ادیب برومند | Adib Boroumand

Channel
Logo of the Telegram channel ادیب برومند | Adib Boroumand
@adibboroumandPromote
293
subscribers
در يادبود شاعر ملى ايران شادروان استاد اديب برومند www.adibboroumand.com
«ترنّمِ شب»

ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺮﻧـﻢ ﺷـﺐ، ﻃـﺮﺯ ﻧـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﮔﻮﻳـﻰ ﺳـﻜﻮﺕ ﺷـﺐ ﻫـﻢ ﺩﺍﺭﺩ ﻫـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ

ﺩﺭ ﺷـﺎﻣﮕﺎﻩ ﻏﺮﺑـﺖ ﺩﺭ ﺧـﻮﻥ ﺧـﻮﺩ ﻓﺮﻭﺧﻔـﺖ
ﻣﺴـﻜﻴﻦ ﺷـﻔﻖ ﭼـﻮ ﺑﺸـﻨﻴﺪ ﺧﻮﻧﻴـﻦ ﻧـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ

ﺩﻳـﺪﻡ ﺑـﻪ ﻫﺎﻟـﻪ ﻣـﻪ ﺭﺍ ﺗﺎﺑـﺎﻥ ﻭ ﺧـﻮﺵ ﻭﻟﻴﻜـﻦ
ﻏـﻢ ﺩﺭ ﺣﺼـﺎﺭ ﺑﮕﺮﻓـﺖ ﺭﻭﺷـﻦ ﻓﻀـــﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ

ﺑﺎﻧـﮓ ﺍﺯ ﮔﻴـﺎه ﺑﺮﺧﺎﺳـﺖ ﮔﻞ ﻛـﺮﺩ ﭘﻴﺮﻫـﻦ ﭼـﺎک
ﺗـﺎ ﺟﻐـﺪ، ﻧﺎﻟﻪ‌ﮔـﺮ ﺷـﺪ ﺑﺴــﺘﺎﻥ‌ﺳـــﺮﺍﻯ ﻣـــﺎ ﺭﺍ

ﻣـﺎهِ ﻋﺴـﻞ ﻧـﺪﺍﺭﺩ ﺍﻳـﻦ ﺣﺠﻠﻪ‌ﻫـﺎ ﻛـــﻪ ﺑﻴﻨـﻰ
ﺩﺭ ﺳـﻮگ ﻧﻮﺟـﻮﺍنان ﺑﺸـــﻨﻮ ﺭﺛـــﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ

ﺷـﻴﺮِ ﻋﻠـﻢ ﻛﺠـﺎ ﺭﻓـﺖ ﺍﺯ ﺑﻴﺸـﻪ‌ﺯﺍﺭ ﻗـﺪﺭﺕ
ﻛـﻮ ﺁﻥ ﻛـﻪ ﺑـﺮ ﺳـﺮِ ﺩﻭﺵ ﮔﻴـﺮﺩ ﻟـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ؟

ﻣـﺎ ﻛﺸـﺘﮕﺎﻥ ﺑﺎﻏﻴـﻢ ﺍﺯ ﺍﺭه‌ﻫـــﺎﻯ ﺗـــﺰﻭﻳﺮ
ﺍﺯ ﺑﺎﻏﺒـﺎﻥ ﺑﮕﻴﺮﻳـﺪ ﭘـﺲ ﺧﻮﻥ‌ﺑـــﻬﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ

ﺑـﺎ ﺩﺳـﺖ ﺧﻮﻳـﺶ ﻛﻨﺪﻧـﺪ جهال گور ﺧـﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑـــﻰ ﺷﻮﺭِ ﮔﺮﻳـــﻪ ﻛﺮﺩﻧـﺪ ﺳـﺎﺯِ ﻋـﺰﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ

ﭘﻴﭽﻴـﺪه ﺩﺭ ﻛﻔـﻦ ﺷـﺪ ﻋﻘـﻞ ﺍﺯ ﻛـﻒِ ﺧﺮﺍﻓـﺖ
زین دیو کو مفری ﺍﻧﺪﻳﺸـــﻪ‌ﻫﺎﻯ ﻣـــﺎ ﺭﺍ؟ّ

ﺍﺯ ﻫـﺮ ﻛﺮﺍﻧـﻪ ﺑﺮﺧﺎﺳـﺖ ﺑﺎﻧﮕـﻰ ﺯ ﻧـﺎﻯ ﺑﻮﻣـﻰ
ﺗـﺎ ﺩﺭ ﺧﻤﻮﺷـﻰ ﺍﻓﻜﻨـﺪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺳـﺮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ

ﮔﻴﺘـﻰ ﺑـﻪ ﻛـﺲ ﻧﻤﺎﻧـﺪ، ﺑﺎﺯﻳﭽـه‌ی ﻓﻨﺎﻳﻴـﻢ
شعرِ «ادیب» ﺩﺍﻧـﺪ ﺭﺍﺯ ﺑـــﻘﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ

