کانال اصغر دادبه

Channel
Logo of the Telegram channel کانال اصغر دادبه
@a_daadbehPromote
1.65K
subscribers
https://www.instagram.com/asghar_daadbeh
Channel photo updated
نود‌ و‌ چهار) یادروز دو حکیم بزرگ خجسته باد

درآمد

بیست و پنجم اردیبهشت‌ماه را روز حکیم فردوسی و بیست و‌ هشتم همین ماه را روز حکیم عمر خیام نامیده‌اند. هر روز روز این دو حکیم است و دیگر بزرگان فرهنگ و ادب ایران‌زمین، که هر بوم‌وبر با بزرگان فرهنگ آن معنی می‌یابد و معنای بلند و تابناک میهن ما، ایران، برآمده از بزرگی بزرگان بی‌مانند و کم‌مانند آن است.
در دهۀ سوم اردیبهشت‌ماه چند سخنرانی در باب حکیم فردوسی و نگاه حکمی ــ فلسفی او ایراد‌ کردم. از میان مسائل طرح‌شده در آن سخنرانی‌ها نکته، یا دقيق‌تر بگویم، نگرشی فلسفی را برگزیدم که فردوسی بدان توجه کرده و خیام آن را اساس فلسفۀ خود قرار داده و در رباعی‌های خود به طرح آن پرداخته است؛ نگرشی فلسفی که شماری از متفکران امروز سخت بدان توجه کرده‌اند.

اصالت پرسش‌های فلسفی
شاهنامه آیینۀ تمام‌نمای فرهنگ میهن ما ایران است؛ آیینۀ تمام‌نمای ادب و تاریخ و اساطیر و حکمت ملی. جوهرۀ جهان‌بینی فلسفی موسوم به جهان‌بینی خیامی مبتنی بر «اصالت پرسش»، یعنی اصالت پرسش‌های فلسفی‌ است و تأمل در این پرسش‌ها را هم باید در شاهنامه بازجست. حکیم فردوسی، چونان خیام و پیش‌از خیام بدین مسئلۀ بنیادین توجه کرده بود که «فلسفه دانش پرسش‌هاست». نیز بر این مسئله تأکید ورزیده بود که «پرسش‌های فلسفی‌، ازجمله پرسش از داد بودن مرگ، به‌ویژه مرگ‌های نابهنگام، پاسخ‌های همه‌پذیر نمی‌یابند» (نک. یادداشت‌های چهل و شصت و‌ هفت کانال). بنگرید:
اگر مرگ داد است بیداد چیست؟!
ز داد این‌همه بانگ و فریاد چیست؟!

از این راز جان تو آگاه نیست
بدین پرده اندر تو را راه نیست


همه تا درِ آز رفته فراز
به کس بر نشد این درِ راز باز

این جهان‌بینی و این طرز نگرش که حکیم فردوسی آن را در کنار جهان‌بینی‌های دیگر، ازجمله در مقدمۀ داستان رستم و‌ سهراب مطرح کرده است در جهان‌بینی خیامی مورد توجه و تأکید قرار می‌گیرد. برطبق این جهان‌بینی، که بر اصل «اصالت پرسش» استوار است، پرسش‌های فلسفی‌ دارای اهمیت است و باید موردتأمل قرار گیرد. این پرسش‌ها که در شمار اسرارند و خیام بر ناگشودنی بودن آن‌ها پای می‌فشارد (اسرار ازل را نه تو دانی و نه من)، پاسخ‌هایی چونان پاسخ‌های علمی نمی‌توانند یافت، اما همواره پیش چشم‌اند و ذهن را به کار می‌دارند و گرچه پاسخ قطعی نمی‌یابند، ذهن را پویا و جستجوگر می‌سازند و به نکته‌هایی رهنمون می‌شوند که ذهن‌های عادی ره بدان‌ها نمی‌یابند.
تأمل در پرسش‌های فلسفی‌ شیوۀ شماری از فیلسوفان روزگار ما در غرب است؛ شیوه‌ای که توجه بدان‌ را در حکیم فردوسی می‌بینیم و تأکید بر آن را، چونان روشی فلسفی، در رباعی‌های خیام شاهدیم؛ پرسش‌های فلسفی‌ بی‌پاسخ، اما جداناشدنی از فکر آدمی:
اجزای پیاله‌ای که در هم‌ پیوست
بشکستن آن روا نمی‌دارد مست
چندین سر و ساق نازنین و‌ کف‌ دست
از مهر که پیوست‌ و به کین که شکست

و همین پرسش و همین مضمون با بیانی دیگر:
هرچند که رنگ و روی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد  که  در  طرب‌خانۀ خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا

و آیا این پرسش بی‌پاسخ و ده‌ها پرسش بی‌پاسخ دیگر، که در رباعی‌های خیامی طرح شده است دست از سر ذهن آدمی برمی‌دارد؟

@a_daadbeh

yun.ir/ckqgx8
نود و سه) خلیج فارس به ایرانمان گره خورده‌ست (بازنشر)

درآمد
امروز، دهم اردیبهشت‌ماه، روز ملی خلیج فارس است؛ خلیجی که همیشه به صفت ایرانی یا فارسی موصوف بوده و موصوف خواهد بود و با مضافٌ‌الیه فارس معنا می‌یافته است و معنا خواهد یافت.

