#تفکیک #جنسیتی #تجربه #زندان✍️آبتین غفاری
🔻هیچوقت با مهمانیهای زنانه یا مهمانیهای مردانه کنار نیامدهام، همانطور که اغلب محیطهای فقط مردانه یا فقط زنانه را نپسندیدهام. احساس میکنم این فضاها و جمعها متعادل و طبیعی نیستند و به شدت پتانسیل مبتذل شدن دارند.
#آرایشگاههای_زنانه و
#استادیومهای_فوتبال در ایران دو مثال گویا از این بیتعادلی و ابتذال هستند. اما از اماکن و محافل تک جنسی گریزی نیست و خواه ناخواه آدم در این موقعیتها قرار میگیرد.
🔻پاییز سال 89 ساکن بند 350 (سیاسی) زندان اوین بودم. از این هم گریزی نبود! در یک عصر جمعه دلگیر به اتفاق تعدادی از همبندهای دوستداشتنی آن روزها، در اتاقمان مشغول گپ زدنهای همیشگی بودیم که یکی از دوستان از حیاط کوچک زندان به شیشه پنجره اتاق کوبید و با هیجان و خوشحالی گفت که باران میآید!
🔻راستش بعد از آن تابستان گرم و خشک و طولانی، این خبر، خبر کم اهمیتی نبود بنابراین به اتفاق بچههای اتاق با خوشحالی و هیجان زیاد به حیاط رفتیم. تقریبا همه افراد بند که آن موقع شاید حدود 150 نفر میشد به حیاط آمده بودند تا از اولین باران پاییزی استقبال کنند.
🔻مطابق رسم رایج و ناگزیر زندان همگی در زیر باران شروع به چرخیدن به دور حیاط کردیم. میگویم ناگزیر چون حیاط زندان به قدری برای این جمعیت کوچک بود که تنها راه برای یک پیادهروی نسبتا معقول، همین چرخیدنهای دایرهوار به دور حیاط بود. به طور تصادفی با یکی از دوستان روزنامهنگار و فعال دانشجویی همقدم شدم و شروع به گپ زدن کردیم...
🔻مطابق معمول بحثهای رایج بند سیاسی زندان! یادم میآید سوالی انتقادی در مورد سکولاریزم و جنبش دانشجویی و مباحثی از این دست از او پرسیدم و او با آرامش و حوصله داشت نظر و موضعش را برای من بیان میکرد در حالی که تقریبا بیشتر بچههای زندان از پیر و جوان گرفته تا نماینده سابق مجلس، وزیر، وکیل، فرمانده سپاه، استاد دانشگاه، دبیرکل حزب، دانشجوی نخبه، مخترع و شاگرد اول کنکور که جملگی در زندان کم نداشتیم، مثل ما دو به دو در حال گپ زدن و چرخیدن بودند و بارش باران همچنان ادامه داشت...
🔻همینطور که مشغول بحث و جدل بودیم، ناگهان احساس کردم صدایی
#غریبه با فضای زندان به گوش میرسد بحث را قطع کردم و متوجه شدم از دور صداهایی
#زنانه به گوش میرسد که مشغول خواندن ترانه هایده هستند: ” وقتی میای صدای پات / از همه جاده ها میاد / انگار نه از یه شهر دور / که از همه دنیا میاد ... "
🔻گیج و مبهوت به هم نگاه کردیم. به سرعت نتیجهگیری کردیم که صدا قاعدتا از طرف
#بند_نسوان است که در فاصله نسبتا کمی با بند ما قرار داشت و لابد آنها هم مثل ما از بارش باران سر ذوق آمدهاند و دسته جمعی میخوانند.
🔻شاید درک آن لحظه برای کسی که تجربه مشابه نداشته باشد سخت باشد، اما لحظه، لحظه خاص و مهمی بود. عاملی بیرونی به شکلی غافلگیر کننده فضای یکدست مردانه و شاید جدی و سیاسی زندان را شکسته بود. چیزی از
#جنس_زندگی که به شیرینی چیزهایی را به یادمان میآورد که تلخی زندان در ذهنمان کمرنگ کرده بود!
کم کم همه متوجه صدا شدند و آرام آرام بحثها قطع شد و بعد از مدت کوتاهی همگی در سکوتی هماهنگ نشده راه میرفتیم و لبخند به لب به صداهای آشنایی که قوه تخیلمان را به کار میانداخت گوش میًدادیم...
🔻سرها پایین، لبخند به لب و برخی با چشمانی نمناک... و دخترها هنوز با همان حرارت میخوانند:
" وقتی تو نیستی قلبمو / واسه کی تکرار بکنم / گلهای خواب آلوده رو /
واسه کی بیدار بکنم ...
@Shahr_Zananمنبع: فیسبوک آبتین غفاری
https://www.facebook.com/100002104239043/posts/1916161111797345/