ادیب برومند
@AdibBoroumand
غزل «ترنم شب» به دستخط استاد ادیب برومند 👇🏼
https://instagram.com/p/BawPPEHFk7o/
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
هشدار به امارات

نگردد آدمی هرگز مكرّم
مگر باشد به حقدانی مسلّم

به زيرِ سایه‌ی حق ‏پروری‌‏ها
توان آسود با وجدانِ خرّم

بود انصاف، بارِ حق ستایی
كه باشد افسری بر فرقِ عالم

به حقّ‌ِ كس تجاوز را چنان دان
كه در جامِ زلالش ريختن سم

تصرّف در اثاث و جامه‌ی كس
مطهّر کی شود با آبِ زمزم؟

كنون بس در شگفتم از امارات
كه پاسِ حقّ ما را نيست مُلزم

طمع دارد به چشمی فارغ از شرم
كه باشد دوخته بر مال ِ همدم

به مالِ ِهمدم و همسايه  ورزد
طمع بی ‏هيچ دستاويزِ مُبرَم

چه ارزد پاره ‏كاغذ مدّعي را
چو باشد مالکِ ديرينه اقدم؟

جزاير در «خليجِ فارس» يكسر
به خاکِ پاکِ ايران بوده مُنضَم

زِعهدِ «كورش» و«دارا» به اين سوی
خليج و فارس در هم بوده مُدغَم

از ايران بوده سرتاسر امارات
زِ عهدِ «كاوه» و«تهمورس» و «جم»

به دو «تُنب» و«ابوموسی» و «بحرين»
كه فرمان راند جز ايران ِ اعظم؟

كجا بودند شيخانی كه امروز
به زيرِ چترِ اغيارند مُكرم؟

كجا بودند در عهدی كه ايران
«خليجِ فارس» بودش زيرِ پرچم؟

برفت از يادشان آن‌گه كه بوده ‏ست
بر ايشان روزِ روشن شامِ مُظلَم؟

كنون با تكيه بر اربابِ ظالم
رجز خوانند گاهي زير و گه بم

مگر از ياد بردند آن زمان‌ها
كه بودند از حقارت غرقه در غم؟

به زيرِ خيمه‌ها گرديده سرخيل
به گِرداگردشان خويش و پسرْعم

به فرمان بردن ِ بيگانه مجبور
به هم‌پيمانیِ دزدانه مَحرم

گروهی خادمان هم گِردِشان جمع
به رنگ و سنگ و هيأت نامنظّم

كنون بر خاکِ ايران چشم‏ دوزان
كنند اين ژاژخایی‌ها دمادم

ولی غافل كه گردد كارشان زار
گر ايرانی به خشم آيد چو «رستم»

سزد گر دم فروبندند از آن پيش
كه گردد قهرِ ايرانی مجسّم

شود بر درگهِ ايران ِ پيروز
قدِ ناسازشان چون بندگان خم

و يا از نيشِ خود كلکِ «اديبان»
كشاند سورِشان در خطّ‌ِ ماتم

ادیب برومند

https://www.adibboroumand.com/%d9%87%d8%b4%d8%af%d8%a7%d8%b1-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%d9%85%d8%a7%d8%b1%d8%a7%d8%aa/
«بی هم‌زبان»

غمی نشسته به جانم کز او امانم نيست
فغان کز اين غمِ پنهان، امان به جانم نيست

زمانه رهزن آزادگیّ و آزادی‌ست
فغان که ايمنی از رهزنِ زمانم نيست

رهين فکر و زبانم، چه بايدم، چه کنم؟
در آن ديار که هم‌فکر و هم‌زبانم نيست

مرا که جلوهٔ گل‌ها به ديده خار آيد
بهار، خوش‌تر و خرم‌تر از خزانم نيست

به گلبن ارچه در اين باغ، آشيان بستم
فراغِ بال زِ گلچين و باغبانم نيست

در آن چمن که نباشد امانم از صيّاد
قفس کشنده‌تر از کنجِ آشيانم نيست

زِ بس هرآن‌چه که ديدم خلافِ آيين بود
جز اين قبيل، در آيينهٔ گمانم نيست

به هرزه‌تازیِ طفلانِ نی‌سوارم بين
که جز فريب، در اين عرصه هم‌عنانم نيست

فغان علاجِ دلم گرچه نيست، وای به من
که درد می کشم و رُخصتِ فغانم نيست

به سان رايت از آن سرفرازِ دورانم
که پرده‌سان سرِ خدمت بر آستانم نيست

مگير خرده بر اين شِکوِه در زبانِ غزل
که من «ادیبم» و جز شعر، ترجمانم نیست

ادیب برومند
فروردین ۱۳۵۳
«فريادِ بحرين»

