💝مشاوره خانواده بهشتی 💝

#محکم
Channel
Logo of the Telegram channel 💝مشاوره خانواده بهشتی 💝
@hamsardarryPromote
4.44K
subscribers
14.8K
photos
1.25K
videos
9.94K
links
✨﷽✨ ✍آشنایی با مسائل زناشویی در اسلام ویژه متاهلین و مجردین ✍️هدف ما آرامش و ثبات زن وشوهرها در زندگی مشترک و انتخاب شایسته مجردهاست😊 💑 @hamsardarry ✍نوبت مشاوره *تبلیغات @hamsardarry #کپی_مطالب ‼️
❤️🍃❤️
#قابل‌توجه‌مجردها

  به صورت
#غيرمستقيم در صحبت هایتان عدم مخالفت تان را براي ازدواج ابرازکنید.«ج»

🔴 این طوری: « من که با ازدواج مشکلی ندارم
اما از شما می پرسم به نظرت

اگر دختری توی شرایط من خواستگاری داشته باشه که خدای ناکرده
#مشروب‌خور باشه
و حاضر هم نیست توبه کنه

اون دختر باید قبول کنه؟

🔻اگر طرف صحبت شما با پُررویی گفت:

بله قبول کنه و دلیل و توجیه اورد

✌️ شما هم
#محکم بگید:
⚠️نه
#رسول‌خدا صریحا #نهی‌کرده
از چنین
#ازدواجی» و ...



@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️

#آقایان_بخوانند


💜🌸آقایون روح خانوما درست مثل یه #گلبرگ خوشبوئه🌷🌸

حتی وقتی در حال #نوازش این گلبرگ هستید باید حواستون باشه #آسیب نبینه👉
( دقت کنید #حتی وقت نوازش )👌

خانوم از شما میپرسه #دوس داری چی بپوشم؟
یا #بهم میاد؟ 🤔


هیچ وقت نگید بهت نمیاد

بگید فلان لباس بهتره

👈بذارید خانمتون احساس کنه #بهترینه
فراموش نکنید #همسرتون فقط یکیه
با تمام وجود حواستون به روح #لطیف شون باشه

دست خانمتون رو #آروم بگیرید

خانوما #جسمشون درست مثل #پروانه اس
تحمل نداره #محکم باهاش برخورد شه
پس #اروم دستش رو بگیرید


👈 در محبتای کلامی سعی کنید
از #تشبیه استفاده کنید ولی #اغراق نکنید

مثلأ :
عطر جدید خریده از شما نظر میخواد
آروم #بغلش کنید و بگید بوی گل میده...
یا نظرتون رو راجع #لباسش میخواد ؛
‌‌بگید مثل #ماه شدید


خانوما عاشق مردای متبسم ولی محکم هستن


@hamsardarry 💕💕💕


🔷🔹🍀🔹🔷
#رازداری

زن و شوهر باید راز هم را حفظ کنند،
👈 زن نباید راز شوهر را پیش کسی بازگو کند.

👈مرد هم مثلاً نرود پیش رفقایش در باشگاه یا مثلاً فلان مهمانی و ...

راز همسرش را بازگو کند ☝️

👌حواستان جمع باشد،

👈💜 #اسرار هم را #محکم نگه دارید

تا زندگی ان شاء الله #شیرین و

#مستحکم شود.💕💐

📚 برگرفته از کتاب #مطلع_عشق

♻️ بیانات رهبری؛ ۷۸/۰۱/۲۴



@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️

#همسرداری

#تعریف #تمجید و بازگویی صفات مثبت همسران

باعث بهبود #روابط_همسران
و رسیدن به یک زندگی #شاد و #موفق خواهد شد

✳️زمانی که مرد یا زن به تغییرات فیزیکی و روانی شریک زندگی‌شون توجه کنند
#روابط_عاطفی میان آنها #محکم خواهد شد

استفاده از #جملاتی مانند 👇

امروز سرحال به نظر می‌رسی
از اینکه این روزها غمگین هستی ناراحتم
🌺نشانه ی #توجه_داشتن به یکدیگر است
و سایه‌های بی‌تفاوتی و بی‌خیالی را از زندگی دور خواهد کرد



