💝مشاوره خانواده بهشتی 💝

#سجاده
Channel
Logo of the Telegram channel 💝مشاوره خانواده بهشتی 💝
@hamsardarryPromote
4.44K
subscribers
14.8K
photos
1.25K
videos
9.94K
links
✨﷽✨ ✍آشنایی با مسائل زناشویی در اسلام ویژه متاهلین و مجردین ✍️هدف ما آرامش و ثبات زن وشوهرها در زندگی مشترک و انتخاب شایسته مجردهاست😊 💑 @hamsardarry ✍نوبت مشاوره *تبلیغات @hamsardarry #کپی_مطالب ‼️
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_چهل_هفتم

اینها رو گفت و منتظر واکنش فاطمه شد، اما وقتی با سکوتش مواجه شد گفت:
-نمی خوای چیزی بگی؟ حرفم رو قبول نکردی یا اینکه ...
به فاطمه که حالا پشتش رو بهش کرده بود نگاهی کرد، اما وقتی دید حرف زدن بی فایدست اون هم سکوت کرد.
و هر دو با هم به تماشای طلوع آفتاب مشغول شدند، و در دل #دعا میکردند، فاطمه #دعا میکرد که خداوند بهش #راه
رو نشون بده، #خدا خودش #زندگی_به_هم_ریختش رو #سر_و_سامون بده و سهیل #دعا میکرد که #خدا #هیچ_وقت_فاطمه_رو
#ازش_نگیره، مخصوصا حالا که دو سال تمام سر قولش به فاطمه ایستاده بود.
#هر_دو در حال #راز_و_نیاز با #خدا بودند، یکی بر سر #سجاده و دیگری #نشسته_بر_خاک...

🌱🌱🌱

صدای زنگ موبایل بدجوری روی اعصابش بود، دیشب که نخوابیده بود، #ریحانه تا صبح #تب داشت و مجبور بود بالای سرش بشینه، خودش از تب خاطره خوبی نداشت، بچه که بود یک بار #تشنج کرده بود، برای همین حسابی #نگران
ریحانه بود و حتی یک لحظه هم چشم روی چشم نگذاشته بود تا اینکه بعد از نماز صبح که تب ریحانه کم شده بود
سهیل به زور مجبورش کرده بود بره بخوابه و بهش #قول داده بود بالا سرش میشینه و #حواسش هست. اما حالا این
#خروس_بی_محل کی می تونست باشه که #خوابش رو به هم زده بود...
گوشی رو نگاه کرد یک #شماره_ناشناس بود، با تعجب ابرویی بالا انداخت و با خواب آلودگی جواب داد: #بله
ادامه دارد...


@hamsardarry 💕💕💕
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_چهل_پنجم

فاطمه حرامی انجام ندادم، همش #حلال بود، حالا که خودت تعریفش کردی. همون حلالش هم دیگه تموم شده بود.
خودت شر شیدا رو از زندگیم کم کن... خودت #اطمینان_فاطمه رو بهم برگردون...
***
به خونه خودشون که رسید برقها خاموش بود، آروم لباساشو در آورد و آهسته توی اتاقشون رو نگاهی انداخت،
فاطمه خوابیده بود، رفت بالای سرش، به چهره سفید و ساده فاطمه نگاهی انداخت، به موهای قهوه ایش، به نفسهای
آرومش... سری پایین انداخت و آهی کشید، لحظه ای با خودش فکر کرد کاش #فاطمه #اینقدر_دوست_داشتنی نبود،
کاش فاطمه هم عین سها یا عین مژگان زن داداشش بود، بی تفاوت و آزاد، بی قید. شاید اون موقع سهیل هم عین
سهند برادرش آزاد بود که هر جوری رفتار کنه، درسته سهیل خیلی بیشتر از سهند زیاده روی کرده بود، اما فرق
این دو تا همین بود، سهند خیلی ترسو تر از خودش بود، مطمئن بود که اگر اون هم دل و جرات سهیل رو داشت،
ازش کم نمی آورد.
اما صورت رنگ پریده فاطمه بهش میگفت، مژگان کجا و فاطمه کجا؟ مژگانی که برای تلافی کارهای شوهرش اون هم روابطش رو با مردهای دیگه آزاد تر کرده بود کجا و #فاطمه_صبور و #پاک اون کجا،جلف بازی های مژگان کجا و
#متانت_فاطمه کجا؟ بدخلقی مژگان با سهند و خوش خلقی هاش با مردهای دیگه کجا و #لبخند_دائمی_فاطمه تنها و تنها
برای سهیل کجا؟ دلش میخواست با دستهاش #موهای_حالت_دار فاطمه رو #نوازش کنه، یا حتی برای لحظه ای که شده
#محکم_بغلش_کنه، اما میترسید... میترسید که پس زده بشه و اون وقت ....
با اینکه دلش نمی خواست، ازاتاق خواب بیرون اومد و رفت توی اتاق کارش خوابید، میترسید کنار فاطمه بخوابه،
میدونست نمی تونه فاطمه دوست داشتنی خودش رو ببینه اما در #آغوشش نگیره ... تمام مدت توی این فکر بود که
چطور به فاطمه ثابت کنه که هنوز هم بی نهایت دوستش داره، که زیر قولاش نزده، که حتی تصمیم گرفته بوده که
تمام عادات بدش رو رها کنه ...
فقط امیدوار بود که دیگه شیدا دور و بر زندگیش نچرخه و الا...
#وقت_نماز_صبح که رسید فاطمه خسته و کوفته از جاش بلند شد، احساس کرد تمام بدنش گرفته و درد میکنه، که این
دردها از فشار عصبی ای بود که دیشب بهش وارد شده بود و نتونسته بود هیچ جوری خودش رو تخلیه کنه، اگر می
تونست همون دیشب بره تو اتاق و زار زار گریه کنه، یا اگه می تونست انقدر داد بزنه که تمام عقده هاش خالی بشه،
مطمئنا الان این تن درد وحشتناک رو نداشت، نفس خسته ای کشید و آروم و به سختی از جاش بلند شد.
ترجیح داد #نمازش رو جایی بخونه که صداش به بچه ها نرسه، برای همین #سجاده و #چادرش رو برداشت و رفت روی
بالکن بزرگشون پهن کرد، و #مشغول_عبادت شد، فقط #نسیم_خنک_تابستون و #شب_سیاه و #چادر_سفید وقتی با یک
عالمه ستاره توی آسمون همراه میشدند میتونستند تن و روح خسته فاطمه رو تسلی بدند. و چه لذتی داره وقتی آدم
در اوج مشکلات دستش رو به دست کسی بده که میدونه هر چیزی که در عالم هست #تحت_اختیار_اونه.

ادامه دارد...


@hamsardarry 💕💕💕