خلیج فارس پاره‌ای جدایی‌ناپذیر از تن میهن ما، ایران است و میهن‌دوستی فضیلتی است که نه‌تنها از منظر ملی ستوده است که از منظر دینی، و به گفتۀ استاد سخن، سعدی، بر طبق یک «حدیث صحیح» ــ که نزد فریقین (شیعه و سنی) استوارترین نوع حدیث محسوب می‌شود ــ بخشی یا جزئی از ایمان به شمارآمده است و ستایشِ آن در حکم ستایشِ ایمان است: «حبّ الوطن من الایمان»(۱)

جزیرۀ بوموسو = بوم سبز یا ابوموسی

چند سال پیش (اردیبهشت سال ۱۳۹۲) به‌همراه دوست فاضل و شاعر خوش‌سخن، حسن قریبی، نیز با تنی چند از فرهنگیان هرمزگان، که آفت نسیان نام‌های عزیزشان را از خاطرم برده است، به جزیرۀ ابوموسی رفتیم، برای یک سخنرانی به مناسبت افتتاح کتابخانۀ شعبۀ دانشگاه پیام نور در آن جزیره. نخستین چیزی که نظرم را جلب کرد نام جزیره بود؛ ابوموسی! پهنۀ گستردۀ ایران بزرگ را به یاد آوردم و این نام را غریب یافتم. به جست‌وجو برخاستم. بدین نتیجه رسیدم که نام جزیره، طبق اسناد و نقشه‌های تاریخی، «بوموو» (BoumOuw)، یعنی «جای آب» بوده است‌. همچنین با نام «بوم سوز» یا «بوموسو» (BoumSou)، یعنی «بوم سبز» یا «سرزمین سرسبز» (جزء اول، «بوم» است و جزء آخر «سو»، صورتی است از «سوز» به معنی «سبز»)(۲). با گذشت زمان و با حضور عرب‌ها در میان ایرانیان آن منطقه، بخش اول «بوم»، یعنی «بو»، به «ابو»، و بخش دوم، یعنی «موسو» به «موسی» تبدیل شده است.

دومین روز اقامتمان، دهمین روز اردیبهشت بود؛ روز ملی خلیج فارس. مراسمی برپا شد. بخشی از آن مراسم چشمگیر و تکان‌دهنده بود: جوانان دانشجو و دانش‌آموز، به‌همراه دیگر حاضران، در فضایی در اطراف دریای پارس، دست در دست هم، حلقه زده‌ و سینه‌ها سپر ساخته بودند تا به زبان حال فریاد برآورند که گرداگرد ایران حلقه می‌زنیم، در برابر دشمن سینه سپر می‌کنیم و با همۀ وجود به دفاع از آب و خاک و ارزش‌های خود برمی‌خیزیم.
ما هم به این جمع پیوستیم و این حرکت نمادین در من، که شاعر هم نیستم، اما با شعر زندگی می‌کنم، بداهتاً تأثیری ژرف بر جای نهاد. احساس کردم که شوری در من پدید ‌آمده است؛ شوری که فرمان می‌دهد: بگو، بسرای!
به یاد دارم که این بیت در ذهنم شکل‌گرفت:

به حکم حبّ وطن هرکجای این بر و بوم
چو پیکری‌ست ‌که‌ با جانمان ‌گره خورده‌ست

خوشبختانه، چنان‌که گفتم، شاعری خوش‌سخن و توانا در کنارم بود، مدد کرد و مشترکا سرودیم. این‌ است حاصل آن روز فراموش‌ناشدنی:

خلیج فارس به ایرانمان گره ‌خورده‌ست
به‌ سرزمین نیاکانمان گره خورده‌ست

به حکم «حُبّ وطن» هرکجای این بر و بوم
چو پیکری‌ست که با جانمان گره خورده‌‌ست

به‌ گونه‌ای که‌ نهاد و نژاد فردوسی
به خاک پاک خراسانمان  گره خورده‌ست

خلیج فارس، خلیج حماسه و غیرت
که با غرور  جوانانمان گره خورده‌ست

بگو به تخمۀ ضحاک شانه خالی کن
درفش کاوه به ایمانمان گره خورده‌ست

«هزار دشمنش ار می‌کنند قصد هلاک»
هزار دست به دستانمان گره خورده‌ست

یادداشت‌ها:
۱) در باب حدیث «حبّ الوطن من الایمان» بنگرید به: تاریخ‌ الاسلام، محمد بن احمد ذهبی، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتب العربی، ج ۴۰، ص ۵۹؛
امل الآمل، حر ریاحی، تحقیق سید احمد ‌الحسینی، بغداد، مکتبة ‌الاندلس [بی‌تا]، قسم الاول، ص ۱۱.

