به یاد آزاد شدن خرمشهر
بسی خواندهای وصف گُندآوران
که بردند گوی از سر سروران
به پیکار دشمن فشردند پای
تبه ساخته دستبرد سران
کنون بشنو از فتح خونینه شهر
که یکچند تازید دشمن بر آن
فرستاد صدام ناپاکدل
سوی «خرمیشهر» جیشی گران
سپه راند این سوی اروندرود
جری از جهالت چو خودمحوران
گمان کرد کآسان توان دست یافت
به مرزِ دلیران و دانشوران
چو شد ناگهان چیره چون راهزن
بر آن زیوری شهرِ صاحب زران
چپاولگری را برآورد دست
ربود آنچه بُد خواسته اندر آن
چو دیو سپید و چو اکوانِ دیو
که بردند ره سوی مازندران
و یا همچو خونخوارگان مغول
و یا تیرهدل تیرۀ بربران
زِ بیرسمی و ناکسی بس نکرد
نه بر مهتران و نه بر کهتران
بسا مال کز بندرش غارتید
چو خونخواره دزدان و کینگستران
بسی کشت و کوبید، با توپ و تانک
زن و مرد و بام و در از هر کران
نماند از چنان شهرِ آبادبوم
بهجز کوی کوران و کوخِ کران
چو بادِ خزان شد وزان سوی باغ
تبه کرد سرو و گل و ضيمران
زِ شهر از در شر برون تاختند
گروهی زن و مرد با همسران
چو دیدند شیران در این مرغزار
که گشتند خوکان وحشی چران،
برآشوفتند از چنان خیرگی
دژم قهرمانان صاحبقران
برانگیختند از پی دفع خصم
زِ جنگاوران، شیردل یاوران
به فرماندهی تیز بشتافتند
امیران جانباز و سرلشکران
ز «سرباز» و از «پاسداران» مرز
همه با هم اندر هدف همقران
به دفع عدو قد برافراشتند
به دست آتشین حربه کینهوران
شده حمله ور بر عراقی سپاه
هژبران و ببرانِ دشمن دران
فشاننده آتش به بنگاهِ خصم
چو آتشفشان کوهِ آذر پران
چو توفنده دریای خیزاب خیز
شده خشمشان بر فلک سرگران
عقابان جنگی هم اندر هوا
به بمبافکنی چیره بر خودسران
به سامان دشمن شده بارهکوب
عقابان، به حکم همایونفران
زِ بس دودِ خمپاره و بانگ توپ
جهان تار شد در برِ ناظران
همی جوش زد خونِ رویینتنی
به رگهای این آهنین پیکران
در آن سخت پیکار و خونین نبرد
چه گویم ز ایثار همسنگران
که کردند بر دشمنِ پختهخوار
جهان تیره، چون دیگِ خوالیگران
زِ پیر و جوان، خلق ایرانزمین
سراسر هماهنگ یکدیگران
پیِ دفعِ دشمن به خشم آمدند
چو شیران همه مادگان و نران
بدادند بس مال و کالا و چیز
به جمعِ برادر همه خواهران
فراجسته بر روی «مین» بیهراس
دلآور جوانان چو بازیگران
که با بذل جانها برانند سخت
زِ خاک وطن، چیره بدگوهران
کریمانه آنسان به جنگ آمدند
که از بهرِ ارشاد، پیغمبران
بدآنگونه نوشنده جامِ اجل
که سقراط نوشندۀ شوکران
شدن در ره پاسِ میهن شهید
بُدی فخر این زبده نیکاختران
به پشتیگری دست داده به هم
چه کس بود همتاب همباوران؟
بدادند در راه مامِ وطن
سر و جان به خشنودی مادران
سرانجام با فضل کیهان خدای
به فتح آمدند این یلان کامران
به نامِ اسارت زِ چندین هزار
ببستند دست از ملامت خران
به سال هزار و سه صد شصت و یک
سوم روز خرداد مه، صفدران
بشستند دامان کشور زِ ننگ
چو هر شوخگن جامه را گازران
چو شد تیرِ «صدام» خورده به سنگ
شدش عار بر دل، چو کوهی گران
بماندش به دل داغِ چونین شکست
چو داغی که بر شانه فاجران
پس آنگه به تسلیم برداشت دست
غرامتپذیر از غنیمت بران
به زهر هزیمت گشودند کام
زِ صهبای قدرت تهی ساغران
گریزند آری به هم پنجگی
زِ پیلان جنگی، گشن استران
سزد گر ستایند فتحی چنین
فنِ جنگ را جمله سرداوران
بر این قهرمانان هزاران درود
که دارند پاسِ وطنپروران
نثار آورم بر شهیدان سلام
برازنده جمعی زِ ما برتران
به شهر شرف مینوی شهریار
به نام و نشان، گوهرین افسران
امید از خداوند دارد «ادیب»
کنون کز وطن راند این جابران،
که ایران در این جنگل روزگار
مصون ماند از شرّ جاناوران
@adibboroumand
http://www.adibboroumand.com/%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%aa-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%ae%d8%b1%d9%85%d8%b4%d9%87%d8%b1/