@hamsardarry 💕💕💕
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_پنجاه_سوم

سهیل سرش رو بالا آورد و با دیدن منشی شرکت لبخندی زد و گفت: علیک سلام، صبح شمام بخیر، دیر تشریف
آوردید سر کار، معمولا منشی ها باید زودتر بیان، مثل اینکه اینجا همه چی برعکسه
-ببخشید مشکلی برام پیش اومد.
-از همون مشکلات خواب موندن و اینا دیگه؟
-اذیت نکن دیگه سهیل
سهیل سرش رو انداخت پایین و همون طور که مشغول کارش می شد گفت: چند بار بهتون بگم من رو به اسم
کوچیک صدا نکنید، دیگران فکرای بدی میکنن

خانوم سهرابی منشی شرکت خندید و گفت: یک خانومی باهاتون کار داره آقای نادی
بعدم با شیطنت گفت: بگم بیاد تو؟
-کی هست؟
-نمیدونم اما فرمودند با شما کار دارند.
-بفرستش بیاد ببینم کیه
منشی هم با غمزه چشمی گفت و بیرون رفت.
صدای تقه در که اومد سهیل سرش رو بالا آورد، اما #محکم خودکارش رو پرت کرد روی میز و زیر لب گفت: خر
مگس معرکه
شیدا که جلوی در ایستاده بود با این حرکت سهیل فورا داخل شد و در رو بست و به سمت سهیل حرکت کرد و
گفت: صبر کن، هیچی نگو، نیومدم اینجا که ناراحتت کنم. بذار حرفمو بزنم، خوب؟
-بیرون
-به خدا سهیل اگه بخوای بیرونم کنی همین جا چنان کولی بازی ای در بیارم که نظیرش رو ندیده باشی
-توغلط میکنی
-آره من غلط میکنم اما خواهش میکنم بذار باهات حرف بزنم،

ادامه دارد..‌‌.



@hamsardarry 💕💕💕
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_پنجاه_دوم

علی که خوابش برد فاطمه اونم روی تخت خودش گذاشت و از اتاق اومد بیرون، به سمت اتاق خوابش رفت تا
بالشتی بیاره و بره کنار تخت ریحانه بخوابه که #سهیل_صداش_کرد
-فاطمه بیا اینجا کارت دارم
حوصله حرف زدن با سهیل رو نداشت، خسته تر از اون بود که آروم و صبور بشینه یک جا و به حرفهای سهیل گوش
بده، در واقع شاید #مقصر اصلی اتفاق امروز رو #سهیل میدونست، برای همین گفت: خست_م، بذار یک شب دیگه
اما سهیل از جاش بلند شد و پشت سر فاطمه وارد اتاق شد، بعد هم خیلی #محکم گفت: #بشین.
فاطمه برگشت و به سهیل نگاه کرد و خسته روی تخت نشست.
-دیگه نمیخوام #اتفاق امروز تکرار بشه، فهمیدی؟
فاطمه تعجب کرد، از لحن سهیل خوشش نیومد، برای همین معترض گفت: خودت داری میگی #اتفاق، پس دست من
نیست که تکرار بشه یا نه.
بعد هم از جاش بلند شد تا از توی کمد بالشت برداره، اما هر کاری که میکرد در کمد باز نمیشد، عصبی با خودش
گفت: باز این قفل لعنتی گیر کرد. محکم قفل رو میچرخوند و در رو تکون میداد که سهیل اومد کنارش زد و با یک
حرکت در رو باز کرد، اما از جلوی در نرفت کنار، همونجا ایستاد و گفت: خودت خوب میدونی منظورم چیه، دیگه
نمی خوام #اتفاق امروز هیج وقت تکرار بشه، #مشکلات_منو_تو #مال_خودمونه و #حق_نداریم به
#بچه_ها_آسیبی_بزنیم.
بعد هم دستش رو به نشانه #تهدید بالا آورد و گفت: دیگه هیچ وقت #حرصی که از من داری رو سر بچه ها خالی نکن،
به جاش بیا و یک کشیده بزن تو گوش من، #فهمیدی؟
فاطمه که از این حرکت سهیل #گریه_ش گرفته بود، نتونست خودش رو کنترل کنه و بی اختیار زد زیر #گریه، خودش
همیشه همین جمله رو تکرار میکرد، " #مشکلات_زندگی ما #مال_خودمونه، #نه_بچه_ها" اما حالا با یک لحظه #غفلت باعث
شده بود دختر کوچیکش اینقدر درد بکشه. و از طرفی سهیل داشت اینجوری #توبیخش میکرد مخصوصا حالا که
اینقدر #خسته_ست...
سهیل که میدونست فاطمه سر قضیه امروز چقدر #خسته و #ناراحته، همسرش رو در #آغوش گرفت و با همون #اخم_عمیق بدون هیچ حرفی شروع کرد به #نوازش_فاطمه، اجازه داد فاطمه هر چقدر که دلش میخواست توی #آغوش اون
#گریه کنه.
فاطمه هم #خودش_رو_سپرد به #دستهای_سهیل.
-سلام، صبحتون بخیر آقا سهیل