۲) برای آگاهی بیشتر در باب نام اصلی و ایرانی جزیرۀ ابوموسی، بنگرید به: اسناد نام خلیج فارس، میراثی کهن و جاودان، محمد عجم، تهران، انتشارات تهران، ۱۳۸۸.

#دریای_پارس #ابوموسی #خلیج_فارس #بوم_سوز #بوموسو #ایران #حسن_قریبی

@a_daadbeh

https://bit.ly/2yS2HyM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نود و دو

امروز بزرگداشت استاد حکمةالله ملاصالحی بود؛ استاد باستان‌شناسی، استادی که فلسفه می‌داند و از فلسفۀ ایران‌شناسی سخن می‌گوید و از پیوستگی تاریخ پُرافتخار ایران و از اهمیت آثاری چون تختِ‌جمشید بی‌مانند. دلم می‌خواست در مجلس بزرگداشت او حضور می‌داشتم و انجام وظیفه می‌کردم و چون توفيق نیافتم این ویدئو را به پیشگاه ایشان تقدیم کردم.

https://t.center/a_daadbeh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نود و یک ) اول اردیبهشت ماه هزار و چهارصد و سه - بزرگداشت سعدی شیرازی - نگاه شاعرانه سعدی به مساله جبر و اختیار

https://www.instagram.com/asghar_daadbeh

https://t.center/a_daadbeh
Forwarded from Ehsun Gholami
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نود و یک ) اول اردیبهشت ماه هزار و چهارصد و سه - بزرگداشت سعدی شیرازی

https://t.center/a_daadbeh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نود) نوروز و بهار خجسته باد!

درآمد


آن‌گاه که سال ۱۴۰۲ جای خود را به سال نو، یعنی سال ۱۴۰۳ می‌داد و به‌اصطلاح، سال تحویل می‌شد، طبق سنتی مردمی و فرهنگی، به شیوهٔ خود، آن‌سان که در ویدئو بازگفته‌ام، با دیوان خواجهٔ رندان، حافظ، فال‌گرفتم. مطلع غزل این بود:

دوستان، وقت گل آن بِهْ که به عشرت کوشیم
سخنِ پیرِ مغان است و به‌جان بنْیوشیم

غزل را خواندم و سپس بر آن یادداشتی تفسیرگونه‌ نوشتم.

https://t.center/a_daadbeh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هرگز از یاد نمی‌رود آن‌که هرگز ایران را از یاد نبُرد!

#اسلامی_ندوشن
تأمل‌برانگیز فلسفی خیام نیشابوری از ورای قرون و اعصار همچنان به گوش جان خردمندان می‌رسد و آنان را به تأمل فرامی‌خوانَد و ازسوی‌دیگر دریافت‌های شهودی عطار نیشابوری از آن‌ پرسش‌های بی‌پاسخ است که به برخی از جان‌های بی‌قرار قرارمی‌بخشد. آیا استاد اسلامی ندوشن «قرار» در عین «بی‌قراری» و «بی‌قراری» در عین « قرار» را از ویژگی‌های فرهنگ ایران می‌دانست و آرامش ابدی خود را در آن قرار و بی‌قراری برآمده از فرهنگ ایران یافته بود که آرامگاه ابدی خود را میان «بی‌قراری» و «قرار» می‌جست؛ یعنی آنجا که دو مظهر بزرگ بی‌قراری (خیام) و قرار (عطار) در نیشابور، آرام گرفته‌اند؟

توضیح: هنگام خاک‌سپاری آن بزرگ‌مرد «که گنج زری بود در این خاکدان»، در نیشابور سخن گفته‌ام. دوستی، که از او سپاسگزارم، سخنرانی را با نلفن همراه ضبط تصویری کرده است که پیوست این یادداشت به یاران درگاه (کانال) و دوستان اینستاگرامی تقدیم می‌شود (اندکی از بخش نخستین سخنرانی تا پایان بحث من در باب بیت دوم غزل حافظ ضبط نشده: عدو چو تیغ کشد...). در آستانۀ چهلمین روز خاک‌سپاری آن بزرگ‌مرد، این یادداشت را نوشتم و کوشیدم نکات آن با نکات طرح‌شده در سخنرانی (فایل تصویری پیوست) کمتر مشترک باشد.
https://t.center/a_daadbeh
هشتاد و نه) هرگز از یاد نمی‌رود آن‌که هرگز ایران را از یاد نبُرد

در آستانۀ چهلمین روز در خاک نهادن گنجی بی‌بها، در خاک میهن، در نیشابور، در کنار خیام و عطار هستیم؛ در آستانۀ چهلمین روز آرام گرفتن فرزندی از فرزندان راستین ایران، در خاک ایران!
روز خاک‌سپاری آن مهرِ مجسم ایران، من در جمع سوگواران سخن گفتم و آن بزرگ‌مرد را از دو منظر معرفی کردم.