منم بحرینِ نفت‌ آلوده دامن
که بر تن آتشم افروخت دشمن

منم ایران‌زمین را زرفشان خاک
منم ایرانیان را پاک مسکن

جنوب ملک را باغی فرح‌زا
خلیج فارس را جایی مزین

به هنجار منوچهری سخنگوی
به‌کردار حمیدالدین قلمزن

هم از گفتارِ سعدی حکمت‌اندوز
هم از اشعار حافظ سینه‌آکن

به ایران فخر دارم همچو رستم
زِ ایران نام دارم همچو قارَن

به پایش سر فرود آرم به تعظیم
چنان کاندر برِ بت‌ها برهمن

بپایم چون نهد بیگانه زنجیر؟
که باشد طوقِ ایرانم به گردن

از ایران یاد دارم داستان‌ها
زِ عهدِ گیو و گودرز و تهمتن

زِ من بنیوش وصف کاوه و جم
زِ من بشنو حدیث زال و بهمن

چه شیرین قصه‌ها دارم زِ خسرو
هم از شیرین، مهین بانوی ارمن

به تاریخِ وطن دارم چه بسیار
نصیب از افتخاراتِ مدون

به دورِ اردشیر و عهدِ شاپور
مرا پیوند ایران بود متقن

درود من به شه ‌عباس کزمهر
زِ قصدِ پرتغالم داشت ایمن

به‌عصرِ نادرم چون عهدِ عباس
امان بود از گزند دیوِ ریمن

من آن فرزانه فرزندِ دلیرم
که باشم پاسدارِ مامِ میهن

از ایران دورم و بیگانگان را
به‌چاهِ جور، دربندم چو بیژن

تنی را مانم از این قِصه بی‌سر
سری را مانم از این غُصه بی‌تن

چرا پژمرده گردم، من که باشم
گلِ بویای این دیرینه گلشن!

گریبان چاک خواهم زد کز اندوه
دلی دارم بسان چشم سوزن!

به تهرانم که خواهد برد پیغام؟
که دارم شکوه زآمریکا و لندن!

مرا از شیخ عار آید که دارم
نشان از شهریاران دژافکن!

من از دریادلی گشتم گهرخیز
که والاگوهرم جویای گَرزَن!

به دل گنجینه‌ها دارم پر از سیم
هم از زرّ سیه قیرینه مخزن!

زر اندر معدنم زآنِ اجانب
دل اندر سینه‌ام چون تفته آهن!

چو شد بیگانه از نفتِ من آگاه
روان شد از پی تاراجِ معدن!

از ایرانم به‌دور افکند تا گشت
چو شامِ تیره بر من روزِ روشن!

مرا احوال شد زار و دژمناک
مرا گلزار شد مانندِ گلخن!

منم زندانی و خواهم کز ایران
بتابد نور امّیدم زِ روزن!

نوایی کآیدم زآن خطّه در گوش
کند شادم به سانِ بانگِ اَرغَن!

نسیمی کآید از گلزارِ ایران
مرا خاطرنواز آید چو سوسن!

مرا در سایه‌ی دادار یکتا
چه باک از قدرت دیو و هریمن؟

کز ایرانم جداکردن، همانا
بود چون آب کوبیدن به‌هاون!

زِ فرزندانم ار پرسند روزی
کزآنِ کیستند از مرد و از زن؟

خروش آید، کز ایرانیم ایران
فدای خاک او جان و سر و تن!

ادیبا وصفِ حالِ من نکو گوی
که گردد بس اثر پیدا زِ گفتن!

این قصیده به سال ١٣٢٨ در شکایت‌گزاری از حسب‌حال جزیره‌ی بحرین سروده شده، و چندین بار در روزنامه‌های تهران و شهرستان‌ها چاپ شده است.
@AdibBoroumand
اديب برومند، سرود رهايى، چاپ دوم، عرفان، تهران ١٣٨٤، صص٣١٥-٣١٧
«جشن مشروطیت»

