نمیتوانستم راهی پیدا کنم که موجود ویژهای در جهان باشم، ولی میتوانستم راهی متعالی برای پنهان شدن پیدا کنم و برای همین نقابهای مختلف را امتحان کردم: خجالتی، دوستداشتنی، متفکر، خوشبین، شاداب، شکننده...
اینها نقابهای سادهای بودند که تنها بر یک ویژگی دلالت داشتند. باقی اوقات نقابهای پیچیدهتری به صورت میزدم، محزون و شاداب، آسیبپذیر ولی شاد، مغرور اما افسرده. اینها را به این خاطر که توان زیادی ازم میبردند در نهایت رها کردم.
از من بشنو: نقابهای پیچیده، زنده زنده تو را می خورند.
بیاعتمادی توازن و انرژی بسیار بیشتری نسبت به اعتماد کردن از ما میگیرد، چون مراقبت و گوش به زنگ بودن دائمی، توجه دقیق به اعمال خودمان و دیگران، بازخوانی نیت دیگران به هنگام تضاد میان خواستهها واقعاً فرسوده کننده است. زندگی کردن با آن نگرشی که تونی مونتانا در فیلم صورت زخمی دارد بسیار دشوار است. "به کی اعتماد کنم؟ به خودم!"
بنیان اعتماد بر شباهت است. ما خیلی راحتتر به کسانی اعتماد میکنیم که شبیه خودمان هستند - یا دستکم گمان میبریم که شبیه ما هستند. اگر شخصی خودش را متفاوتتر از دیگران بپندارد طبیعتاً اعتمادش به آنها سستتر میشود.
هر چه فرد قدرت اعتماد بیشتری داشته باشد، کمتر تنهاست؛ و هر چه فرد کمتر توانایی اعتماد کردن داشته باشد، تنهاتر است.