یکم) از منظر یک غزل حافظ و از زبان او، که استاد اسلامی بر آن بود پیام حافظ همان پیام فردوسی است و «دیوان حافظ شاهنامه‌ای کوچک است» دربرگیرندۀ پیام‌های شاهنامۀ حکیم توس. غزلی را خواندم که همواره احساسم آن بوده است که خطاب به ایران است:
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا به‌جز این در حواله‌گاهی نیست

و بر آنم که این غزل به‌گونه‌ای بیانیۀ فرهنگ ایران است و در آن از اصول بنیادین فرهنگ ایران سخن رفته ‌است؛ از تأکید بر صلح و آشتی:
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم
که تیر ما به‌‌جز از ناله‌ای و آهی نیست

همچنین در پیش‌گرفتن روش عشق و محبت، پایداری و فداکاری، کم‌آزاری (= بی‌‌آزاری) و... که جمله در این غزل شاهد آن توانیم بود.
هر ایرانی واقعی اصیل بدین معانی باور دارد و زنده‌یاد استاد اسلامی ندوشن مظهر چنین اندیشه‌هایی بود و یک عمر از آن‌ها سخن گفت.

دوم) ازمنظر فرهنگ، به‌ویژه یزد، که استاد اسلامی ندوشن پروردۀ فرهنگی بود که در این شهر، نزد یزدی‌های اصیل، همچنان زنده است و به روزگاری که او در این شهر پرورده می‌شد و می‌بالید بسی زنده‌تر هم بود. اگر حکیم نظامی گفته است «همه عالم تن است و ایران، دل»، یزد ما در مرکز ایران، «دلِ ایران» و «دلِ دلِ جهان» است. فرهنگی باستانی و انسانی و اصیل دارد که به تعبیر امروزی‌ها «ژرف‌ساخت فرهنگی» آن است. در میان خراسان (مرکز فرهنگی ایران تا حملۀ مغول) و فارس (مرکز فرهنگی ایران بعداز حملۀ مغول) قرار گرفته و از میراث فرهنگی ارجمند هر دو اثر پذیرفته است. هم شاهنامۀ بی‌همالِ پدیدآمده در خراسان، در یزد، با توجه به ژرف‌ساخت فرهنگی‌اش، تأثیری ویژه نهاده، هم میراث کم‌نظیر هنر و فرهنگ و ادب سعدی و حافظ که از «اقلیم پارس» سر برآورده و جهانگير شده، در یزد ما مورد توجه خاص قرار گرفته و حال‌وهوایی خاص یافته است. استاد اسلامی ندوشن ما در چنین فضایی تربیت شد و آن ژرف‌ساخت فرهنگی را، که اساس تربیتش بود، نخست، با میراث برآمده از پارس، یعنی حکمت و هنر سعدی، ژرف‌تر و گسترده‌تر ساخت، سپس با میراث شگفتی‌انگیز برآمده از خراسان، یعنی شاهنامۀ حکیم حکیمان، فردوسی، ایران‌گرایی بالقوه‌ای را که در نهادش بود به فعلیتی تمام رساند و با پیوستن به حافظ، هم پیام‌های شاهنامه را به گونه‌ای دیگر دریافت کرد و در آن‌ها تأمل ورزید و درنتیجه، هم گرفتار اندوهِ از دست رفتن شکوه و عظمتی شد که فردوسی از آن سخن می‌‌گوید، هم در عین اندوه خوردن یک‌جهان معنا و یک‌عالَم نکته‌های حافظانه آموخت. سرانجام استاد اسلامی ندوشن ما تمام این تجربه‌ها را درخدمت میهن، ایران، قرار داد و یک عمر یکرنگانه و ژرف‌نگرانه از فرهنگ ایران سخن گفت و نوشت و با همۀ وجود، امیدوارانه، همواره از ققنوسی یاد کرد که بارها از خاکستر خود زاده شده است؛ ققنوس ایران و زبان حال و زبان قالش خطاب به این ققنوس، به‌ ققنوس فرهنگ ایران، چنین بوده است
بسته‌ام در سر گیسوی تو امید دراز
آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم

آنی از ایران غافل نبوده است. بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم که اگر لحظه‌هایی خود را از یاد برده باشد، حتی یک لحظه، یک دم ایران را از یاد نبرده است. در روزهای آخر زندگی که به تعبیر زنده‌یاد استاد جلال‌الدین همایی «آزرده‌تنی» می‌ماند و «شکسته‌جانی» و «در پوست کشیده استخوانی» (آزرده‌تنی، شکسته‌جانی/ در پوست کشیده استخوانی...)، آن‌سان که آخرین ویدئوی ضبط‌شده از استاد گواهی می‌دهد، جز به ایران نمی‌اندیشد و در پاسخ خبرنگار (یا آن شخصیتی که با استاد گفت‌و‌گو می‌کرد و به ضبط فیلم می‌پرداخت) تنها یک سخن گفت و یک پیام داد؛ این سخن و این پیام که «ایران هیچ‌گاه (یا هرگز) تنها نیست!» آیا پیام او به ما، به همۀ آنان که هستند، به‌ویژه به‌جوانان که نگاهبانان آیندۀ ایران توانند بود، معنایی جز این تواند داشت‌ که: «بهوش باشید و ایران را تنها نگذارید»؟

آری، این وصیت بزرگ‌مردی است به همۀ آنان که گوهر ارجمند ایران را می‌شناسند و می‌دانند که ایرانی جز آستان ایران، در جهان، پناهی ندارد؛ بزرگ‌مردی که تا بود و تا جان به تن داشت جز به ایران نیندیشید... از آنجا «که مرگ می‌آید و تدبیری نیست»، او که جز به ایران نمی‌اندیشید و بی‌گمان باور داشت که «همه‌جای ایران سرای اوست»، آرامگاه ابدی خود را در مرکز کهن فرهنگی ایران‌زمین برگزید؛ جایی از این سرای که فضای آن با نفس گرم حکیم توس عطرآگین شده و خورشید شاهنامه از مشرق آن سر برآورده است؛ جایی که ازیک‌سو پرسش‌های بی‌پاسخ، اما
هان رودکی، از قید غم آزاد بزی
با خاطر خرم و دل شاد بزی
ویرانی خود منگر و آبادی دهر
ویرانی دهر بین و آباد بزی
غزلی از حافظ را خوانده‌ام تا پیوست این یادداشت شود؛ غزلی به مطلع:
سینه مالامال درد است ای‌دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان‌ آمد خدا را همدمی
غزلی که خواجه در آن از استاد شاعران، رودکی، با تضمین مصراع «بوی جوی مولیان آید همی» یاد‌ کرده است؛ غزل «یاد رودکی؛ یاد یار مهربان».
https://t.center/a_daadbeh
هشتاد‌ و هشت) زادروز رودکی، پدر شعر فارسی، خجسته باد!
تقدیم به برادران مهربان تاجیکم