ادامه دارد...


@hamsardarry 💕💕💕
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_چهل_پنجم

فاطمه حرامی انجام ندادم، همش #حلال بود، حالا که خودت تعریفش کردی. همون حلالش هم دیگه تموم شده بود.
خودت شر شیدا رو از زندگیم کم کن... خودت #اطمینان_فاطمه رو بهم برگردون...
***
به خونه خودشون که رسید برقها خاموش بود، آروم لباساشو در آورد و آهسته توی اتاقشون رو نگاهی انداخت،
فاطمه خوابیده بود، رفت بالای سرش، به چهره سفید و ساده فاطمه نگاهی انداخت، به موهای قهوه ایش، به نفسهای
آرومش... سری پایین انداخت و آهی کشید، لحظه ای با خودش فکر کرد کاش #فاطمه #اینقدر_دوست_داشتنی نبود،
کاش فاطمه هم عین سها یا عین مژگان زن داداشش بود، بی تفاوت و آزاد، بی قید. شاید اون موقع سهیل هم عین
سهند برادرش آزاد بود که هر جوری رفتار کنه، درسته سهیل خیلی بیشتر از سهند زیاده روی کرده بود، اما فرق
این دو تا همین بود، سهند خیلی ترسو تر از خودش بود، مطمئن بود که اگر اون هم دل و جرات سهیل رو داشت،
ازش کم نمی آورد.
اما صورت رنگ پریده فاطمه بهش میگفت، مژگان کجا و فاطمه کجا؟ مژگانی که برای تلافی کارهای شوهرش اون هم روابطش رو با مردهای دیگه آزاد تر کرده بود کجا و #فاطمه_صبور و #پاک اون کجا،جلف بازی های مژگان کجا و
#متانت_فاطمه کجا؟ بدخلقی مژگان با سهند و خوش خلقی هاش با مردهای دیگه کجا و #لبخند_دائمی_فاطمه تنها و تنها
برای سهیل کجا؟ دلش میخواست با دستهاش #موهای_حالت_دار فاطمه رو #نوازش کنه، یا حتی برای لحظه ای که شده
#محکم_بغلش_کنه، اما میترسید... میترسید که پس زده بشه و اون وقت ....
با اینکه دلش نمی خواست، ازاتاق خواب بیرون اومد و رفت توی اتاق کارش خوابید، میترسید کنار فاطمه بخوابه،
میدونست نمی تونه فاطمه دوست داشتنی خودش رو ببینه اما در #آغوشش نگیره ... تمام مدت توی این فکر بود که
چطور به فاطمه ثابت کنه که هنوز هم بی نهایت دوستش داره، که زیر قولاش نزده، که حتی تصمیم گرفته بوده که
تمام عادات بدش رو رها کنه ...
فقط امیدوار بود که دیگه شیدا دور و بر زندگیش نچرخه و الا...
#وقت_نماز_صبح که رسید فاطمه خسته و کوفته از جاش بلند شد، احساس کرد تمام بدنش گرفته و درد میکنه، که این
دردها از فشار عصبی ای بود که دیشب بهش وارد شده بود و نتونسته بود هیچ جوری خودش رو تخلیه کنه، اگر می
تونست همون دیشب بره تو اتاق و زار زار گریه کنه، یا اگه می تونست انقدر داد بزنه که تمام عقده هاش خالی بشه،
مطمئنا الان این تن درد وحشتناک رو نداشت، نفس خسته ای کشید و آروم و به سختی از جاش بلند شد.
ترجیح داد #نمازش رو جایی بخونه که صداش به بچه ها نرسه، برای همین #سجاده و #چادرش رو برداشت و رفت روی
بالکن بزرگشون پهن کرد، و #مشغول_عبادت شد، فقط #نسیم_خنک_تابستون و #شب_سیاه و #چادر_سفید وقتی با یک
عالمه ستاره توی آسمون همراه میشدند میتونستند تن و روح خسته فاطمه رو تسلی بدند. و چه لذتی داره وقتی آدم
در اوج مشکلات دستش رو به دست کسی بده که میدونه هر چیزی که در عالم هست #تحت_اختیار_اونه.

