرحديِ فلسفه، «اضطراب»، به معناي ترسِ بي ابژه، و «ماليخوليا»، به معناي فقدان و ماتمِ بي ابژه، نتيجه ي کنار رفتنِ ابژه ها و روبه رو شدن با آن خلاء (هيچ) اند. سوژه رابطه اي مهرآکين با هيچِ خود دارد؛ در نزديکي به آن (اضطراب)، و نيز در فقدانِ آن (ماليخوليا)، فرو ميپاشد.
زبان در مقامِ شبکه ي دلالتيِ صرف قادر به فهميدن نيست، اما حاملِ شکافي است که شرطِ امکانِ فهم، و مفاهيم، است. مفهوم از دور در
نگاهِ نخست نوعي مفصلبندي ، و يا دقيقتر پيکربندي است. در تحليلي عميقتر مفهوم از جنسِ دکوپاژ است، که علاوه بر گستره شاملِ تأکيد و
شدت ، به مثابهِ محورِ عمودي روي طرح صفحه ي گزاره اي، نيز ميشود. اين همان وجهِ نيچه ايِ فلسفه است که پاي ميل را به بنيان هاي هستي باز می کند. فهم و توجيهِ هر ايدهاي به انتخابِ طرح صفحه اي بازميگردد که از ميل برآمده، و خود به طرح صفحه اي نهايي تعلق ندارد. تنها يک معيار، معيارِ اخلاقي، بر انتخابهاي ما حاکم است؛ حقيقت نسبتي با سرکوبِ
@Kajhnegaristan