جهانمردپاییز ۱۴۰۰ بود و کتاب اولم «۱۲ راز زنان خلاق» در تابستان ۱۴۰۰ چاپ شده بود و داشتم کتاب دومم «۱۲ راز زنان موفق» را ترجمه میکردم.
قلم نویسنده کمی خشک بود و ترجمه که میکردم به نظرم خشک و نچسب بود و دوست داشتم لطیفتر ترجمه کنم. میخواستم قلم نرم و روانی داشته باشم و دنبال استاد نویسندگی بودم تا بتونم ترجمههای بهتری از کتابها ارائه کنم.
بعد از تحقیق رسیدم به مدرسه نویسندگی و برای شرکت در کلاس نویسندگی خلاق اقدام کردم و قرار شد دوشنبه ۱۶ نوامبر ۲۰۲۲ معادل ۲۵ آبان۱۴۰۰ ساعت ۲:۳۵ با شاهین کلانتری مصاحبه داشته باشم و خوشبختانه در مصاحبه قبول شدم.
در یک کلام من شیفته تبحر و منش و مرام این استاد شدم و بارها در کلاسهایش با خودم گفتم بهبه چه جای خوبی اومدم. من معلم هستم و معلم مجرب و موفقی هستم و خیلی سریع معلم خوب و متفاوت رو تشخیص میدم و خیلی قدر معلم خوب را میدانم.
یاد آن روزها میافتم که دوران کرونا بود و کلاسهای مدرسهها آنلاین بودن و معلم ریاضی دخترم در کانادا که تازه پدر شده بود عکس همسرش و نوزادش را با شاگردانش به اشتراک گذاشت و دخترم با ذوق و شوق به من نشان داد. و در همان روزها استاد کلانتری در کلاس نویسندگی خلاق، داستان آلبوم از مهشید امیرشاهی را خواند و چند عکس از مادرش و کودکی خودش نشان داد و از همه جالبتر عکس مادرشان در دورانی که جناب شاهین در دل مادر بودند.
من هاجوواج بودم که چطور میشود به فاصله چند روز معلمی در کانادا عکس خانوادگی نشان میدهد و آن سوی دنیا معلمی در ایران هم چنین کار جالبی میکند. راستش من گاهی با خودم میگویم تمام کتابهای بسیار بسیار زیادی که این مرد خوانده از او جهانمرد ساخته. چکیدهای از شخصیتهای زیبای کتابهای جهان.
چقدر هم برایم شیوه ابراز احساسات ایشان جالب بود. راحت و بیریا شاگردانی را که دوست داشتند به زبان میآوردند و راحت و بیکینه خشم خود را از بعضی حرفها و رفتارهای خام شاگردان نشان میدادند و در مواقع مناسب هم خالصانه تشویق میکردند. و در خیلی از مواقع هم طنازانه شوخی میکردند. در یک کلام جذبه و دفعه با هوشمندی کامل.
هنوز شیرینی لحظههایی که کتاب جدید و گمنام معرفی میکردند و من هیجانزده میشدم و عوض اینکه در فاصلهای که برای تمرین در نظر میگرفتند پای نوشتن تمرین بنشینم با هیجان میرفتم تهوتوی آن کتاب و نویسنده را دربیارم و چه نویسندههایی که معرفی کردن و نمیشناختم با وجود اینکه خودم رو کتابخوان قهاری میدونستم و از کودکی لابلای کتابهای متعدد منزل پدری بزرگ شده بودم و خوره کتاب بودم و حتی شبهای امتحان هم لای کتاب درسی کتاب داستان میگذاشتم و دور از چشم پدرومادر کتاب غیردرسی میخواندم.
من تا اسفند ۱۴۰۰ ترجمه کتاب دوم را تمام کردم و تا اسفند ۱۴۰۱ کتاب سوم به نام «نوری که در خود داریم» هم ترجمه کردم و چاپ شد و ترجمه کتاب چهارم به نام « بنویس برای زندگی» را شروع کردم. و در این فاصله علاوه بر کلاس نویسندگی خلاق در کلاسهای دیگر ایشان شرکت کردم. از جمله چندین دوره کلاس محتوانویسی. کلاس «نویسنده مدرس» و «وبلاگنویسی».
اما ترجمه کتاب چهارم در اردیبهشت ۱۴۰۲ تمام شد و چون نویسندهاش جولیا کامرون است و من جولیا کامرون را با استاد کلانتری شناختم، به ناشر پیشنهاد دادم مقدمه کتاب را استاد کلانتری بنویسند و ناشر استقبال کرد و استاد هم زحمت مقدمه را تقبل کردند. ولی متاسفانه کتاب هنوز چاپ نشده چون نشرمیلکان خیلی کتاب در نوبت چاپ دارد و قول داده امسال چاپ کند.
من الان کتاب یازدهم را هم ترجمه کردهام و در حال انتخاب کتاب دوازدهم هستم و بخش بزرگی از مهارت نویسندگی را مدیون شرکت در کلاسهای پربار و نشستن در پای حرفهای پرمغز استاد کلانتری هستم.
اینقدر نوشتم ولی هنوز باید نوشت از تشویقها و حمایتهای بیدریغ ایشان از کانالها و سایتهای بچههای مدرسه نویسندگی که من هم مفتخر به این حمایت هستم و بسیار ممنونم. مثل امروز که کانالم در مدرسه نویسندگی معرفی شد و جالب است که هفته آینده عمر ورود من به مدرسه نویسندگی سه سال خواهد شد.
پینوشت: در دست تکمیل و اصلاح است.
🤍۳/۸/۱۶
#روزنگارhttps://t.center/hanieholiaie5