ادامه دارد...


@hamsardarry 💕💕💕
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_چهل_دوم

دست سهیل محکم روی زنگ بود و برنمیداشت، شیدا که مطمئن بود سهیل پشت دره، دامن و تاپی که پوشیده بود
رو مرتب کرد و برای آخرین بار خودش رو توی آیینه نگاه کرد تا مطمئن بشه آرایش غلیظش به اون لباسش میاد و
بعد از دست کشیدن به موهاش در رو باز کرد. تا سهیل بیاد تو عطری به موهاش زد و آماده و لبخند به لب جلوی
در ایستاد.
سهیل با دیدن شیدا در اون وضع لحظه ای #مکث کرد، دختر بزک دوزک کرده ای که به طرز باورنکردنی ای به
نظرش #چندش_آور شده بود، میترسید وارد خونه این زن افریته بشه، خودش هم میدونست که گیر چه مار مولکی
افتاده. اما #عصبانیتش بر #عقلش حاکم شده بود. وارد خونه شد و در رو #محکم پشت سرش بست، بعدم #تمام_قد رو به
روی شیدا ایستاد و با حالتی که #عصبانیت ازش موج میزد گفت:
-تو امشب، توی خونه من چه #غلطی میکردی؟ هان؟
با هر کلمه یک قدم به شیدا نزدیک تر میشد، #ابهتش که خیلی شیدا رو ترسونده بود باعث میشد با هر قدم اون،
شیدا هم یک قدم عقبتر بره، سهیل ادامه داد:
-بهت میگم تو اینجا چه #غلطی میکنی؟... اومده بودی چی رو بهم نشون بدی؟...اومده بودی #زندگیمو_خراب_کنی؟ افریته عوضی...مگه بهت نگفته بودم حق نداری به زندگی و من کاری داشته باشی؟ هاااان؟...لال شدی... جواب بده

شیدا که دیگه به دیوار رسیده بود ایستاد. سهیل هیچ فاصله ای باهاش نداشت، دستش رو بلند کرد و به دیوار تکیه
داد، با دست دیگش صورت شیدا رو محکم نگه داشت، فشار دستش به حدی بود که شیدا صدای تلق تولوق
استخوناشو میشنید، اما می ترسید حرفی بزنه
سهیل گفت: دیدی به چار تا حرفت گوش دادم، زنجیر پاره کردی و وحشی شدی؟ ... فکر کردی از پس تو ماده سگ
وحشی بر نمیام؟ ... بلایی به سرت بیارم که از اومدنت به اون خونه پشیمون بشی.
بعدم دستش رو از روی صورت شیدا برداشت و رفت توی اتاق و هر چیزی که دم دستش بود، از لب تاب شیدا
گرفته تا تمام سی دی هایی که اون جا بود، آیینه، گلدون، و هرچیز شکستنی دیگه رو #شکست و برگشت توی هال.
رو به شیدا #تهدید_کنان با حالتی که شبیه فریاد بود گفت: دیگه دورو بر زندگی من پیدات نشه، و الا این دفعه به جای
این خرت و پرتا استخوناتو میشکنم، فهمیدی؟
شیدا که به آرومی گریه میکرد داد زد گفت: فکر کردی عکسها و فیلمات توی اون لب تاب یا اون سی دی ها بود؟..
یعنی فکر کردی من انقدر احمقم
سهیل که پشتش به شیدا بود برگشت و نگاه ترسناکی به شیدا کرد و گفت: نخیر، میدونم تو خیلی #شیطان_صفت_تر
از این حرفهایی... اما وای به اون روزی که منم مثل الان خودت وحشی شم.