گرچه هر روز و شبی را به جهان منزلت است
قدرِ اوقات ولیکن، نه به یک قاعدت است

هرشبی صاحبِ قدر است ولیکن شبِ قدر
درخورِ منقبتی ویژه زِ بس منزلت است

قدرِ ایّام از آن روست که در دوره‌ی عمر
حاصل از گردش ایّام، بسی تجربت است

ای بسا تجربه کز آمدن و رفتنِ روز
رهنمای بشر، اندر طلبِ معرفت است

ای بسا مشعلِ توفیق، کزین تجربه‌ها
هادی مردمِ دانا، به رهِ مصلحت است

روزِ نهضت که بود منشأ تجدیدِ حیات
بهرِ اقوام و ملل، مایه‌ی بس میمنت است

روزِ تاریخ که هست آیتِ حِدثانِ زمان
بس درخشان به تواریخِ پر از حادثت است

روزِ خدمت که بود درخور تقدیرِ نفوس
مبدأ سیرِ جماعت به رهِ مقدرت است

فی‌المثل چاردهم روز، به ماهِ مرداد
هست از آن‌جمله‌ی ایّام که ذی‌مرتبت است

در چنین روز، کز اعیادِ بزرگِ ملی ست
ملّتِ زنده‌ی ما مستحقِ تهنیت است

در چنین روز، به‌رغم سُنَنِ استبداد
زنده آیینِ مساوات، به هر ناحیت است

در چنین روز، به همپشتیِ احرارِ وطن
خوش برافراشته هر سو عَلَمِ حرّیت است

در چنین روزِ مبارک قدمِ فرّخ‌پی
ظلم و بیدادگری پی‌سپرِ معدلت است

در چنین روز شد از جنبشِ مشروطه پدید
فرّ آزادیِ ملت که بهین موهبت است

ملت آن روز به شاهنشهِ جبّار بگفت:
جبرِ تاریخ، زوالِ شهِ جابرصفت است

ملت آن روز به سلطانِ زمان داد نشان
که جدا حقّ‌ِ حکومت زِ حقّ‌ِ سلطنت است

سلطنت حقّ‌ِ سلاطین بود و موهبتی‌ست
همچنان حقّ حکومت که حقّ جمعیت است!

حاکمیت که بود حقّ جماعات و ملل
خاصِ ملّت بود و غصبِ وِرا ملعنت است!

قدرتِ حاکمه گر جمع شود در کفِ فرد
حاصلش بهرِ جماعت چه به جز مسکنت است؟

آفرین و زه و احسنت بر «آزادی» باد
که بهین زیورِ قاموس و گرامی لغت است!

غرض از نهضتِ مشروطه به دورانِ اخیر
جلبِ آزادی و دفعِ اثر از مظلمت است

ورنه گر نیست زِ مشروطه به جز هیأت و نام
این نه مشروطه که خودکامگی و مفسدت است

این نه مشروطه که مشروع کند استبداد
این نه مشروطه که مخروبه ازو مملکت است

نصّ‌ِ قانونِ اساسی که به دستِ من و توست
خون‌بهای شهدای رهِ مشروطیت است

گر مراد تو زِ مشروطه نه تفکیکِ قواست
از پذیرفتنِ این شیوه مرا معذرت است

مرکزِ ثقلِ وطن، مجلسِ شوراست کزآن
بهره‌ها عایدِ ملّت زِ رهِ مشورت است

شیوه‌ی مجلس اگر پیرویِ قدرت هاست
این چه سیری‌ست که یکباره خلافِ جهت است؟

انتخابات گر از راهِ صواب افتد دور
سیرِ مجلس به رهِ منزلِ بدعاقبت است

وآن‌که با زورِ حکومت به دروغ است وکیل
گر مَلَک‌خوی بود ملعبه‌ی شیطنت است

رُشد حاصل نشود جز به رهِ آزادی
کاندرین شیوه بسی مصلحت و منفعت است

ادیب برومند

سرود رهایی، پیک دانش، تهران ۱۳۶۷، صص ۳۳۰-۳۳۳

@AdibBoroumand

http://www.adibboroumand.com/جشن-مشروطيت/
«به مناسبت ۱۴ امرداد روز تاریخی مشروطیت»

درود ما به شهیدانِ راهِ مشروطه
سلامِ ما به سرانِ سپاهِ مشروطه

خجسته جنبشِ پویندگانِ آزادی
اثرگذار نشد جز به راهِ مشروطه

ترقّیات وطن در حجابِ غیبت بود
گشود چهره به رویِ پگاهِ مشروطه

مصون نبود حقوقِ بشر زِ آفتِ جور
چو بود محبسِ شه جایگاهِ مشروطه

کشید دستِ جزا شاهِ خودستای به زیر
نشاند بر زبرِ تخت، شاهِ مشروطه

فشارِ ظلم اگرچند جان و تن فرسود
هزار شکر که شد عذرخواهِ مشروطه

نبود راهِ رهایی زِ دیوِ استبداد
اگر نبود بهین جان‌پناهِ مشروطه

بگوی با شبِ دیجورِ جور، شرمت باد
که سر زد از افقِ ناز، ماهِ مشروطه

نهان نماند هزاران وسیله‌ی توفیق
برای مملکت از دیدگاه مشروطه

به خشکسالِ حیا آبِ آبروی وطن
برآمد از رهِ نهضت زِ چاهِ مشروطه

زِ کاروانِ تمدّن محیط، واپس بود
اگر نبود عیان فرّ و جاهِ مشروطه

حکومت ار بزند پشتِ پا به آزادی
در این میانه چه باشد گناهِ مشروطه

اگر حکومت مشروطه مستقر بودی
نبود رنج و تعب، در رفاهِ مشروطه

به جای رشد علف‌هرزه‌های استبداد
در آن چمن که بروید گیاهِ مشروطه

گرفت دامنِ شه را و کوفتش به زمین
زِ سینه چون که برون آمد آهِ مشروطه

نکاست چون بسزا اختیار شاهان را
رواست شِکوِه از این اشتباهِ مشروطه

«ادیب» خاطرش آزُرد بهر آزادی
چو دید حالت زار و تباه مشروطه

ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.adibboroumand.com/روز-تاریخی-مشروطیت/
کاروانِ اشک