درآمد
دیروز، دوشنبه، چهارم دی‌ماه یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی را زادروز رودکی دانسته‌اند و من به مجمع «هنرمندان خودساخته» دعوت شدم و آنجا دربارۀ رودکی سخن گفتم.
بخشی از سخنانم در آن همایش
سخن دربارۀ رودکی بسیار است و سخنان بسیاری هم گفته‌اند، اما در این فرصت به دو مسئله می‌پردازم: شاعران پیش‌از رودکی؛ حکمت رودکی، که حکمت زندگی است.
١. شاعران پیش‌از رودکی: باآنکه از یک‌میلیون و سیصدهزار بیت یا مصراع (بنابه نظری) یا یکصدهزار بیت یا مصراع (بنابه نظری دیگر) بیش از حدود یکهزار بیت باقی نمانده، همین مقدار اندک، نسبت‌به آن‌همه شعر، استادی رودکی را مسلم می‌سازد. به‌همین‌سبب بعید نیست که پیش‌از او شاعران توانایی بوده‌اند که کار سرودن را به کمال رسانده بوده‌اند و کار شاعری رودکی ادامۀ کار آن‌ها به شمار می‌آید، وگرنه «شاد زی با سیاه‌چشمان، شاد» و  «مرا بسود و فروریخت هرچه دندان بود» بعید است که ادامۀ «آهوی کوهی در دشت چگونه دودا» و سروده‌هایی همانند آن با‌شد؛ مسئله‌ای که اثبات یا نفی آن نیاز به تحقیقی علمی و جدی دارد.
٢. حکمت رودکی، که حکمت زندگی است. حکمتی است که بعدها نزد حکیم عمر خیام یا جریان فلسفی ــ ادبی موسوم به خیامی شاهد آن توانیم بود. این حکمت هم از همین ابیات بازمانده از رودکی آشکارا دریافت می‌گردد و خود برهانی است استوار بر نظری که در بخش یکم این یادداشت‌ گفته شد. حکمت زندگی از دیدگاه رودکی را، به‌کوتاهی، در مثلث «عشق، سهل‌گیری، شاد زیستن» بازسازی می‌کنیم:
الف) ضلع عشق
افلاطون می‌گوید: «هرآنچه زیباست عشق می‌انگیزد». هرآنچه را زیباست می‌توان به دو بخش تقسیم کرد: زیبایی‌های طبیعی و زیبایی‌های انسانی. رودکی به هر دو بخش توجه داشته و هر دو را استادانه، به زبان شعر، ستوده است:
یکم) بخش طبیعی یا طبیعت زیبا که مورد توصیف شاعرانۀ رودکی و دیگر شاعران وابسته به سبک خراسانی است،به‌عنوان نمونه:
آمد بهار خرم با رنگ‌وبوی طیب
با صدهزار نزهت و آرایش عجیب
توصیف طبیعت در شعر شاعران پیرو سبک خراسانی جهانی است از ذوق و هنر که جداگانه باید بدان پرداخت.
دوم) بخش انسانی یا توصیف زیبایی‌های انسانی که عشق‌انگیز است. به گفتۀ سعدی:
عشق در عالم نبودی گر نبودی روی‌ زیبا
گر نه‌گ گل بودی نخواندی بلبلی بر‌ شاخساری
رودکی پیش‌از سعدی بر این باور بود که: بت‌های جان‌دار عشق‌آفرین و لذت‌آفرین‌اند:
کافران از بت بی‌جان چه تمتع دارند
باری آن بت بپرستند که جانی دارد
و رودکی به‌گونه‌ای طبیعی در عالم عشق سیر کرد و از عشق ورزیدن به روی زیبارویان تا گونه‌ای عشق‌ورزی معنوی را در کارنامۀ عاشقی خود به ثبت رساند:
گرفت خواهم  زلف عنبرین تو را
به بوسه نقش کنم برگ یاسمین تو را
یا:
شاد زی با سیاه‌چشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و‌ باد
او زیبایی و دانش را توأمان تجربه می‌کرد و توجهش به یکی از این دو موجب غفلتش از دیگری نمی‌شد که شاعران عاشقانی فرهیخته‌اند:
همیشه دستش زی زلفکان چابک بود
همیشه گوشش زی مردم سخندان بود
سرانجام سیر در عشق ازیک‌سو و تعلیم و تنبیه روزگار ــ که حکایتی دراز و دردناک است ــ ازسوی‌دیگر، او را به گونه‌ای از عشق رساند که اگر نتوان آن را یکسره عرفانی خواند می‌‌توان عشقی معنوی نامید:
روی به محراب نهادن چه سود
دل به بخارا و بتان تراز
ایزد ما وسوسۀ عاشقی
از تو پذیرد، نپذیرد نماز
ب) ضلع سهل‌گیری (تساهل): پیش‌از خواجۀ شیراز که تأکید کرد: «...آسان گیر بر خود کارها، کز روی طبع/ سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش [سخت‌کوش در معنی سخت‌گیر]»، استاد شاعران می‌دانست که جهان و رویدادهای آن را مطابق آرزوهای ما سامان نداده‌اند و این ماییم که باید شیوه‌ای در پیش گیریم که با حفظ آزادگی خود از رنج خویش بکاهیم و بدانیم که چرخ روزگار موافق ما نمی‌گردد:
چه نشینی در این جهان هموار
که همه کار او نه هموار است
شاد بوده‌ست از این جهان، هرگز
هیچ‌کس تا از او تو باشی شاد؟!
دادد یده‌ست از او به هیچ سبب
هیچ فرزانه، تا تو بینی داد؟!
آری، باید سهل گرفت و خود را دگرگون ساخت که جهان دگرگون‌شدنی نیست. معروف است که کارل مارکس گفته است: تاکنون فیلسوفان در کار فهم جهان بوده‌اند. ازاین‌پس باید درپی تغییر جهان بود. پیروانش هم کوشیدند تا جهان را تغییر دهند و جهان شد جهانی که می‌بینیم!
ج) ضلع زندگی شاد: زندگی شاد برآیند دو مرحلۀ پیشین است. آن دو مرحله به دو مقدمۀ قیاس می‌ماند که زندگی شاد نتیجۀ آن است؛ یعنی که از دل سپردن به زیبایی و عاشق شدن و آسان‌ گرفتن کارها بر خود، به تعبیر حافظ، شادی به بار می‌آید:
هشتا‌د و‌ هفت) چله، یلدا: هر دو