ادامه دارد...


@hamsardarry 💕💕💕
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_سی_نهم

برگشت توی پذیرایی و این بار
با شک و تردید و البته با زیرکی خدادادیش باب صحبت رو با شیدا باز کرد.
سهیل که در مقابل ضربات فاطمه ساکت ایستاده بود، ناگهان دست فاطمه رو که میومد تا مشت بعدی رو بزنه، #محکم
گرفت توی دستش و لحظه ای نگهش داشت، به #چشمهای فاطمه نگاهی کرد و گفت: #من_زیر_قولم_نزدم...
بعد هم #دست_هاش رو #بوسید و ولشون کرد و بدون هیچ حرفی رفت توی پذیرایی.
فاطمه که انگار تمام انرژیش تموم شده بود، دوباره روی صندلی نشست و اجازه داد قطرات اشکش کمی از سنگینی
قلبش رو تخلیه کنند.
سهیل توی پذیرایی شیدا و سها رو دید که غرق صحبتند، اخمی کرد و به سمت سها رفت و گفت میشه بری به فاطمه
کمک کنی؟ سها که میدونست اوضاع کمی خرابه چشمی گفت و فورا رفت.
#سهیل هم با چشمایی که ازش #خشم و #نفرت میبارید رو به روی شیدا ایستاد و گفت: اینجا چیکار میکنی؟
- هیچی عزیزم، اومدم تولد دخترت
- تو غلط کردی، پاشو #گمشو_بیرون
با من اینجوری حرف نزن عزیزم
-من با آدمی مثل تو هر جوری که دلم می خواد حرف میزنم ... بیرون.
-اما ...
-بیرووون
صدای داد سهیل باعث شد لحظه ای #سکوت در #مهمونی حاکم بشه، بچه ها که از صدای داد مردونه سهیل ترسیده
بودند، #مضطرب به #شیدا و #سهیل نگاه میکردند، سها هم سرش رو از آشپزخونه بیرون آورده بود و نگران به صحنه
نگاه میکرد، تنها فاطمه بود که هیچ علاقه ای نداشت اون صحنه رو ببینه، آروم #سرش رو بین #دستانش قرار داد و
گوشهاش رو #محکم گرفت، دلش نمیخواست هیچ صدایی رو بشنوه.
شیدا که چشمهای خونی و خشمگین سهیل رو دید گفت: #عاشق این #جذبتم، باشه عزیزم، میرم، اما امشب منتظرتم،
میدونی که اگه نیای میتونم چیکار کنم و اون وقت چقدر برات بد میشه.
بعدم بلند شد و به سمت لباسهاش رفت و بعد از پوشیدنشون در خونه رو محکم بست و رفت. سهیل همچنان سرش
پایین بود،سهیل یادش نرفته بود که مدتی که #شیدا رو #صیغه کرده بود، اون #افریته تا می تونست از #روابطشون #پنهانی_عکس و #فیلم تهیه کرده بود و #تهدیدش میکرد که با اون #مدارک #آبروشو همه جا میبره.

ادامه دارد...


@hamsardarry 💕💕💕
#هردوبدانیم
#رازداری
👈حفظ اسرار
رمز استحکام زندگی مشترک

👈 #زن_و_شوهر

باید #اسرار هم را #حفظ_کنند

👈زن راز شوهرش را پیش کسی بازگو نکند.
👈 مرد هم پیش رفقایش در باشگاه
👈 یا مثلاً فلان مهمانی

👈 راز همسرش را بازگو نکند.

👌حواستان باشد #اسرار هم را #محکم نگه دارید

تا ان شاء الله زندگی #شیرین و #مستحکم شود.

📚بیانات در مراسم خطبه عقد زوج های جوان

#رهبر_انقلاب؛ ۷۸\/۱\/۲۴


@hamsardarry 💕💕💕
@rahkar94 💞
Forwarded from عکس نگار
💕💕💕
💕💕
💕💕
💕
💕
#جذب_همسر_الهی

🚩 #گام_سوم
قسمت هفتم:
🌴🌷
 
تنها کاری که باید بکنید
‼️ترک روابط نادرستتان است...