سحر با کاروان اشک چون سازِ سفر کردم
به غربتگاهِ غم تا صبح صدها ناله سر کردم

زِ بس بر خویش پیچیدم زِ تابِ آتشِ حسرت
چو دود اندر هوای نیستی، میلِ سفر کردم

من آن مرغم که بس دیدم در این گلشن دل‌آزاری
فروبستم دم از آواز و سر در زیر ِپر کردم

چو‌ با دستِ ستم کردند ویران آشیانم را
به صد افسوس و حسرت بر خس و خارش نظر کردم

زِ بس تاریکی و وحشت به گرداگردِ خود دیدم
چو شمعی بر مزاری، گریه تنها تا سحر کردم

مرا نقشِ وفا و مهر زآن‌رو زیبِ دفتر شد
که رنگ‌آمیزی این نقش با خونِ جگر کردم

از این نامردمی‌ها کز گروهی سنگدل دیدم
هوای رجعتِ انسان به دورانِ حجر کردم

خیانت‌ها زِ حصر افزون، جنایت‌ها زِ حد بیرون
زِ بس دیدم، خیالِ خوشدلی از سر به در کردم

خریدارم به جان هرجا بود کالای اندوهی
که من دامانِ خویش از اشکِ خونین پرگهر کردم

ادب را چون هنر هرچند مجهول است قدر این‌جا
من آرام از ادب جستم، تفرّج با هنر کردم

ادیب این پاسخِ شعری‌ست جان‌پرور که ورزی گفت
«شبانِ تیره‌ی خود را به تنهایی سحر کردم»

ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://www.instagram.com/p/B2UoM20An4J/?igshid=1r0v6jiafb07l
«شام عاشورا»

امشب ای ماه بر این عرصه چه‌ها می‌بینی؟
غرقه در خون، تنِ مردانِ خدا می‌بینی

امشب ای ماه تو چون پردگیانِ ملکوت
از زمین منظره‌ای هوش‌ربا می‌بینی

کشتگانی همه از صدرنشینانِ بهشت
پایکوبِ ستمِ اهلِ دغا می‌بینی

رهبرانی سر و جان باخته در راهِ خدا
برده از دارِ فنا، ره به بقا می‌بینی


امشب ای مه به نمایشگهِ سربازی‌ها
قهرمانانِ حق افتاده زِ پا می‌بینی

هر زمان روی برآری زِ پسِ ابرِ ملال
به سر و روی جهان، گردِ عزا می‌بینی

در سکوتِ شبِ غم‌پرورِ اسرار آمیز
همه اطراف، غم‌آلوده فضا می‌بینی

بستر آغشته به خون، خفته در این دشتِ جهاد
جاهدانی همه از آلِ عبا می‌بینی

در تجلی‌گهِ مردانگیِ پاکدلان
نقش خونینِ بقا، غرقِ جلا می‌بینی

کربلا دشتِ بلاخیزِ جهان است و در او
بس شهیدانِ زِ خون شسته لقا می‌بینی

سر مبادم به تن ای ماه که بر نطعِ زمین
تنِ بی‌سر زِ «بزرگِ شهدا» می‌بینی

رخِ گلگونِ جوانانِ بنی‌هاشم را
از زمین نورفشان سوی سما می‌بینی

پرتوِ روح‌فزای ابدیت را نیک
جلوه‌گر در رخِ اربابِ صفا می‌بینی

یک طرف کشته عزیزانِ سراپرده‌ی حق
یک طرف زنده اسیرانِ بلا می‌بینی

زِ محبّانِ «رسول» و زِ عزیزانِ «بتول»
ای بسا سر که زِ تن گشته جدا می‌بینی

آن طرف دورتَرَک زیرِ یکی خیمه‌ی سبز
داغداران همه را نوحه‌سرا می‌بینی

زآن میان شیرزنی را زِ مصیبت‌زدگان
به گران‌طاقتیِ «شیرِ خدا» می‌بینی

زن چه گویم که در انبوهِ جماعت به‌سخن
ناطقی ولوله‌افکن به ملا می‌بینی

زن چه گویم که در آن نهضتِ بیدادشکن
رهبری سوی هدف راهگشا می‌بینی
* * *
امشب ای ماه، زِ تابیدنِ خود بر در و دشت
نکته‌ها می‌شنوی، نادره‌ها می‌بینی