این‌روزها بحثی درگرفته است که چله باید گفت یا یلدا! به نظر می‌رسد هریک جای خود را دارد و جای دیگری را نمی‌گیرد.
چله اصطلاحی است مردمی، همچنین صوفیانه و عرفانی (چله‌نشینی)، که بر اوج سرما (اول دی تا دهم بهمن= چلۀ بزرگ) ــ که دیگر از آن خبری نیست ــ اطلاق می‌گردد؛ نیز بر بیست روز از یازدهم تا پایان بهمن (چلۀ کوچک)، نیز بر گرمای شدید ــ که منتظرش هستیم ــ از اول تیر تا دهم مرداد (چلۀ بزرگ) و از یازدهم مرداد تا پایان آن ماه (چلۀ کوچک). این‌ها باور مردم و نگاه مردم است که به‌عنوان استوارترین برهان به چله رسمیت می‌بخشد و کاربرد آن را استوار می‌دارد.
این‌ معانی هیچ‌یک در شعر فارسی وارد نشده و رسمیت ادبی نیافته (رسمیت مردمی چله، در جای خود، رسمیتی جدی است)، جز چله در معنای چله‌نشینی که حکایتی دیگر است و اشتراک آن با چلۀ طبیعت در چهل روز بودن آن است. چله در معنای چله‌نشینی در اشعار عرفانی بارها آمده است. به‌عنوان نمونه، در یک غزل معروف مولوی به مطلع:
با من صنما دل یک‌دله کن
گر سر ننهم آن‌گه گله کن

می‌خوانیم:
سی‌پاره به کف، در چله شدی
سی‌پاره منم، ترک چله کن


اما یلدا، که در اصل سُریانی است به معنی تولد، چونان بسیاری از واژه‌ها، در جریان داد‌و‌ستد زبان فارسی با زبان عربی ــ که در بین دو زبان زنده امری رایج و ضروری است ــ وارد زبان فارسی شده و شاعران بزرگ پارسی‌سرا از آن در سروده‌های خود بهره برده‌اند و بدین‌سان سند مالکیت این واژه را هم به نام زبان فارسی صادر کرده‌اند. این بیت نمونه‌ای است از کاربرد یلدا در اشعار خاقانی، در قصیدۀ حرز الحجاز:
همه شب‌های غم آبستن روز طرب است
یوسف روز به چاه شب یلدا بینند

و این بیت هم نمونه‌‌ای است از نقد زهد ریا، از دردمند یمگان، ناصرخسرو:
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت ‌چون شب یلدا

و این هم نمونه‌ای است از تشبیه دل‌نشین زلف سیاه دراز به شب یلدا، از خواجوی کرمانی:
تا در سر زلفش نکنی جان گرامی
پیش تو حدیث شب یلدا نتوان کرد


سرانجام بازمی‌گردم به‌‌سوی استاد استادان سخن، سعدی، که‌ یلدا در نگاه او، به‌ویژه در غزلی که در یادداشت پیشین بدان پرداختم، دست از سر ذهنم برنمی‌دارد و شگفتا این غزل، که غزلی است که بارها خوانده‌ام، آن را درس‌داده‌ام و درباب بیت «که گفت در رخ زیبا...» مقاله نوشته‌ام، اما همچنان برایم تازگی دارد! آری، این هم رازی است از رازهای سخن سعدی شیراز که گفت:
ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید
هزار سال پس‌از مرگ او اگر بویی

(ضبط بیت طبق نسخۀ مردم است)
باری آن غزل را، غزل پایان‌‌گرفته با بیت بی‌مانندِ
هنوز با همه دردم امید درمان است
که آخِری بوَد آخِر شبان یلدا را

برای خودم خواندم تا از واژه‌‌واژه و از بیت‌بیت آن نه‌فقط لذت ببرم، که غرق لذت شوم. آن را هم پیوست این یادداشت می‌کنم.

https://t.center/a_daadbeh
هشتاد و‌ شش) یلدا با سعدی و حافظ!

ديشب آخرین روز خزان بود؛ سی‌ام آذرماه، بلندترین شب سال، درازترین تاریکی! این شب را یلدا می‌نامند. قدمای خودمان نامش را شب چله نهاده بودند. طبق نجوم قدیم در این شب یا زمانی نزدیک بدان خورشید وارد برج «جدی» می‌شود و این ورود ازنظر منجمان شوم بوده است. از اینکه یلدا در اصل شب تولد مهر ایرانی‌ (میترا) بوده و مسیحیان در سدهٔ چهارم میلادی تولد عیسی(ع) را جایگزین تولد میترا ساختند می‌گذرم و به سراغ حافظ و سعدی می‌روم. با دیوان حافظ فال می‌گیرم. غزلی می‌آید بدین مطلع:
دارم از زلف سیاهش گله چندان‌ که مپرس
که چنان زو شده‌ام بی‌سروسامان که مپرس

غزل را می‌خوانم و ضبط می‌کنم (فایل آن پیوست است)، آن‌گاه به یاد می‌آورم که شاعران این شب تاریک دراز را مشبه‌ٌبه دو تشبیه قرار داده‌اند: تشبیه شب فراق که نادلخواه و نامطلوب است و تشبیه زلف سیاه دراز معشوق که دلخواه و مطلوب است، و در فال امشب من هم صدرنشین غزل حافظ است. پس‌از این تداعی، برخلاف شیوه معمول، به سراغ استاد سخن، سعدی می‌روم و به یاد غزلی می‌افتم به مطلع:
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را

با بیتی بلندتر از بلند چون:
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد؟!
خطا بوَد که نبینند روی زیبا را!