👈او را ببخشید🙏
🔺 اگر امروز پی بردید که گولتان زده است، فریبتان داده است....
ببخشیدش🙏 و خود را آماده ی پذیرش #همسر_الهی_تان کنید....

🍃مطمئنا دوست شما مقاومت می کند و می خواهد شما را برگرداند

💪اما باید شما #محکم باشید...

👈 هرکاری لازم است برای ترک او انجام دهید

👈حتی اگر لازم است #سیم_کارت خود را عوض کنید....

👈هر کاری که دیگر دست او به شما نرسد...

🍃در ضمن

‼️ لازم نیست به او بگویید که اگر می خواهد با او باشید باید با هم ازدواج کنید...

💍او اگر #همسر_الهی شما بود، این احساس خیلی پیش از این ها درون هردوی شما نمایان می شد.

👈با این حال اگر او #همسر_الهی_تان باشد و تاکنون هیچ یک متوجه نشده اید
👈پس از ترک او، و تمرینات و دعاهایی که شما  انجام می  دهید او باز خواهد گشت...

‼️پس لطفا، نگران از دست دادن دیگران نباشید...
👈خلا ایجاد کنید...
👈یک خلا بزرگ...
تا #همسر_الهی_تان بیاید و آن را برای همیشه پر کند.... 
ادامه دارد...

🌴🌷


@hamsardarry 💕💕💕
Forwarded from عکس نگار
#همسرداری

💕 یک #نوازش ساده برای آرامش

همسرمان وقتی که او نگران است

💕 یک گفت و گوی صمیمی

و خوردن یک #فنجان چای کنار یکدیگر

باعث می شود پایه های زندگی مشترک ما #محکم_تر شود.



@hamsardarry 💕💕💕
#خرده_مسائل_زن_و_شوهری

💠همسرم ازچه کلماتی #لذت میبرد؟

👈🏼و اما در مورد آقایان و نکاتی که خانم ها باید بدونن این است که
👈🏼اگر در همان منابعی که در مورد خانم ها گفتم به دنبال تعریفی از مرد باشید
خواهید دید که همه اون منابع از مرد به عنوان موجودی #مقتدر و #مالک و #محکم نام بردند
شاید این آیه قران که میفرماید :
(( الرجال قوامون علی النساء _مردان همچون قوامی برای زنان هستند))
زیباترین شناخت از یک مرد و ویژگی های اونو به ما میده
اگر به ویژگی های ((قوام))توجه کنیم
آنرا محکم و استوار و تکیه گاه و حامی خواهیم یافت
که حتی اصلا میتونه ظاهری زیبا هم نداشته باشه
🌺👈🏼پس تمام تعریف و تمجید ما از یک مرد باید حاوی نکاتی که در مورد ((قوام )) گفتم باشد.



@hamsardarry 💕💕💕
🔷🔹🍀🔹🔷

#هردوبدانیم

زن و شوهر باید راز هم را #حفظ کنند،

👈⛔️ زن نباید راز شوهر را پیش کسی بازگو کند.

⛔️مرد هم مثلاً نرود پیش رفقایش در باشگاه یا مثلاً فلان مهمانی و ... راز همسرش را بازگو کند، ☝️

👌حواستان جمع باشد،

#اسرار هم را #محکم نگه دارید تا زندگی
ان شاء الله #شیرین و #مستحکم شود.💕💐

📚 برگرفته از کتاب مطلع عشق

📍 بیانات رهبری؛ ۷۸/۰۱/۲۴



@hamsardarry 💕💕💕

🔷🔹🌼🔹🔷
💑 #سیاست_های_همسرداری

#تعریف،
#تمجید
و بازگویی صفات #مثبت همسران
باعث بهبود روابط همسران
و رسیدن به یک زندگی #شاد و #موفق خواهد شد.
زمانی که مرد یا زن به تغییرات فیزیکی و روانی شریک زندگی‌شون توجه کنند روابط #عاطفی میان آنها
#محکم خواهد شد.
استفاده از جملاتی مانند
💢 «امروز سرحال به نظر می‌رسی»
💢یا «از اینکه این روزها غمگین هستی، ناراحت هستم»،

نشانه #توجه داشتن به یکدیگر است و

👌سایه‌های بی‌تفاوتی و بی‌خیالی را از زندگی دور خواهد کرد.


💟 @hamsardarry 💕💕💕