قاتلان را همه در قعرِ فنا می‌یابی
کشتگان را همه در اوجِ علا می‌بینی

غالبان را به حقیقت همه یکسر مغلوب
سخره‌ی مظلمه تا روزِ جزا می‌بینی

زورمندانِ زمان را همه رسوای ابد
محو، در قعرِ سیه‌چالِ فنا می‌بینی

وآن به‌ظاهر سر و جان باختگان را به یقین
برده گویِ سَبَق اندر دو سرا می‌بینی

زندگی را همه در مرگ و ظفر را به شکست
جلوه‌افروز، درین طرفه غزا می‌بینی

شرحِ جانبازیِ احرارِ قَدَرْ قَدرِ دلیر
ثبت در دفترِ جاویدِ قضا می‌بینی

وآنگهی تکیه‌به‌قدرت‌زدگان را تا حشر
درخورِ لعن و سزاوارِ هجا می‌بینی

ادیب برومند
@AdibBoroumand
https://instagram.com/p/BZtCFHHlpP4/
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
📝🗓@rah_o_andishe🗓 📝
    📝📕📒📘📝📕📒📘📝
📚..روزشمارتاریخ....
بیست ویکم خرداد زادروز#ادیب_برومند

عبدالعلی برومند با شهرت و تخلُّص ادیب (۱۱ ژوئن ۱۹۲۴ - گز بُرخوار، اصفهان - ۱۳ مارس ۲۰۱۷، تهران) وکیل، شاعر و سیاستمدار ایرانی بود.[۱]
گفتاوردهاویرایش
«به عقیده من شعر یک پدیده خیال‌انگیز معنویست که باید به محض شنیدن، شنونده را متوجه یک حقیقت مسلم و یا یک موضوع عبرت‌آمیز و یا یک توصیف جاذب از دیده‌ها و شنیده نماید و او را زیر تأثیر عمیق قرار دهد. شعر باید با بیان احساس خیال شنونده را به زوایای اموری بکشاند که موجب تحریک احساسات و تلطیف عواطف او گردد و به وی درس دلدادگی به حقایق و نیکویی‌ها بدهد. من این‌گونه لطایف تخیلی را که همراه با اندیشه‌های سازنده‌است و گاه سرآغاز کارهای بزرگ می‌شود شعر می‌دانم به شرط آن‌که در قالب وزنهای خوشایند و دلنواز قرار گیرد و از انسجام کامل برخوردار باشد.»
بخارا، آذر و دی ۱۳۸۱ - شماره ۲۷
ویکی پدیا

پرند سیمین

بهار، جلوه‌گر آمد به لطف و زيبايى
بيا كه موسم عيش است و حظِ بُرنايى

شكوفه تا به درختان پرندِ سيمين داد
عروس، چهره‌نما شد به رخت ديبايى

بنفشه‌زار به صد عشوه مى‌ربايد دل
كشيده نقشه به هر رنگ، در دلآرايى

بهار، طرف چمن را طراوتى خوش داد
خوش است گر تو دهى نيز دادِ شيدايى

به وقت گل منه از دست، لاله‌گون ساغر
كه دشت پر بُوَد از لاله‌هاى صحرايى

دِرَم‌فشان شده بر سر شكوفه‌ی بادام
چو بر عروس، به هنگام حجله‌آرايى

چه خوب داده به هم دست، سبزه و ريحان
چو بر صحیفه‌ی تذهيب، خطّ طُغرايى

هواى لاله‌رخانم به باغ و صحرا خواند
كه سيرِ سبزه برانگيخت طبعِ سودايى

صفاى جان طلب از رنگ و بوى ياسِ بنفش
مجوى كينه به زير سپهرِ مينايى

در اين بهارِ دل‌انگيز و پرنشاط، اديب 
غزل خوش است بدين دلكشىّ و شيوايى

#ادیب_برومند
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیست و یکم خرداد یکصدمین زادروز شاعر ملی ایران #ادیب_برومند
💠 فرهنگ و هنر | یادداشت روز

💠 ادیبِ ادبِ ایران

💠 مجلۀ تجربه در سی‌امین شماره‌اش که به‌تازگی منتشرشده پرونده‌ای درباره دورهمی‌های غیر رسمی اهالی فرهنگ و هنر منتشر کرده است که در آن مروری بر چندوچون دورهمی‌ها و گعده‌های اهلِ ادب و فرهنگ در یک صدسالِ اخیر شده است. در این ویژه‌نامه که دبیر آن حمیدرضا محمدی است، دربارۀ این دورهمی‌ها مقاله‌هایی از علی‌اشرف صادقی، سیدفتح‌الله مجتبائی، شاهین آریامنش، محمد صادقی، سیدعلی آل‌داوود، غلا محسین زرگری‌نژاد، مجتبا نریمان، مهدی محقق، محمدجعفر یاحقی، فریبا افتخار، محمدجواد کسائی، شیرین عاصمی، مجید بجنوردی، مهدی حجت، اکبر ایرانی، گلی امامی و … منتشر شده است.