و سرانجام با مقطعی که در آن هزاران پیام است و هزاران نکته و هزاران اندرز و به تعبیر امروزی‌ها هزاران رهنمود:
هنوز با همه دردم امید درمان است
که آخری بوَد آخِر شبان یلدا را


گرفتار تاریکی یا باید سر بر زانوی غم نهد و اندوه خورد تا تاریکی بگذرد یا باید با کُشتی شادی پشت حریف تاریکی را به زمین شکست بساید و خود به پیروزی برسد. این رسم و راهی است که بزرگان فرهنگمان، ازجمله سعدیِ یگانه، می‌نمایند تا باز هم به تعبیر خود او صبح صادق بدمد و شب یلدا برود:
باد آسایش گیتی نزنَد بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

و چنین است که مجموعهٔ آداب‌ورسوم شب یلدا، آداب‌ورسوم شادی‌آفرین و اندوه‌شکن است تا به تعبیر و به تجویز حکیم حکیمان، فردوسی، افزونی شادی موجب خردمندی گردد و خرد راهگشای زندگی شود:
چو شادی بکاهی بکاهد روان
خرد گردد اندر میان ناتوان


https://t.center/a_daadbeh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نگاهی به ادبیات در عصر صفوی
اصغر دادبه


سخنرانی در «شب وحشی بافقی»
۱۸ مهرماه ۱۴۰۲
https://t.center/a_daadbeh
هشتاد‌ و پنج) نگاهی به ادبیات عصر صفوی

درآمد

به همت مجلهٔ بخارا «شب وحشی بافقی»، عصر سه‌شنبه، هجدهم مهرماه جاری (۱۴۰۲) برگزارشد. هجدهم مهرماه، بنا به‌ نظر برخی محققان، زادروز وحشی است، یا به‌عنوان زادروز وحشی در نظر گرفته‌ شده‌ است. من در این همایش نگاهی کردم به ادبیات در عصر صفوی؛ ادبیاتی که وحشی بافقی هم از مشرق آن برآمده‌ است. وحشی به مکتب «واسوخت» تعلق دارد؛ مکتبی که در آن بر روی‌ گرداندن از معشوق به‌سبب جفاهای او و گزیدن معشوقی دیگر تأکید می‌شود. ترکیب‌بند معروف وحشی را که این‌گونه آغاز می‌شود:
دوستان شرح پریشانی من گوش‌کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید...
می‌توان بیانیهٔ (مانیفست) مکتب واسوخت محسوب کرد. مکتب واسوخت، چونان مکتب وقوع، از سبک یا طرز بابافغانی شیرازی (درگذشتهٔ ۹۲۲ یا ۹۲۵ق) برآمد. بابافغانی در غزل‌سرایی چنان تحت تأثیر حافظ بود که او را «حافظ کوچک» لقب دادند و چنین است که وحشی بافقی نیز در غزل‌سرایی نَسَب به خواجه شیراز می‌رساند و ضمن وفاداری به مکتب واسوخت از یاد نمی‌برد که تذکارهای حافظانهٔ خواجه به معشوق را می‌توان از جملهٔ بنیادهای مکتب واسوخت به‌ شمار آورد:
مکن! که کوکبهٔ دلبری شکسته شود
چو بندگان بگریزند و چاکران بجهند

شنیده‌ام زنده‌یاد استاد لطفعلی صورتگر شیرازی، که هم شاعر بود و هم ناقد ادبی، به وحشی ارادتی ویژه داشته و در بعضی از کلاس‌های درس می‌گفته‌ است: همشهریان من، سعدی و حافظ، بی‌گمان شاعرانی بزرگ به‌ شمار می‌آیند. بااین‌همه، از یاد نبریم که در «شیراز جنت‌طراز» اسباب شاعری مهیاست، اما در دل کویر، در یزد، که تا چشم کار‌ می‌کند کویر است و کویر و شاید بیابان‌ و‌ بیابان، شاعر بودن و چونان وحشی شعر سرودن، و از ژرفای جان پیام‌‌ دادن و تا ژرفای دل و جان نفوذکردن، اعجاز است (نقل به معنا).

متن سخنان من در این همایش زیر عنوان «نگاهی به‌ ادبیات در عصر صفوی» بیان شد که آن را در فایل پیوست می‌شنوید.

https://t.center/a_daadbeh
Telegram Center
Telegram Center
Channel