👁‍🗨 در زیر یادداشت شاهین آریامنش را با نام ادیبِ ادب ایران می‌خوانید:

ادیب برومند بیش از هر چیز شاعر نام‌آشنای ایران است. شاعری که بر این باور بود شعر باید با بیان احساس خیال شنونده را به زوایای اموری بکشاند که موجب تحریک احساسات و تلطیف عواطف او گردد و به وی درس دلدادگی به حقایق و نیکویی‌ها بدهد، ازهمین‌رو شعرش درسی بود برای دلدادگان راستین این سرزمینِ شعردوست. ادیب برومند از همان هنگام جوانی با سرودن شعرهای نغز و پرمغز، پا در جرگۀ شاعران میهنی نهاد چنانکه یکی از شعرهای میهنی‌اش را برای ملک الشعرای بهار فرستاد و آن شعر در روزنامه نوبهار چاپ شد و نامه‌ای نیز از محمدتقی بهار به دست ادیب برومند رسید که به شرط آنکه برای بالیدن سطح شعر و پیشرفت در سرودن اشعار استوار دیوان شعرای پیشین را بخوانی، سرآمد شعرسرایی خواهی شد. او که نزد استادانی چون جلال‌الدین همایی و ابراهیم پورداود مباحث ادبی آموخته بود و با تشویق‌های ملک ‌الشعرای بهار و دیگر استادان زبان و ادب فارسی، دلبستگی بیشتری به غزل‌سرایی و قصیده‌سرایی پیدا کرده بود، با الگوپذیری و پیروی از محمدتقی بهار به سرودن قصیده‌هایی سخته و پخته به سبک خراسانی با رنگ و لعاب اجتماعی و سیاسی روی آورد و آرمان‌های میهنی خویش را در این سبک…
بیست و یکم خرداد، زادروز ادیب برومند (۱۳۰۳-۱۳۹۵)

به جان دوست دارم من ایران‌زمین را

به جان دوست دارم من ایران‌زمین را
نه ایران‌زمین، بل بهشت برین را
به چشم من ایران بهشت است، باری
تو هم باز کن دیدۀ نیک‌بین را
سزد گر که رخشان‌جبینان گیتی
بسایند بر خاک پاکش جبین را

@theapll
‍ بیست و یکم خردادماه زادروز ادیب برومند

ای وطن، ای زادگه پاک ما
ای گهرین‌مرز طربناک ما

ای فرح‌انگیزترین بوم و بر
در نظر مردم صاحب‌نظر

داده به ما تربیت و برگ و ساز
کرده ز ما رفع، فراوان نیاز

ای وطن، ای خاکِ تو مشکینه‌بوی
جلوه‌گه منزلت و آبروی

شیفته‌ام بر تو و آثار تو
آن‌همه آثار گرانبار تو

علم و هنر را تو کهن‌بستری
در همه اقطار، ادب‌گستری

دامن فرهنگِ تو گسترده است
بس هنری‌مرد که پرورده است

گستره‌اش بوده ز چین تا به روم
از ادب و حکمت و دیگر علوم

در همه‌جا نام بزرگانِ تو
زبده‌‌ادیبانِ سخندانِ تو،

نام حکیمان و مهین‌عارفان
نغمه‌سرایانِ گشاده‌زبان

در دلِ خاصان شده خاطرنشین
جلوه‌گه تهنیت و آفرین

دفتر هریک به کتب‌خانه‌‌هاست
نادر‌ه‌گنجینۀ دردانه‌‌هاست

سعدی و فردوسی ازآنِ تو‌اند
حافظ و جامی ز جهانِ تواند

صائب و خیّام و نظامی همه
شهره به زیبنده‌کلامی همه

باد به عطّار و سنایی درود
کز دَمشان دل به فراغت غنود

ای وطن، ‌ای کشورِ مینوطراز
ای شده آرامگه اهل راز

یکسره از نام بزرگانِ تو
پر شده اوراقِ زرافشانِ تو

مفتخرم از تو و فرهنگ تو
از تو و تاریخ گرانسنگ تو

فرض بود بر همه ایرانیان
پاسِ وطن، پاسِ مشاهیرِ آن

شاید اگر در رهِ او جان دهند
جان به سرافرازی ایران دهند

عبدالعلی ادیب برومند (۱۳۰۳-۱۳۹۵) شاعر میهنی‌سرای و عضو شورای مرکزی جبهۀ ملی ایران. ناله‌های وطن مجموعۀ مقالات و سروده‌های اوست که در نشریاتی چون اخگر، عرفان و نوبهار به چاپ رسیده و سرشار از احساسات میهن‌پرستانه و دلبستگی او به استقلال و آزادی ایران است. دو مجموعۀ شعری سرود رهایی و دردآشنا، به پیشگاه فردوسی و تصحیح بخش کاشان از کتاب خلاصة الاشعار و زبدة الافکار (با همکاری محمدحسین نصیری کهنمویی) از دیگر آثار اوست.

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیست و یکم خرداد یکصدمین زادروز شاعر ملی ایران #ادیب_برومند
به یاد آزاد شدن خرمشهر

بسی خوانده‌ای وصف گُندآوران
که بردند گوی از سر سروران

به پیکار دشمن فشردند پای
تبه ساخته دستبرد سران

کنون بشنو از فتح خونینه شهر
که یکچند تازید دشمن بر آن

فرستاد صدام ناپاکدل
سوی «خرمی‌شهر» جیشی گران

سپه راند این سوی اروندرود
جری از جهالت چو خودمحوران

گمان کرد کآسان توان دست یافت
به مرزِ دلیران و دانشوران

چو شد ناگهان چیره چون راهزن
بر آن زیوری شهرِ صاحب زران

چپاولگری را برآورد دست
ربود آنچه بُد خواسته اندر آن

چو دیو سپید و چو اکوانِ دیو
که بردند ره سوی مازندران

و یا همچو خونخوارگان مغول
و یا تیره‌دل تیرۀ بربران

زِ بی‌رسمی و ناکسی بس نکرد
نه بر مهتران و نه بر کهتران

بسا مال کز بندرش غارتید
چو خونخواره دزدان و کین‌گستران

بسی کشت و کوبید، با توپ و تانک
زن و مرد و بام و در از هر کران

نماند از چنان شهرِ آبادبوم
به‌جز کوی کوران و کوخِ کران

چو بادِ خزان شد وزان سوی باغ
تبه کرد سرو و گل و ضيمران

زِ شهر از در شر برون تاختند
گروهی زن و مرد با همسران

چو دیدند شیران در این مرغزار
که گشتند خوکان وحشی چران،

برآشوفتند از چنان خیرگی
دژم قهرمانان صاحبقران

برانگیختند از پی دفع خصم
زِ جنگاوران، شیردل یاوران

به فرماندهی تیز بشتافتند
امیران جانباز و سرلشکران

ز «سرباز» و از «پاسداران» مرز
همه با هم اندر هدف همقران

به دفع عدو قد برافراشتند
به دست آتشین حربه کینه‌وران

شده حمله ور بر عراقی سپاه
هژبران و ببرانِ دشمن دران

فشاننده آتش به بنگاهِ خصم
چو آتشفشان کوهِ آذر پران

چو توفنده دریای خیزاب خیز
شده خشمشان بر فلک سرگران

عقابان جنگی هم اندر هوا
به بمب‌افکنی چیره بر خودسران

به سامان دشمن شده باره‌کوب
عقابان، به حکم همایونفران

زِ بس دودِ خمپاره و بانگ توپ
جهان تار شد در برِ ناظران

همی جوش زد خونِ رویین‌تنی
به رگ‌های این آهنین پیکران

در آن سخت پیکار و خونین نبرد
چه گویم ز ایثار همسنگران

که کردند بر دشمنِ پخته‌خوار
جهان تیره، چون دیگِ خوالیگران

زِ پیر و جوان، خلق ایران‌زمین
سراسر هماهنگ یکدیگران

پیِ دفعِ دشمن به خشم آمدند
چو شیران همه مادگان و نران

بدادند بس مال و کالا و چیز
به جمعِ برادر همه خواهران

فراجسته بر روی «مین» بی‌هراس
دلآور جوانان چو بازیگران

که با بذل جان‌ها برانند سخت
زِ خاک وطن، چیره بدگوهران

کریمانه آن‌سان به جنگ آمدند
که از بهرِ ارشاد، پیغمبران

بدآن‌گونه نوشنده جامِ اجل
که سقراط نوشندۀ شوکران

شدن در ره پاسِ میهن شهید
بُدی فخر این زبده نیک‌اختران

به پشتی‌گری دست داده به هم
چه کس بود همتاب همباوران؟

بدادند در راه مامِ وطن
سر و جان به خشنودی مادران

سرانجام با فضل کیهان خدای
به فتح آمدند این یلان کامران

به نامِ اسارت زِ چندین هزار
ببستند دست از ملامت خران

به سال هزار و سه صد شصت و یک
سوم روز خرداد مه، صفدران

بشستند دامان کشور زِ ننگ
چو هر شوخگن جامه را گازران

چو شد تیرِ «صدام» خورده به سنگ
شدش عار بر دل، چو کوهی گران

بماندش به دل داغِ چونین شکست
چو داغی که بر شانه فاجران

پس آنگه به تسلیم برداشت دست
غرامت‌پذیر از غنیمت بران

به زهر هزیمت گشودند کام
زِ صهبای قدرت تهی ساغران

گریزند آری به هم پنجگی
زِ پیلان جنگی، گشن استران

سزد گر ستایند فتحی چنین
فنِ جنگ را جمله سرداوران

بر این قهرمانان هزاران درود
که دارند پاسِ وطن‌پروران

نثار آورم بر شهیدان سلام
برازنده جمعی زِ ما برتران

به شهر شرف مینوی شهریار
به نام و نشان، گوهرین افسران

امید از خداوند دارد «ادیب»
کنون کز وطن راند این جابران،

که ایران در این جنگل روزگار
مصون ماند از شرّ جاناوران

@adibboroumand
http://www.adibboroumand.com/%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%aa-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%ae%d8%b1%d9%85%d8%b4%d9%87%d8%b1/
Telegram Center
Telegram Center
Channel